صبح روز ٢١ ژانویه سال ٢٠٠٣ تیم مدیریت ماموریت (MMT- Mission Management Team) از سازمان فضانوردی آمریکا، ناسا (NASA) در خلال بیست و هشتمین پرواز سفینه فضائی کلمبیا (Columbia) در یک کنفرانس تلفنی شرکت کردند تا وضعیت سفینه کلمبیا را مورد بررسی قرار دهند.

یکساعت پیش از تشکیل این کنفرانس تلفنی، یکی از دانشمندان ناسا بنام "دان مک کورمک" (Don McCormack) توسط تیم (DAT-Debris Assessment Team) متشکل از مهندسین ناسا، بوئینگ و لاکهید مارتین در مورد وضعیت سفینه توجیه شده و آنان او را از خطرات احتمالی ناشی از کنده شدن یکی از قطعات سفینه در حین جدا شدن از زمین آگاه کرده بودند. ۵ روز بود که دانشمندان ناسا برروی این مسئله کار می کردند.

اتفاقی که افتاده بود این بود که بهنگام ترک زمین و در حین ورود سفیه به آتمسفر یک تکه از چوب پنبه های مخصوص عایق نمودن مخزن سوخت بناگاه کنده شده و به بال چپ سفینه برخورد کرده بود. هیچیک از دوربینهائی که پرواز سفینه را زیر نظر داشتند تصویر روشنی از این برخورد و اینکه چه مقدار صدمه به بال سفینه وارد شده نشان نمی دادند. حتی در همان روز ٢١ ژانویه سعی شد تصاویری از سفینه درحالیکه در مدار زمین در حرکت بود برداشته شود اما نتایج موفقیت آمیز نبود.

تیم مهندسی با محاسبه تقریبی ابعاد تکه ای که کنده شده بود و نیز سرعت آن سعی نمود با استفاده از یک الگوریتم ریاضی بنام "کریتر" (Crater) عمق فرورفتگی و میزان خسارت وارده  به کاشی هائی که نقش عایق حرارتی دارند و بر روی بال نصب شده اند، محاسبه نماید. این تیم به مک کورمک پیشاپیش گفته بود که موفقیت چندانی در محاسبه میزان خسارت نداشته است اما در عین حال هشدار داده بود که جای نگرانی وجود دارد.

در کنفرانس تلفنی که پیش تر گفته شد و مک کورمک نیز در آن شرکت داشت برای اولین بار وی تیم مدیریت ماموریت (MMT-Mission Management Team) را در جریان امر گذاشت. در اواخر جلسه آن هم زمانی که صحبت از دوربینی شد که در خارج سفینه نصب شده بود و بدلیلی از کار افتاده بود بحث قطعه کنده شده نیز به میان آمد. مدیر گروه MMT خانم "لیندا هم" (Linda Ham) از مک کورمک خواست که گروه را در جریان ماجرا بگذارد.

او قضیه را ساده برگزار کرده و گفت که موضوع در دست بررسی است و راههای تعمیر خرابی های احتمالی مورد مطالعه قرار خواهد گرفت. ولی یادآور شد که اتفاق مشابهی در ۵ سال پیش از آن برای همین سفینه کلمبیا افتاده بود که میزان خسارت قابل توجه بود. پاسخ خانم "هم" چنین بود:

"من فکر نمی کنم ما کار چندانی از دستمان برآید بنابراین این موضوع فاکتور چندان با اهمیتی نیست".

خانم "هم" پیشاپیش تصمیم خود را گرفته بود که کنده شدن قطعه و اصابت آن به ایزولاسیون بال از اهمیت چندانی برخوردار نیست و از آن بدتر اینکه او برای همه افرادی که در جلسه بودند هم تصمیم گیری نمود. این نخستین باری بود که تیم MMT در خصوص این مسئله مطلبی را می شنید.

مک کورمک می بایست نگرانی تیم مهندسی خود را به آنان منتقل می نمود و درباره ابعاد قضیه و خطرات احتمالی برای آنان سخن می گفت اما در عوض جلسه به موضوعات بعدی پرداخت.

روز اول فوریه ٢٠٠٣ سفیه کلمبیا در حال ورود دوباره به آتمسفر زمین بر فراز آسمان تگزاس منفجر شد و هر هفت فضانورد سرنشین آن جان سپردند.

هم چنانکه انتقادات پس از وقوع فاجعه ١١ سپتامبر بخش امنیتی و اطلاعاتی آمریکا را در عدم قابلیت آنان در پیش گیری از آن حادثه زیر ضربات سهمگین قرار داد در این مورد نیز تیم MMT و شکست آنان در پیش گیری از آتش گرفتن و انفجار سفینه زیر ضرب انتقادات گسترده قرار گرفت. واقعیت اما اینست که تنها MMT در این میان مقصر نبود. سیستم سازمانی ناسا از یک بیماری مزمن رنج می برد چیزیکه در سال ١٩٨۶ نیز منجر به بروز فاجعه چلنجر (Challenger) (در مقاله ای دیگر به آن اشاره کردیم) گردید. دانشمندان MMT و مدیریت آن از احتمال وقوع حادثه آگاه بودند و این مطلب بین آنان مورد بحث قرار گرفته بود و در جلسات آنان طبق شواهد و مدارک سخن از سوختن سفینه به هنگام ورود دوباره به جو به میان آمده بود اما هیچ اقدامی از سوی میریت برای جلوگیری از بروز آن واقعه صورت نگرفت.

آنچه که به منزله درسی است از نحوه عملکرد تیم مدیریت ماموریت کلمبیا اینست که گروههای کوچک چگونه بجای آنکه با ذکاوت و باهوش باشند امکان دارد به سادگی به ساده انگاری سوق داده شوند حتی اگر اعضاء آن از هوشمندترین افراد روی کره زمین  و در زمره متخصصین برجسته ناسا باشند.

مطالعه برروی گروههای کوچک از دو جهت حائز اهمیت است. نخست اینکه به شدت در زندگی ما نقش بازی می کنند چرا که گروههای کوچک از اداره کارخانجات و واحدهای صنعتی و شرکتهای بزرگ مدیریت و برنامه ریزی گرفته تا وزارتخانه ها و بالاخره دولت در جامعه ما خودنمائی می کنند. دوم اینکه افراد گروههای کوچک برخلاف سرمایه گذاران جزء بازار بورس که تا حد زیادی مستقل از یکدیگر عمل کرده و نهایتا خرد جمعی را به نمایش می گذارند،( از وقوع گهگاه اوج و حضیض های غیر عادی بازار که بگذریم) در رابطه تنگاتنگ با یکدیگر تحت تاثیر یکدیگر قرار گرفته و به یک فکر و یک ذهن مبدل می شوند.

عملکرد MMT کمک شایسته ایست که به ما نشان می دهد چرا چنین چیزی می تواند واقعیت داشته باشد. در وهله اول چون یکی از مشاوران فنی گروه بر این اعتقاد بود که خسارت بوجود آمده چندان تهدید کننده نیست گروه بدنبال تحقیقات بیشتری نرفت هر چند که در همان زمان نیز مدارک متقنی وجود داشت که صدمه وارده می تواند جدی باشد. بعبارت دیگر گروه به جای آنکه اول از نقطه شک و تردید آغاز کند تا به یقین برسد از نقطه یقین آغاز کرد و خود را از اطلاعات بیشتر در این زمینه و تحقیقات جدی تر بی نیاز کرد.

 مدیران پروژه حتی حاضر به نگاه کردن به عکسهائی که از برخورد چوب پنبه با عایق روی بال توسط وزارت دفاع برداشته بود نشدند با این استدلال که عکسها از کیفیت بالائی برخوردار نیستند. آنان حساسترین تصمیم را بر اساس یک حدس گرفتند زیرا که بهیچ وجه از کیفیت عکسهای گرفته شده آگاهی نداشتند. یکی از دلایلی که منجر به اتخاذ چنین موضعی شد اتکاء بر این پیش فرض بود که حتی اگر صدمه جدی باشد کاری برای سفینه نمی شود انجام داد. اگر به یاد داشته باشید در جلسه ٢١ ژانویه خانم "هم" گفت: "من فکر می کنم کار چندانی از دست ما برنمی آید بنابراین این مسئله فاکتور تعیین کننده ای در این پرواز نخواهد بود". دو روز بعد "رادنی روچا" (Rodney Rocha) فردی از گروه که بر این اعتقاد بود که مسئله نمی تواند صدمه جدی به کاشی های ایزولاسیون وارد کرده باشد با یکی از افراد ناسا ملاقاتی بعمل آورد. روچا در این جلسه نیز که به جدل کشیده شد دست آخر گفت "بهرحال کاری نمی شود کرد".

مطالعات و تحقیقات بعدی نشان داد که حتی این نظر نیز صحیح نبوده است. مهندسین ناسا به دو راه حل دست یافتند که می توانستند سفینه را نجات داده و از وقوع فاجعه جلوگیری کنند. اینکه آیا در آن روزها گروه فنی MMT به آن راه حل ها دست می یافتند یا نه یک مسئله است اما اینکه گروهی دانشمند بدون تفکر و مطالعه خود را اسیر یک پیش فرض کنند و بگویند راهی وجود ندارد عجیب می نماید.

طبق یادداشتهائی که بعدا از صورت جلسات بدست آمد خانم "هم" در مخالفت با دیدن عکسهای برداشته شده چنین استدلال کرده بود که چون راه حلی برای آن وجود ندارد مسئله دیگر پی گیری نخواهد شد.

یکی از خطرات گروههای کوچک تاکید بیش از حد بر اتفاق نظر در مقابل اختلاف نظر است. در جلسه ایکه در ٢۴ ژانویه در مورد بررسی وضعیت سفینه کلمبیا تشکیل شد بطور حیرت آوری نظرات مخالف در مورد احتمال وجود خطر برای سفینه در جلسه غایب بود و عجیب تر اینکه حتی یکی از افراد MMT در این خصوص سئوال و یا ابراز تردید نکرد.

مک کورمک آشکارا در گزارش خود به گروه مدیریت صحبت از وجود عدم قطعیت در نتیجه گیری های مهندسین DAT کرد اما همین موضوع نیز سئوالی را در میان گروه مدیریت پروژه برنیانگیخت. دلیل عمده آن نیز تسلط قاهرانه خانم "هم" بر جلسه بود که می خواست سر و ته قضیه را بهر نحوی بهم آورد. وقتی وی با لحنی آمرانه از گروه سئوال کرد "بسیار خوب سئوال دیگری هست؟" همه متوجه بودند که منظورش اینست که بهتر است سئوالی نباشد.

سیستم سلسله مراتب در ناسا یکی از مصایب و مشکلات دائمی این سازمان است. اصرار مهندسین DAT بر اینکه تصاویر برخورد را مشاهده کنند به سد مدیریت پروژه برخورد کرده و با بی اعتنائی روبرو شد. بدین ترتیب اصل اساسی کار گروهی که همانا توجه به افکار همه افراد زیرپا گذاشته شد. مدیریت مقتدر و زیاده از حد مسلط باعث کاهش نقش فرد و اخذ تصمیمات بعضا خطرناک توسط گروههای کوچک می شود. هم چنین اطلاعات جدید که هماهنگ با تصمیم گروه نباشند معمولا به کناری نهاده  شده و مورد اعتنا قرار نمی گیرند و یا اگر هم مورد بحث و مشورت قرار گیرند طوری ترجمه و تفسیر می شوند که در جهت تصمیم گروه باشند و بنابراین خاصیت خود را بکلی از دست می دهند.

در مورد گروه مدیریت پروژه MMT آنچه که وجود نداشت تنوع و گوناگونی نظرات بود و نتیجه آن شد که شد.

در یک گروه کوچک یک اقلیت حتی اگر افکارش از صحت و دقت برخوردار نباشد با به سئوال کشیدن اکثریت باعث می گردد که تمام زوایای تاریک، روشن شده و نتیجه نهائی از دقت بالائی برخوردار باشد ولو این اقلیت از یک نفر تشکیل شده باشد. شاید اگر در جمع MMT یک نفر پیدا می شد که با شهامت تمام فکر جمع را به چالش می گرفت سرنوشت طور دیگری رقم می خورد.

موضوع دیگری که یک خطر بالقوه در به خطا رفتن تصمیمات گروههای کوچک  به شمار می رود این است که متاسفانه وقتی نوبت به اظهار نظر افراد برای اخذ تصمیم در یک گروه می رسد همیشه مطلع ترین فرد که ممکن است بهترین پاسخ برای حل مسئله مورد بحث را نیز در اختیار داشته باشد الزاما با نفوذترین فرد در میان جمع نخواهد بود. در هیئت های منصفه وقتی زمان رایزنی و اخذ تصمیم فرا می رسد در ٧٠ درصد موارد مردان هستند که جلو می افتند و سعی می کنند با ابراز نظرات خود جمع را به پیروی از خود وادارند. در عین حال هیچ مطالعه و بررسی علمی نشان نداده است که مردان به لحاظ بهره هوشی برتر از زنان باشند با اینهمه این مردان هستند که میدان دار هیئت های منصفه می شوند.

در گروههائی که افراد کم و بیش یکدیگر را می شناسند معمولا افرادی که از موقعیت برتری برخوردارند سعی می کنند رشته سخن را بدست گیرند هرچند که الزاما مقام و رتبه برتر دلیل بر صحت استدلال و گفته آنان نیست. عجیب اینکه آنچه در عمل ما با آن مواجهیم آنست که معمولا آنان که موقعیت برتری دارند درست به دلیل مشغله زیاد و برخورداری از یک نگاه کلی نظر صائبی ندارند و با اینهمه در اغلب موارد به خود حق اظهار عقیده بیشتری نسبت به سایرین می دهند.

بطور نمونه تجربیات بسیار در خصوص مسائل پرواز نشان می دهد که معمولا خلبانها از مهندسین پرواز بیشتر اظهار عقیده می کنند و مهندسین پرواز نیز سعی می کنند در مقابل آنان کوتاه آمده و سخن چندانی در مخالفت نگویند.

مسئله حائز اهمیت دیگر در گروههای کوچک این است که آراء و افکاری نزد جمع خریدار پیدا می کنند که توسط افرادی که بهتر بحث می کنند و سخنوران خوبی هستند نمایندگی شوند نه الزاما آرائی که از دقت و صحت بالاتری برخوردارند.

این موضوع به ظاهر ساده تاثیر بسزائی در تصمیم گیری های غلط در گروههای کوچک دارد. بعبارت دیگر اینگونه نیست که گروه تحت تاثیر بهترین عقیده قرار گیرد بلکه بهترین ارائه دهنده که از نفوذ کلام بیشتری برخوردار است جمع را به راه حل خود متمایل می کند.

پرحرف بودن در گروههای کوچک به طور باور نکردنی افراد را مقهور خود می کند. نه اینکه افراد شخص پرحرف را دوست داشته باشند اما عجیب است که به سخنان او بیشتر توجه می کنند. از سوی دیگر تجربه نشان می دهد که افراد پرحرف بیشتر از افراد کم حرف مخاطب قرار می گیرند گوئی همه سعی می کنند طرف صحبتشان او باشد.


البته اگر افراد پرحرف به همان میزان از دانش بیشتری نیز برخوردار باشند طبیعی است که جمع کوچک از تجربیات او استفاده خواهد کرد اما هیچ مطالعه علمی نیست که نشان دهد افراد پرحرف بدلیل تخصص و یا دانش بیشترشان پرحرف هستند. از قضا مطالعات نشان می دهد که افراد پرحرف خود را بیش از آنچه که هستند دست بالا فرض می کنند و بهمین دلیل ساده که خود را شایسته تر از دیگران می بینند زیاده سخن می گویند.

آنچه که باید سعی گردد از آن دوری شود ارجاع امر تصمیم گیری و یا سیاستگزاری به گروههای کوچکی است که افراد آن از نزدیکی فکر و هماهنگی بسیار برخوردارند. هر چه گروه بزرگتر شود  تصمیم گیری های افراطی کمتر صورت گرفته و محصول نهائی به اعتدال نزدیکتر می شود.


اگر نظام گروه کوچک بنحوی سازماندهی شود که افراد بتوانند به طور مساوی اظهار عقیده کرده و جمع را در جریان نظریات خود قرار دهند آنگاه وضع متفاوت خواهد بود. آنچه که در قضیه کلمبیا بوجود آمد حاکم نبودن روح همکاری و تحمل نظرات مخالف مدیر پروژه کلمبیا بود چیزی که نهایتا گروه را در یک حالت انفعالی کامل قرار داد.

به هنگام تصویب بودجه سال ٨۵ انتقادات بسیاری در مورد حجم بالای دلارهای نفتی که در بودجه منظور شده بود از سوی کارشناسان خارج از دولت (از جمله محمد خوش چهره)  بعمل آمد و پیش بینی می شد که بودجه مزبور یک فشار تورمی را به همراه داشته باشد.


اما گوئی همه چشم ها در داخل دولت به یک دهان دوخته شده بود. فرهاد رهبر.

با پیدا شدن موج تورم و شدت گرفتن انتقادات، دولت و در راس آن آقای احمدی نژاد بجای برخورد اصولی با نظرات مخالف منتقدین را غرض ورزانی دانستند که هدفی جز تخریب چهره دولت ندارند.

گذشت زمان و بروز پی آمدهای آن سیاست ها و از آن مهم تر برجسته شدن آثار بیرون راندن هر نوع نظر مخالف و اکتفا به تصمیم گیری در یک جمع محدود (که نهایتا هم حرف آخر را یک نفر در آن جمع می زند) باعث گردید چشمان بر روی حقایقی سخت که دیگر نمی شود آنها را انکار نموده و با آنان سر جنگ داشت، باز شود.

احمدی نژادهفته گذشته در یک حرکت کم سابقه از نخبگان و صاحب نظران خواست که به دو پرسش عمده او در خصوص چگونگی مصرف درآمدهای نفتی و نیز اصلاح ساختارهای حوزه بیمه و بانک و مدیریت و برنامه ریزی پاسخ دهند.

شاید برای برخی این سئوال پیش آید که چگونه از میان مسائلی که دولت نهم با آن روبروست آقای احمدی نژاد بر روی این موارد انگشت گذاشته اند؟

دلیل عمده آن اینست که آثار سیاست های اعمال شده در دو سال گذشته در ارتباط با موضوعات مزبور ملموس تر است. علیرغم افزایش بی سابقه درآمد دولت بر اثر گران شدن بهای نفت صندوق ذخیره ارزی خالی شده و غول تورم نیز در حال برخاستن است. قیمت گوشت و مرغ و اجاره مسکن و خود مسکن واقعیاتی غیرقابل انکارند هر چند که در این زمینه نیز به هنگام رخداد قضیه گوجه فرنگی آقای احمدی نژاد در حال تقدیم لایحه بودجه ٨۶، در حالت انکار تمام عیار، در قالب طنز اما با محتوای جدی نمایندگان را دعوت به خرید از میدان تره بار نزدیک منزل خود نمودند.

آنچه که هنوز چندان ملموس و قابل رویت نیست تاثیر شعارهای افراطی و بحران سازی است که در یک حرکت ارکستره شده تعقیب می شود.

"اگر پروژه های افزایش ظرفیت چاههای نفت تحقق نیابند تا ده سال دیگر نفتی برای صادرات وجود نخواهد داشت."این سخن من نیست این را کسی که دست اندر کار است می گوید. این گفته آقای محمد هادی نژاد حسینیان است. او هم چنین می گوید: "بسیاری از بانکهای اروپائی که فایننس پروژه های نفتی را پذیرفته بودند اخیرا توافق های انجام شده را لغو کردند."

وزیر سابق نفت بیژن نامدار زنگنه می گوید ایران برای جوابگوئی به نیاز روزافزون داخلی و نیز مقداری صادرات حداقل به ١٠٠ میلیارد دلار سرمایه گذاری در صنایع نفت و گاز نیاز دارد. اگر حتی نیمی از این مبلغ هنگفت از محل منابع داخلی فراهم شود باز به حدود ۵٠ میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی نیاز است. در صورت عدم تحقق این حجم از سرمایه گذاری کابوسی که نژاد حسینیان از آن سخن می گوید یعنی پایان داستان صادرات نفت ایران تا ده سال دیگر به واقعیت خواهد پیوست.

 چگونه ممکن است با این حجم از تشنج که ایران را در بر گرفته سرمایه گذار  خارجی رغبتی به درگیر شدن در پروژه های طولانی مدت از خود نشان دهد؟ از سوی دیگر سرمایه گذار داخلی نیز از ترس بروز یک حادثه یا به سیاست صبر و انتظار روی می آورد و یا به تجارت های با بازده سریع که عملا جز به دامن زدن به تورم خدمت دیگری به جامعه نمی کند روی خواهد آورد.

ایکاش احمدی نژاد از متخصصین خارج از دایره کوچک افراد پیرامون خود( این توهم پیش نیاید که نویسنده خود را متخصص می داند) می پرسید:

در زمینه سیاست خارجی چه باید بکنیم؟ "سیاست بحران سازی متقابل" که حاصل آن علم کردن مسئله هالوکاست و مسائل جانبی آن بود ما را به کجا آورده و از اینجا به بعد ادامه این سیاست کشور را به کجا رهنمون خواهد شد؟

در مورد مسئله هسته ای کجای راه را اشتباه رفته ایم که روز به روز با فشارهای بین المللی بیشتری روبرو می شویم؟ عواقب ادامه این سیاست نهایتا به کجا خواهد انجامید؟ اگر ادامه سیاست فعلی در بر دارنده هزینه ای سنگین برای مردم خواهد بود راه حل های دیگر چیست؟

تفکر سنتی که به این امر پای می فشرد که یک جمع همراه و همفکر به خصوص در امور مشورتی و تصمیم گیری بهتر عمل می کند درست ١٨٠ درجه در تقابل با واقعیت و مطالعات انجام شده در زمینه رفتار گروههاست. ظرف دو سال گذشته اشتباهات احمدی نژاد و جمع کوچک اطراف او نمونه دیگری است که چگونه نوع نگرش خانم "لیندا هم" می تواند به آثار زیانباری در حوزه مدیریت و تصمیم گیری منجر شود.

برای دستیابی به نتایج منطقی و نزدیک به واقعیت وجود نظرات مخالف یک ضرورت است والا جمع ممکن است به لحاظ کمی نمایانگر ثعدد افراد باشد اما قطعا بیانگر تنوع آراء نخواهد بود.

این امر یعنی کنار گذاردن نظرات مخالف تنها در بخش مدیریت اجرائی نیست که پی آمدهای تخریبی و گاه غیرقابل جبرانی را به همراه دارد بلکه در امر قانون گذاری و قضا نیز این چنین برداشتی گریبان جامعه و نهایتا تصمیم گیران را خواهد گرفت. در این باره در آینده بیشتر خواهیم نوشت.

 شهیر شهیدثالث
shahir@shahirblog.com

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا