از 23 دی ماه 1379 تا به امروز...
#محمدعارف 18 ساله شدی در غریبانه ترین و خاکستری ترین روزهایی که نبودن های تو کم کم از بودن های تو پیشی می گیرد.
#محمدعارف 18 ساله شدی در حالی که یک سوم از این 18 سالگی فقط من بودم و سنگی سیاه قرار گرفته بر گوری سرد.
#محمدعارف 18 ساله شدی در حالی که روزگار به من فهماند یتیمی درد بدی است اما از آن بدتر هم داریم و آن نگاهِ آه و حسرت آلود پدر به سنگ قبر فرزند است.
لاجرعه سر کشیدم هر آن چه در پیاله ی سرنوشتم بود. همه ی 365 روز سال شد همان لحظه ای که با صلوات های پی در پی، آخرین خشت را با اندک فاصله ای روی جسم بی جان تو گذاشتند! از آن جا به بعد؛ دیگر بهار و پاییز این جهان تفاوتی داشت؟!
لاجرعه سرکشیدم هر آن چه در پیاله ی سرنوشتم بود! این روزها دوباره بُهت همه ی وجودم را فرا گرفته! پاسخی برای این سؤال ندارم که چگونه از دوری ات نمرده ام هنوز؟ این چگونه رسم پدر بودن به جای آوردن است که نباشی و من همچنان زیر این آسمان آبی ـ بی تو ـ نفس بکشم؟
محمد عارف!
امروز وقتی فیلم شادی سربازها را دیدم یادم آمد کم کم وقت سربازی رفتنت رسیده! چه تفاوتی دارد لباس رزم بر تن کردن یا راهی دانشگاه شدن؟ مهم آن که تو دیگر قد کشیده ای، بزرگ شده ای، دیگر باید به تو گفت مرد خانواده...
پسرم!
امروز وقتی فیلم شادی سربازها را دیدم یادم آمد چند سال است از همدیگر بی خبریم؛ من از تو، تو از من... آن قدر بی خبر که یک روز مانده به تاریخ تولدت، دلم می خواهد کرکره ی همه ی بودن هایم را پایین بکشم و تا 24 ساعت فقط به تو فکر کنم به تو ای تک سوار تنهایی های من
تولدت مبارک محمد عارف...
با بهترین آرزوها و احترام ها ـ پدرت رضا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا