زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

دوباره دم بازارچه حجره خان عمو بلوا بود. خان عمو هم مثل سرداران فاتح جنگ جهانی بالای دکه روی چهارپایه نشسته بود قلی شانه‌هایش را می‌مالید و غضنفر شربت بیدمشک یخ، قاشق قاشق به دهانش می‌ریخت دوتا شاگرد هم پاچه‌خواری می‌کردند و می‌گفتند: خان عمو! حرص نخورید، غلط کردند که گفته‌اند گرسنه‌ هستند، نان ندارند بروند پیتزا بخورند بی‌معرفت‌ها اعتراض نداره حقوقتان هم که حاجی نخورده می‌دهد…

دایی جان هم که چندتا ریش‌سفید کشان کشان می‌آوردندش تا عذرخواهی کند و دست خان عمو را ببوسد می‌گفت: من که چیزی نگفتم، گفتم حقوق این شاگردها و پادوها را بده، نان شب محتاجند دیگه کسی نسیه هم به آنها نمی‌دهد حالا اعتراض کردند گناه که نکردند دیگه چرا کتکشان می‌زنی، فحش به آنها می‌دهی حالا زدی چرا به سر و کله و سینه‌شان زدی…

که دوباره خان عمو عصبانی شد و با فریاد داد زد: اجنبی‌پرست داعشی پوست کلفت، این‌ها زیر سر تو و دارو دسته تو می‌باشد، تو تحریکشان کردی بعدش حساب همه‌تون می‌رسم صبرکن! کور هستی؟ درسته که ترکه و شلاق به سر و سینه و کله‌شان زدم عوضش چند تا سنگ هم به قوزک پاشان زده‌ام بی‌انصاف جوسازی نکن من همه کارهایم براساس عدل و عدالت است در زدن شاگردان هم انصاف را رعایت می‌کنم!!

زبان‌دراز

لینک کوتاه: http://ayenehyazd.ir/Vloui
  • نویسنده : زبان دراز
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا