زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

رفیق قدیمیم که برخلاف من خیلی سیاسی و احساسی است از خارج زنگ زد بدون سلام و احوالپرسی گفت: (وکالت می‌دهی؟)

با خنده گفتم: دوران نوجوانی یکبار وکالت دادم هنوز درد و گرفتاری آن را دارم! خیر وکالت نمی‌دهم.

عصبانی شد و با لهجه غلیظش گفت: چی چی مگویی؟ می‌پرسم وکالت می‌دهی؟

با خنده گفتم: مگر طنز مشروطه‌ی خالی دهخدا را نخواندی؟ دهخدا نوشته مادر (دخو) وکیل گرفت که اموالش را از شریک پدرش پس بگیرد نه تنها اموال را پس نگرفت که مادر (دخو) را با اموال مرحوم بالا کشید!

عصبانی‌تر رفیقم صدایش را بالا برد و گفت: دیگر چی باقی‌مانده که بالا بکشد هوا، آب، آزادی، پول، نفت… داری که کسی بالا بکشه؟

گفتم صبر کن! آرام‌تر نمی‌فهمم چه می‌گویی؟ تا گفتی وکالت بده! یادم آمد چهل و چند سال پیش حاجی مفتی (چون مکه نرفته حاجی شده بود) بچه محله‌های قدیم‌مان کاملا یادشان است استشهادنامه آورد که امضا کنید کوچه را آباد و آسفالت کنم ما هم وکالت دادیم هم پول! ولی همین که آمد فقط تا دم در خانه خود و رفقایش را آسفالت و گل و گلکاری کرد بقیه کوچه هنوز خاکی و پر از چاله‌چوله است و درد من از زمین خوردن در همین چاله‌چوله‌ها بوده هنوز جایش یعنی کمرم درد می‌کند اهالی کوچه خصوصا فرزندانشان هم تا ما را می‌بینند که (گز نکرده پاره کردیم) اعتراض می‌کنند و داد و فریاد راه می‌اندازند که چرا دادید!؟ البته منظورشان وکالت است آن هم بدون مطالعه و گرفتن گرویی!

رفیقم بی‌خداحافظی تلفن را قطع کرد! چه مردم مزاحم و بی‌منطقی!. آخرش نفهمیدم باید به کی وکالت می‌دادم!

زبان‌دراز

لینک کوتاه: http://ayenehyazd.ir/CJfPY
  • نویسنده : زبان دراز
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا