شاعر: باقر دهقان

به به ز یزد و مردم خوش نام پرورش

وان خاک پاک و زر و گوهر برابرش

آرام و امن و راحت و دلخواه و دلگشا

دارد نگه ز آفت ایام داورش

آباد و بی زوال و کهنسال و با شکوه

این شهر پیر، وه که چه زیباست منظرش

دارالعباده شهرت و عنوانش از قدیم

زیبنده افسری است سر افراز بر سرش

سر بر فلک کشیده ز هر سو مناره ها

با بانگ روح پرور الله و اکبرش

خرسند و سختکوش و خردمند و باهنر

نساج و ترمه باف و کشاورز و زرگرش

گویم ز لوز و پشمک و قطاب و نقل تر

یا از حریر و فرش و مس و چیت و چادرش

یا زان حیا و عفت و حسن و ملاحتی

کز گلرخان شرق سبق برده دخترش

وان شیر کوه و کوه خرانق ز دیرباز

بر پا ستاده اند چو خادم برابرش

هر دو گواه صادق دوران عزتش

هر یک نظاره گر که چها رفته بر سرش

از آن زمان که یک نفر اینجا مقر نداشت

تا دوره سکندر و آل مظفرش

آوخ که دشت لوت بود یار و همدمش

افسوس کاین عروس کویر است در برش

جولاه روزگار گر از تار و پود خاک

در بر نموده جامه و گسترده بسترش

تفیده و چروک و جگر خشک و تشنه لب

از بس دمیده بر رخ مه، مهر انورش

با این وجود دارمش از جان عزیزتر

من دل به حسن یار دهم نی به زیورش

دهقان که رفت جای دگر قدر او شناخت

نا رفته کس به جای دگر نیست باورش

هر کس که خدمتی بنماید به شهر یزد

هر جا که هست دست خدا یار و یاورش

شاعر: باقر دهقان

  • نویسنده : یزدفردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا