فلسفه ونگاهی بر فلسفه از دید فیلسوفان

مقدمه

گرچه تعبیر علوم اسلامی در موارد مختلف مفهوم خاصی را از نظر گسترش یا محدودیت تداعی می‎كند، ولی هدف ما از علوم اسلامی دانش‎های است كه به نوعی با اسلام و معارف اسلامی در ارتباط است و یا در فرهنگ و تمدن اسلامی سابقه طولانی دارد و مسلمانان در ابداع یا شكوفای آن نقش مؤثری داشته‎اند.[1] از آن میان فلسفه از دو نظر جزء علوم اسلامی شمرده می‎شود:

اولاً: برابر گفته برخی از بزرگان در كلمات پیشوایان دین بخصوص امیرمؤمنان و حضرت ثامن الائمه، ذخائر بی‎كران درباره الهیات بیان شده كه عمیق‎ترین تفكرات فلسفی در آنها وجود دارد و مایه‎های اندیشه عقل و فلسفی را در جامعه اسلامی تأمین می‎كند.[2]

ثانیاً: فلسفه به عنوان یك رشته خاصی توسط مسلمانان به اوج و شكوفایی خود رسیده و ده‎ها مسئله جدید فلسفی توسط حكمای بزرگ مسلمان طرح و تثبیت شده است.[3]

بنابراین فلسفه جزء عزیزترین علوم اسلامی محسوب می‎شودكه در این جا به طور اجمال درباره برخی مباحث مربوط به آن بحث می‎شود:

تعریف

گرچه درباره تعریف فلسفه مباحث فراوان مطرح است، اما به طور كلی برای فلسفه دو اصطلاح رایج است یك اصطلاح قدما كه اصطلاح شایع است برابر این اصطلاح چون فلسفه یك لفظ عام است تعریف خاصی برای آن وجود ندارد و مطلق دانش عقلی را می‎توان فلسفه نامید.

اما اصطلاح دیگری نیز برای فلسفه وجود دارد كه برابر این اصطلاح فلسفه تعریف خاصی می‎تواند داشته باشد لذا براساس این اصطلاح در تعریف فلسفه گفته‎اند: فلسفه عبارت از علم و شناخت موجود از آن جهت كه موجود است نه از آن جهت كه تعیّن خاصی دارد مثلاً جسم است، انسان یا گیاه است و مانند آن، بنابراین به طور خلاصه فلسفه به آن دانشی گفته می‎شود كه درباره هستی با قطع نظر از مصادق آن بحث می‎كند.

به عبارت دیگر فلسفه آن علمی است كه درباره كلی‎ترین مسایل هستی كه مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث می‎كند و همه هستی را به عنوان یك موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث می‎كند.[4]

موضوع

موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است، اما باید توجه داشت كه موجود كه به عنوان موضوع فلسفه مطرح می‎شود مراد مفهوم آن نیست بلكه مصداق خارجی آن مراد است، پس موضوع فلسفه در حقیقت همان واقعیت است كه از آن به موجود یاد می‎شود، فیلسوف بعد از آن كه به واقع پرداخت، از دو حال بیرون نیست یا مصداق و آنچه مفهوم وجود بر آن صادق است به عنوان مصداق واقعیت می‎شناسد و می‎یابد. و یا افراد ماهیت را مصداق واقعیت می‎پندارد. در صورت اول موضوع فلسفه او وجود است و در صورت دوم موضوع فلسفه او ماهیه محققه و موجوده است نه ماهیه من حیث هی.[5]

فائده

كاربرد فلسفه شناخت موجودات است یعنی انسان به وسیله دانش فلسفه می‎تواند موجود حقیقی را از موجودات خیالی و توهمی تمیز دهد مثلاً می‎تواند بفهمد چیزی به نام بخت، غول، اتفاق و مانند آن وجود واقعی ندارد و وجود آنان توهمی و خیالی است. از سوی دیگر انسان به روشنی می‎بیند كه خودش وجود دارد، حقایق و پدیده‎های در خارج از ذات او نیز وجود دارند و او می‎تواند به آنها دست پیدا كند و آنها را بشناسد، سلسله نظام هستی، مبدأ هستی، اسماء و صفات او را كاملاً بشناسد.[6]

و براین اساس است كه گفته‎اند: «غایت فلسفه نظری آن است كه مشابه نظام علّی جهان خارج، به صورت نظام علمی در نفس آدمی منتقش گردد. حصول تشابه موجود بین دو نظام هستی ـ عینی و علمی ـ در خصوص مادی بودن آنها نیست بلكه در صورت و هئت اشیاء است و منظور از شباهت نیز شبح و امثال آن نیست بلكه صورت و حقیقت خود هستی در روح انسان نقش علمی پیدا می‎كند.[7] بدین جهت است كه برخی از حكما چنین خوش سروده‎اند:

كسی كو ز حكمت برد توشه ای جهانیست بنشسته در گوشه ای

تاریخچه

از نظر سیر تاریخی پیشینه فلسفه به طور كلی به دو بخش تقسیم می‎شود:

الف: بی‎تردید از آغاز تفكر بشر همزمان با آفرینش او بوده است، و هرگاه انسان می‎زیسته، فكر و اندیشه را به عنوان یك ویژگی جدایی ناپذیر با خود داشته، و هر جا انسانی گام نهاده تعقل و تفكر را با خود برده است. طبیعی است كه اندیشه‎های آغازین، از نظم و تربیت لازم برخوردار نبوده و مسایل مورد پژوهش و تحقیق دسته بندی دقیقی نداشته است چه رسد به این كه هر دسته از مسایل، نام و عنوان خاصی و روش ویژه‎ای داشته باشد، گر چه سهم برخی از انسان‎ها در خلق اندیشه‎ها بخصوص اندیشه‎های فلسفی مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن بیشتر از سایر هم نوعان‎شان بوده و موفقیت‎های فراوانی را درباره اندیشه‎های فلسفی داشته و از خود به یادگار گذاشته‎اند كه از آن میان از فلاسفه یونان افرادی مثل افلاطون و ارسطو جزء استوانه‎های فلسفه محسوب می‎شود و اندیشه‎های فلسفی متعدد و متینی از آنها به یادگار مانده است.[8]

ب: گرچه همان طور كه اشاره شد اندیشه فلسفی قبل از اسلام در میان جوامع بشری بسیار مطرح بوده، اما در جهان اسلام این اندیشه رونق و شكوفای خاصی پیدا كرد، بدین لحاظ سیر فلسفه در اسلامی جزئی از سیر علوم در اسلام شمرده می‎شود، زیرا محققان و نویسندگان تاریخ علوم، به این نكته اذعان دارند كه بسیاری از علوم از جمله فلسفه در جهان اسلام سیر تكامل خاصی را پیموده است، نسبت به بعضی مسایل تقریر روشن‎تر از گذشتگان اراء شده، و نسبت به برخی دیگر تغییرات بنیادین اراء شده و اصلاح گردید، و بسیاری از مسایل عمده فلسفی جدیداً توسط فلاسفه مسلمان ابداع شده و محصول ره‎آورد اندیشه و فكر تعقل آنان است.[9]

بنیان گذاران

این مسأله نیز همانند مسأله قبل در دو بخش قابل طرح است:

الف: مورخین فلسفه معتقدند كه كهن‎ترین مجموعه‎های كه صرفاً جنبه فلسفی داشته یا جنبه فلسفی آنها غالب بوده مربوط به حكمای یونان است كه در حدود شش قرن قبل میلاد می‎زیسته‎اند. گرچه در عین حال به این نكته نیز باید توجه داشت همان حكمای یونانی از عقاید مذهبی و فرهنگ شرقی بسیار متأثر بوده‎اند.[10]

ب: در حوزه جهان اسلام، برخی از بزرگان با اشاره به این نكته كه حیات تعقل مسلمین مقارن با ظهور اسلام و تشكیل جامعه اسلامی است می‎گوید: آنچه دو قرن بعد از ظهور اسلام و بعثت پیامبر اكرم در جامعه اسلامی پدید آمد، نوعی خاصی از حیات تعقلی است كه از آن به حیات فلسفی باید نام برد كه ترجمه آثار یونانی آغاز شد گرچه در آن محدود و محصور نگردید بلكه گذشته از شكوفا كردن مسایل قبل، ده‎ها مسأله جدید را كه هرگز سابقه نداشت طرح و تبیین گردید، اولین فیلسوف مسلمان كه آثار و تألیفات فراوانی دارد و در فهرست ابن ندیم از آن نام برده شده، یعقوب بن اسحاق كِندی متوفای 260 هجری است.[11]

و همچنین در جهان اسلام فلاسفه بزرگی ظهور كرده كه از آن جمله، ابن رشد، فارابی، بوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، شیخ اشراق، خواجه نصیر طوسی، صدرالمتأهلین است كه هر كدام مؤسس یك روش فلسفی خاص بوده‎اند و در رأس یك مكتب فلسفی قرار دارند، وگرنه تعدادی كسانی كه به عنوان پیروان آن مكاتب فلسفی هستند بسیار بیشتر از این‎هاست.

گرچه مسایل فلسفی كه در جهان اسلام و توسط فلاسفه اسلامی ابداع و ابتكار شد و در واقع ره‎آورد فكر فلاسفه اسلامی است فراوان است و در آثار مربوطه به تفصیل بیان شده كه برخی از آنها قرار ذیل است:

1. اصالت وجود

2. اثبات اتحاد عاقل و معقول

3. اثبات تجرد قوه خیال

4. مسأله وجود ذهنی

5. حدوث دهری

6. جسمانیت الحدوث و روحانیت البقاء بودن نفس

7. حركت جوهری

8. امكان فقری

9. وجود رابطی و رابطه

10. بسیط الحقیقه

جایگاه فلسفه در متون دینی

برخی از بزرگان حكمت درباره جایگاه فلسفه در متون دینی گفته‎اند: عامل اصلی و مؤثر در پدید آمدن تفكر فلسفی و عقلی و بقاء آن ذخایر علمی است كه در كلمات پیشوایان دین وجود دارد، برای روشن شدن این مسأله كافی است كه ذخایر علمی اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را با كتب فلسفی كه مرور زمان نوشته شده مقایسه گردد، آنگاه معلوم خواهد شد كه روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نام برده نزدیك شده تا در قرن یازده هجری تقریباً به همدیگر منطبق گشته و فاصله‎ای جز اختلاف تعبیر در میان باقی نمانده است.[12]

با دقت در این كلام كه توسط یكی از كارشناسان بزرگ فلسفه و متون دینی (قرآن و روایات) اظهار شده جایگاه فلسفه و اندیشه عقل در متون دینی به روشنی معلوم خواهد شد.

بی‎تردید ظرافت، دقت و موشكافی‎های كه در فلسفه اسلامی وجود دارد بخصوص در الهیات بالمعنی الاخص، هرگز در فلسفه‎های غیر اسلامی نمی‎توان یافت، و هر كسی كه ره‎آورد فكری و فلسفه حكمای بزرگ مسلمان بخصوص حكمت متعالیه را با اندیشه‎های فلسفی و فلسفه غیر اسلامی مقایسه نماید بدین حقیقت اذعان خواهند نمود.

نگاهی بر فلسفه از دید فیلسوفان

ذهن انسان همواره سرشار از پرسش های گوناگون بوده است. فکر انسان دارای این قدرت است که با استفاده از کسب اطلاعات از محیط پیرامونش و پردازش آن ها به کسب نتیجه و کشف پاسخ برای این سوال ها بپردازد.

انسان با استفاده از حواس پنچ گانه خود به کسب اطلاعات از محیط پیرامونش می پردازد و در این روند ممکن است به دلیل خطای حواس دچار اشتباه شود.

فلسفه علمی است که موضوع آن {وجود} است و می دانیم که وجود گسترده ترین و بدیهی ترین موضوع در این جهان (موجود} است. این علم با استفاده از ابزارهای درست اندیشی مثل منطق قادر است به سوالات ذهن انسان با کمترین درصد خطای ممکن پاسخ دهد.

در این مجموعه علاوه بر معرفی بیشتر علم فلسفه به طرح دیدگاه های چند تن از فیلسوفان بزرگ درباره تعریف این علم پرداخته شده است.

گرچه تعبیر علوم اسلامی در موارد مختلف مفهوم خاصی را از نظر گسترش یا محدودیت تداعی می‎کند، ولی هدف ما از علوم اسلامی دانش‎های است که به نوعی با اسلام و معارف اسلامی در ارتباط است و یا در فرهنگ و تمدن اسلامی سابقة طولانی دارد و مسلمانان در ابداع یا شکوفای آن نقش مؤثری داشته‎اند.

از آن میان فلسفه از دو نظر جزء علوم اسلامی شمرده می‎شود:

اولاً: برابر گفته برخی از بزرگان در کلمات پیشوایان دین بخصوص امیرمؤمنان و حضرت ثامن الائمه، ذخائر بی‎کران درباره الهیات بیان شده که عمیق‎ترین تفکرات فلسفی در آنها وجود دارد و مایه‎های اندیشه عقل و فلسفی را در جامعه اسلامی تأمین می‎کند.

ثانیاً: فلسفه به عنوان یک رشته خاصی توسط مسلمانان به اوج و شکوفایی خود رسیده و ده‎ها مسئله جدید فلسفی توسط حکمای بزرگ مسلمان طرح و تثبیت شده است.

بنابراین فلسفه جزء عزیزترین علوم اسلامی محسوب می‎شودکه در این جا به طور اجمال درباره برخی مباحث مربوط به آن بحث می‎شود:

تعریف


گرچه درباره تعریف فلسفه مباحث فراوان مطرح است، اما به طور کلی برای فلسفه دو اصطلاح رایج است یک اصطلاح قدما که اصطلاح شایع است برابر این اصطلاح چون فلسفه یک لفظ عام است تعریف خاصی برای آن وجود ندارد و مطلق دانش عقلی را می‎توان فلسفه نامید.

اما اصطلاح دیگری نیز برای فلسفه وجود دارد که برابر این اصطلاح فلسفه تعریف خاصی می‎تواند داشته باشد لذا براساس این اصطلاح در تعریف فلسفه گفته‎اند: فلسفه عبارت از علم و شناخت موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعیّن خاصی دارد مثلاً جسم است، انسان یا گیاه است و مانند آن، بنابراین به طور خلاصه فلسفه به آن دانشی گفته می‎شود که درباره هستی با قطع نظر از مصادق آن بحث می‎کند.

به عبارت دیگر فلسفه آن علمی است که درباره کلی‎ترین مسایل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث می‎کند و همه هستی را به عنوان یک موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث می‎کند.

موضوع


موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است، اما باید توجه داشت که موجود که به عنوان موضوع فلسفه مطرح می‎شود مراد مفهوم آن نیست بلکه مصداق خارجی آن مراد است، پس موضوع فلسفه در حقیقت همان واقعیت است که از آن به موجود یاد می‎شود، فیلسوف بعد از آن که به واقع پرداخت، از دو حال بیرون نیست یا مصداق و آنچه مفهوم وجود بر آن صادق است به عنوان مصداق واقعیت می‎شناسد و می‎یابد. و یا افراد ماهیت را مصداق واقعیت می‎پندارد. در صورت اول موضوع فلسفه او وجود است و در صورت دوم موضوع فلسفه او ماهیة محققه و موجوده است نه ماهیة من حیث هی.

فائده


کاربرد فلسفه شناخت موجودات است یعنی انسان به وسیله دانش فلسفه می‎تواند موجود حقیقی را از موجودات خیالی و توهمی تمیز دهد مثلاً می‎تواند بفهمد چیزی به نام بخت، غول، اتفاق و مانند آن وجود واقعی ندارد و وجود آنان توهمی و خیالی است. از سوی دیگر انسان به روشنی می‎بیند که خودش وجود دارد، حقایق و پدیده‎های در خارج از ذات او نیز وجود دارند و او می‎تواند به آنها دست پیدا کند و آنها را بشناسد، سلسله نظام هستی، مبدأ هستی، اسماء و صفات او را کاملاً بشناسد.

و براین اساس است که گفته‎اند: «غایت فلسفة نظری آن است که مشابه نظام علّی جهان خارج، به صورت نظام علمی در نفس آدمی منتقش گردد. حصول تشابه موجود بین دو نظام هستی ـ عینی و علمی ـ در خصوص مادی بودن آنها نیست بلکه در صورت و هئت اشیاء است و منظور از شباهت نیز شبح و امثال آن نیست بلکه صورت و حقیقت خود هستی در روح انسان نقش علمی پیدا می‎کند.

بدین جهت است که برخی از حکما چنین خوش سروده‎اند:


کسی کو ز حکمت برد توشه ای جهانیست بنشسته در گوشه ای

تاریخچه


از نظر سیر تاریخی پیشینه فلسفه به طور کلی به دو بخش تقسیم می‎شود:

الف: بی‎تردید از آغاز تفکر بشر همزمان با آفرینش او بوده است، و هرگاه انسان می‎زیسته، فکر و اندیشه را به عنوان یک ویژگی جدایی ناپذیر با خود داشته، و هر جا انسانی گام نهاده تعقل و تفکر را با خود برده است. طبیعی است که اندیشه‎های آغازین، از نظم و تربیت لازم برخوردار نبوده و مسایل مورد پژوهش و تحقیق دسته بندی دقیقی نداشته است چه رسد به این که هر دسته از مسایل، نام و عنوان خاصی و روش ویژه‎ای داشته باشد، گر چه سهم برخی از انسان‎ها در خلق اندیشه‎ها بخصوص اندیشه‎های فلسفی مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن بیشتر از سایر هم نوعان‎شان بوده و موفقیت‎های فراوانی را درباره اندیشه‎های فلسفی داشته و از خود به یادگار گذاشته‎اند که از آن میان از فلاسفه یونان افرادی مثل افلاطون و ارسطو جزء استوانه‎های فلسفه محسوب می‎شود و اندیشه‎های فلسفی متعدد و متینی از آنها به یادگار مانده است.

ب: گرچه همان طور که اشاره شد اندیشه فلسفی قبل از اسلام در میان جوامع بشری بسیار مطرح بوده، اما در جهان اسلام این اندیشه رونق و شکوفای خاصی پیدا کرد، بدین لحاظ سیر فلسفه در اسلامی جزئی از سیر علوم در اسلام شمرده می‎شود، زیرا محققان و نویسندگان تاریخ علوم، به این نکته اذعان دارند که بسیاری از علوم از جمله فلسفه در جهان اسلام سیر تکامل خاصی را پیموده است، نسبت به بعضی مسایل تقریر روشن‎تر از گذشتگان اراء شده، و نسبت به برخی دیگر تغییرات بنیادین اراء شده و اصلاح گردید، و بسیاری از مسایل عمده فلسفی جدیداً توسط فلاسفه مسلمان ابداع شده و محصول ره‎آورد اندیشه و فکر تعقل آنان است.

بنیان گذاران


این مسأله نیز همانند مسأله قبل در دو بخش قابل طرح است:

الف: مورخین فلسفه معتقدند که کهن‎ترین مجموعه‎های که صرفاً جنبه فلسفی داشته یا جنبه فلسفی آنها غالب بوده مربوط به حکمای یونان است که در حدود شش قرن قبل میلاد می‎زیسته‎اند. گرچه در عین حال به این نکته نیز باید توجه داشت همان حکمای یونانی از عقاید مذهبی و فرهنگ شرقی بسیار متأثر بوده‎اند.

ب: در حوزه جهان اسلام، برخی از بزرگان با اشاره به این نکته که حیات تعقل مسلمین مقارن با ظهور اسلام و تشکیل جامعه اسلامی است می‎گوید: آنچه دو قرن بعد از ظهور اسلام و بعثت پیامبر اکرم در جامعه اسلامی پدید آمد، نوعی خاصی از حیات تعقلی است که از آن به حیات فلسفی باید نام برد که ترجمه آثار یونانی آغاز شد گرچه در آن محدود و محصور نگردید بلکه گذشته از شکوفا کردن مسایل قبل، ده‎ها مسأله جدید را که هرگز سابقه نداشت طرح و تبیین گردید، اولین فیلسوف مسلمان که آثار و تألیفات فراوانی دارد و در فهرست ابن ندیم از آن نام برده شده، یعقوب بن اسحاق کِندی متوفای 260 هجری است.

و همچنین در جهان اسلام فلاسفه بزرگی ظهور کرده که از آن جمله، ابن رشد، فارابی، بوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، شیخ اشراق، خواجه نصیر طوسی، صدرالمتأهلین است که هر کدام مؤسس یک روش فلسفی خاص بوده‎اند و در رأس یک مکتب فلسفی قرار دارند، وگرنه تعدادی کسانی که به عنوان پیروان آن مکاتب فلسفی هستند بسیار بیشتر از این‎هاست.

گرچه مسایل فلسفی که در جهان اسلام و توسط فلاسفه اسلامی ابداع و ابتکار شد و در واقع ره‎آورد فکر فلاسفه اسلامی است فراوان است و در آثار مربوطه به تفصیل بیان شده که برخی از آنها قرار ذیل است:


1. اصالت وجود

2. اثبات اتحاد عاقل و معقول

3. اثبات تجرد قوه خیال

4. مسأله وجود ذهنی

5. حدوث دهری

6. جسمانیت الحدوث و روحانیت البقاء بودن نفس

7. حرکت جوهری

8. امکان فقری

9. وجود رابطی و رابطه

10. بسیط الحقیقه

لغت فلسفه


این لغت ریشه یونانى دارد. همه علماء قدیم و جدید که با زبان یونانى و تاریخ علمى یونان قدیم آشنا بوده‏اند مى‏گویند:

این لغت مصدر جعلى عربى کلمه «فیلوسوفیا» است. کلمه فیلوسوفیا مرکب است از دو کلمه: «فیلو» و «سوفیا» کلمه فیلو بمعنى دوستدارى و کلمه سوفیا به معنى دانائى است، پس کلمه فیلوسوفیا به معنى دوستدارى - دانائى است و افلاطون سقراط را «فیلوسوفس‏» یعنى دوستدار دانائى معرفى مى‏کند.

علیهذا کلمه «فلسفه‏» که مصدر جعلى عربیز است به معنى فیلسوفگرى است.

قبل از سقراط گروهى پدید آمدند که خود را «سوفیست‏» یعنى دانشمند مى‏نامیدند. این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقت و واقعیت مى‏گرفتند و در استدلالهاى خود مغالطه بکار مى‏بردند.

تدریجا لغت‏سوفیست مفهوم اصلى خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت و سوفیست‏گرى مرادف شد با مغالطه کارى کلمه «سفسطه‏» در زبان عربى مصدر ساختگى «سوفیست‏» است که اکنون در میان ما به معنى مغالطه کارى است.

سقراط بعلت تواضع و فروتنى که داشت و هم شاید به علت احتراز از هم ردیف شدن با سوفیستها، امتناع داشت که او را «سوفیست‏» یا دانشمند خوانند.

از این رو خود را فیلسوف یعنى دوستدار دانش خواند، تدریجا کلمه فیلوسوفیا، بر عکس کلمه سوفیست که از مفهوم دانشمند به مفهوم مغالطه کار سقوط گرفت، از مفهوم دوستدار دانش به مفهوم دانشمند ارتقا یافت و کلمه فلسفه نیز مرادف شد با دانش، علیهذا لغت فیلسوف به عنوان یک لغت اصطلاحى قبل از سقراط به کسى اطلاق نشده است و بعد از سقراط نیز بلافاصله به کسى اطلاق نشده لغت فلسفه نیز در آن ایام هنوز مفهوم مشخص نداشته است و مى‏گویند ارسطو نیز این لغت را بکار نبرده است و بعدها اصطلاح فلسفه و فیلسوف رایج‏شده است.

در اصطلاح مسلمین:


مسلمین این لغت را از یونان گرفتند، صیغه عربى از آن ساختند و صیغه شرقى به آن دادند، و آن را به معنى مطلق دانش عقلى به کار بردند.

فلسفه در اصطلاح شایع مسلمین نام یک فن خاص و دانش خاص نیست، همه دانشهاى عقلى را در مقابل دانشهاى نقلى از قبیل لغت، نحو، صرف، معانى، بیان، بدیع، عروض، تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تحت عنوان کلى فلسفه نام مى‏بردند. و چون این لغت مفهوم عامى داشت، قهرا فیلسوف به کسى اطلاق مى‏شد که جامع همه علوم عقلى آن زمان، اعم از الهیات و ریاضیات و طبیعیات و سیاسیات و اخلاقیات و منزلیات بوده باشد. و به این اعتبار بود که مى‏گفتند: «هر کس فیلسوف باشد جهانى مى‏شود علمى، مشابه جهان عینى‏».

مسلمین آنگاه که مى‏خواستند تقسیم ارسطوئى را درباره علوم بیان کنند کلمه فلسفه یا کلمه حکمت را بکار مى‏بردند. مى‏گفتند فلسفه (یعنى علم عقلى) بر دو قسم است: نظرى و عملى.

فلسفه نظرى آن است که درباره اشیاء آن چنان که هستند بحث مى‏کند و فلسفه عملى آن است که درباره افعال انسان آن چنان که باید و شایسته است باشد بحث مى‏کند. فلسفه نظرى بر سه قسم است:

الهیات یا فلسه علیا. ریاضیات یا فلسفه وسطا. طبیعیات یا فلسفه سفلا. فلسفه علیا یا الهیات بنوبه خود مشتمل بر دو فن است: امور عامه، و دیگر الهیات بالمعنى الاخص.

ریاضیات چهار بخش است و هر کدام علم علیحده است: حساب هندسه، هیئت، موسیقى.

طبیعیات نیز بنوبه خود بخشها و اقسام زیادى دارد. فلسفه عملى نیز بنوبه خود تقسیم مى‏شود به علم اخلاق، علم تدبیر منزل، علم سیاست مدن. علیهذا پس فیلسوف کامل یعنى جامع همه علوم نامبرده.

فلسفه حقیقى یا علم اعلا


از نظر این فلاسفه، در میان بخشهاى متعدد فلسفه، یک بخش نسبت به سایر بخشها امتیاز خاص دارد و گوئى یک سر و گردن از همه آنها بلندتر است و آن همان است که بنامهاى: فلسفه اولى، فلسفه علیا، علم اعلى، علم کلى، الهیات، ما بعد الطبیعه( متافیزیک) خوانده مى‏شود. امتیاز این علم نسبت به سایر علوم یکى در این است که به عقیده قدما از هر علم دیگر برهانى‏تر و یقینى‏تر است، دیگر اینکه بر همه لوم دیگر ریاست و حکومت دارد و در واقع ملکه علوم است، زیرا علوم دیگر به او نیاز کلى دارند و او نیاز کلى به آنها ندارد. سوم اینکه از همه دیگر کلى تر و عامتر است.

بیان و اثبات این سه امتیاز از عهده این بحثهاى مختصر خارج است رجوع شود به سه فصل اول الهیات شفا و اوائل جلد اول اسفار

فلسفه در آغاز


همان طور که گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است،(یعنی زندگانی درست) بود.

فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فیلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم بود:فلسفه نظری و فلسفه عملیفلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می گشت که به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم اسفل(پایین تر) نامیده می شد.

فلسفه عملی نیز از سه قسمت تشکیل می شد:اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن(شهرها)اولی در رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود. دومی در رابطه با تدبیر امور خانواده و سومی تدبیر امور مملکت بود.

تعاریف مختلف درباره فلسفه


در طول تاریخ، فلاسفه و متفکران، تعاریف مختلفی از فلسفه ارائه کرده اند.برخی از این تعاریف عبارتند از:

• ابن سینا:

فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است، به قدری که برای انسان ممکن است بر آن ها آگاهی یابد.(فرهنگ فلسفی)

• جرجانی:

فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی.(فرهنگ فلسفی)

• ارسطو:

فلسفه، علم به موجودات است از آن جنبه که وجود دارند.(فرهنگ فلسفی)

• فیثاغورس:

• فلسفه یعنی دوستداری دانایی.(دائره المعارف بریتانیکا)

• فلسفه، مرحله عالی موسیقی است.

• افلاطون:

• فلسفه، لذتی گرامی است.(تاریخ فلسفه ویل دورانت، صفحه1)

• خاستگاه فلسفه، حیرت در برابر جهان است.

• فیلسوف به کسی اطلاق می شود که در پی شناسایی امور ازلی و حقایق اشیا و علم به علل و مبادی آن ها است.(فلسفه و منطق، صفحه40)

• سیسرون:

• فلسفه عبارت است از علم پیدا کردن به شریف ترین امور و توانایی استفاده از آن به هر وسیله ای که ممکن شود.

• ای فلسفه! تو زندگانی ما را می گردانی؛ تو دوست فضیلت و دشمن رذیلت هستی؛ اگر تو نبودی، ما چه بودیم؟ و زنگی ما چگونه می گذشت؟(فلسفه و منطق، صفحه 40)

• توماس هابز:

فلسفه، علم به روابط علی و معلولی میان اشیا است.(مقدمه ای بر فلسفه،صفحه 11)

• کریستین وولف:


فلسفه، علم بر موجودات ممکن است، یعنی بر هر چه ممکن است، بالفعل حالت تحقق پیدا کند.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

• فیشته:

فلسفه، علم علم یا علم معرفت است.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

• هگل:

فلسفه، بحث در امر مطلق است.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

• اوبروگ:

فلسفه،‌ علم به مبادی و اصول است.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

• هربارت

:فلسفه،‌ تحلیل معانی عقلی است.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

• وونت:

کار اساسی فلسفه متحد ساختن تمام معرفت هایی است که از راه علوم مختلف بدست می آید، تا به این ترتیب مجموعه واحد و پیوسته ای ایجاد گردد.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 13)

• پولسن:فلسفه مجموعه معرفت هاست که انتظام علمی پیدا کرده اند.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 13)

• ثورو:

برای فیلسوف شدن، داشتن افکار باریک و حتی تاسیس مکتب خاص، کافی نیست، تنها کافی است که حکمت را دوست داشته و بر طبق احکام آن زندگی ساده و شرافتمندانه و اطمینان بخش داشته باشیم.(تاریخ فلسفه ویل دورانت، صفحه2)

[1] . مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، بخش فلسفه، ص 134، نشر صدرا.

[2] . علامه طباطبائی، سید محمد حسین، شیعه در اسلام، ص 59، نشر شركت انتشار، تهران، 1348 ش.

[3] . مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 1، ص 132، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چ 3، 1379 ش.

[4] . مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، بخش فلسفه، ص 13، نشر صدرا؛ صدر المتأهلین، اسفار، ج 1، ص 28، با تصحیح و تعلیقه حسن زاده آملی، نشر وزارت ارشاد اسلامی، 1414 ق؛ علامه طباطبائی، سید محمد حسین، بدایه الحكمه، ص 6، نشر مؤسسه الاسلامی، قم، سال 1364 ش؛ جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم (بخش یكم از اول اسفار)، ص 120، نشر مركز اسراء، قم، چاپ اول، سال 1375 ش.

[5] . جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم (بخش یكم از اول اسفار)، ص 172، نشر مركز اسراء، قم، چاپ اول، سال 1375 ش؛ صدر المتأهلین، المسایل القدسیه، مقاله اول، فصل 1، ص 128، (سه رساله فلسفی) نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1378 ش؛ بو علی سینا، الهیات شفا، مقاله اول، فصل 2، ص 10، نشر مكتبه مرعشی نجفی، 1404 ق.

[6] . علامه طباطبائی، سید محمد حسین، بدایه الحكمه، ص 7، نشر مؤسسه الاسلامی، قم؛ بو علی سینا، الهیات شفا، مقاله اول، فصل 3، ص 17، نشر مكتبه مرعشی نجفی، 1404 ق؛ مصباح، محمد تقی، تعلقه علی نهایه الحكمه، ص 5، نشر موسسه فی طریق الحق، چ اول، سال 1405 ق.

[7] . جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم (بخش یكم از جلد اول اسفار)، ص 124، نشر پیشین.

[8] . مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 1، ص 24و 28، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، سال 1379 ش؛ شریف، محمد، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 122، انتشارات مركز نشر دانشگاهی، تهران، 1362 ش.

[9] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، 5، ص 22و 31، نشر صدرا، چاپ 3، 1374 ش.

[10] . مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 1، ص 24، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، سال 1379 ش.

[11] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، 5، ص 21، نشر صدرا، چاپ 3، 1374 ش؛ شریف محمد، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 596، انتشارات نشر دانشگاهی، تهران، 1362.

[12] . علامه طباطبائی، سید محمد حسین، شیعه در اسلام، ص 60، نشر شركت انتشار، تهران، 1348 ش.

فلسفه ازمحمد امين صادقي

نگاه فیلسوفان اینترنت

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا