مبانی نظری شفا و شرک نبودن اعتقاد به آن
 آیه ا... مصباح یزدی

       آیا منظور از اینکه خدا را در وجوب وجود و خالقیت و ربوبیت، یگانه بدانیم این است که برای هیچ موجودی هیچ نحو تأثیری در ایجاد یا تدبیر جهان قائل نشویم زیرا نوعی شرک است؟ یا منظور از توحید این نیست که حتی خلق و تدبیر و زنده کردن مردگان به غیر خدا نسبت داده نشود بلکه، همه اینها منوط به اذن الهی است؟ برای نمونه آیاتی هست درباره عیسی(ع) که برخی از این امور در آن آیات ذکر و به آن حضرت نسبت داده شده است، از طرف خدای متعال به عیسی بن مریم(ع) خطاب شده است که تو چنین کارهایی را انجام می‌دهی، در سوره مائده آیه 110 می‌فرماید:

       «و اذ تخلق من الطین کهیئه الطیر باذنی فتفخ فیها فتکون طیرا باذنی و تبری الاکمه و الابرص باذنی و اذ تخرج الموتی باذنی...» یعنی هنگامی که تو از گل به صورت پرنده موجودی می‌سازی، می‌آفرینی، خلق می‌کنی، سپس در آن می‌دمی و موجودی زنده و پرنده‌ای حقیقی می‌شود به اذن من.

       «فتکون طیرا باذنی» و هنگامی که کور مادرزاد را به اذن من شفا می‌دهی، (اعمی، مطلق نابیناست و اکمه کسی‌ست که نابینا، از مادر متولد شده است) حتی تو چنین کسی را به اذن من بینا می‌کنی و کسی که مبتلا به برص و پیسی است (در آن زمان‌ها ابتلاء به مرض برص، قابل علاج نبود)، چنین کسی را هم تو شفا می‌دهی، و بالاتر از اینها مرده‌ها را زنده می‌کنی و از قبر بیرون می‌آوری به اذن من و «اذ تخرج الموتی باذنی» اینها معجزاتی بود که حضرت عیسی(ع) برای اثبات نبوت خویش، به مردم ارائه می‌کردند. هر کدام از انبیاء معجزاتی داشتند، معجزات آن حضرت هم اینها بود. در آیه دیگر به جای «و اذتخرج الموتی و احیی الموتی باذن الله» است، که از قول خود حضرت عیسی(ع) می‌فرماید: که من مردگان را به اذن خدا زنده می‌کنم. در بعضی از تفاسیر که صاحبان آنها منکر معجزات هستند و می‌خواهند معجزات را بر طبق قوانین طبیعی تفسیر و تاویل کنند، مسأله شفای مرضی را به نوعی نبوغ در طبابت تفسیر کرده‌اند که عیسی(ع) طبیب برجسته‌ای بودند که مرضی را به آسانی معالجه می‌کردند و این یک نوع اعجاز تلقی می‌شود وگرنه چیزی برخلاف قوانین طبیعت انجام نمی‌دادند و چون به این قسمت از آیه «واذتخرج الموتی» می‌رسند، می‌گویند: قرآن می‌گوید که تو مرده‌ها را بیرون می‌آوری؛ زیرا حضرت عیسی(ع) مرده را از قبر بیرون می‌آورده اند و نبش قبر می‌کرده اند! این معنا با این که بسیار تمسخر آمیز است و جز کسی که مبتلا به یک مرض قلبی باشد، (البته منظور از قلب این قلب صنوبری که در طرف چپ سینه است، نیست؛ بلکه قلبی؛ یعنی روحانی، همان که قرآن هم می‌فرماید: 

       «فی قلوبهم مرض») چنین نمی‌گوید، آیا خدا منت می‌گذارد بر عیسی(ع) که تو آن کسی هستی که نبش قبر می‌کنی و مرده‌ها را از قبر بیرون می‌آوری؟! علاوه بر این در آیه دیگری از قول خود حضرت عیسی(ع) می‌فرماید: 
      

       «و احیی الموتی باذن الله» من مردگان را به اذن خدا زنده می‌کنم به هر حال اینها مرض‌هایی است که برای بعضی از منتحلان و منتسبان به اسلام، در اثر علم‌زدگی یا غرب‌زدگی و یا هر چیز دیگر پیدا شده است و یا بر اثر ضعف ایمان. (که فکر می‌کنند تمام قوانین عالم منحصر است در قوانین طبیعت و چیزی ماورای طبیعت و حاکم بر طبیعت نیست.) بنابر این آنچه در این جهان واقع می‌شود فقط باید از مجرای قوانین طبیعی انجام بگیرد، و اینان معجزات و کرامات را نفی می‌کنند، آنگاه در مقام جمع بین عقیده فاسدشان با آیاتی که در ظاهر پذیرفته‌اند و اظهار ایمان به آنها می‌کنند، دچار این تناقض‌گویی‌ها می‌شوند و در تنگنا قرار می‌گیرند و چنین حرف‌های بیهوده و کودکانه‌ای به زبان می‌آورند.
       به هر حال قرآن تصریح می‌کند به اینکه حضرت عیسی(ع) خلق می‌کردند: «و اذ تخلق من الطین کهیئه الطیر»، مرده زنده می‌کردند، مرض‌ها را شفا می‌دادند و بنده‌ای از بندگان خدا بودند و همین امور باعث این شده بود که بعضی از دوستان و پیروانشان درباره ایشان غلو کنند و ایشان را فرزند خدا بلکه خود خدا بدانند. قرآن از طرفی شدیداً با چنین اعتقاداتی مبارزه می‌کند: نساء / 171:

       «و لاتقولوا ثلاثه انتهو خیرالکم انما الله اله واحد».
       از طرفی هم این معانی را اثبات می‌فرماید و تأکید دارد که حضرت عیسی چنین کارهایی را می‌کردند اما ملاحظه می‌فرمایید هر جمله‌ای را که ادا می‌کنند یک کلمه «باذنی» هم پهلویش می‌آورند. بار دیگر آیه را می‌خوانیم:
مائده/110: «و اذن تخلق من الطین کهیئه الطیر باذنی فتفخ فیها فتکون طیرا باذنی و تبریء الاکمه و الابرص باذنی و اذتخرج الموتی باذنی».


       چنان که ملاحظه می‌فرمایید با اینکه یک مرتبه برای همه اینها قید «باذنی» کافی بود اما قرآن کریم چند بار تأکید می‌کند، پس اعتقاد به صدور چنین اموری از انسانی یا مخلوق دیگری آنگاه موجب شرک است که انسان معتقد باشد که ایشان این کارها را استقلالاً و به اذن خویش انجام می‌دهند اما اگر معتقد باشد که خدا به کسی چنین قدرتی را می‌دهد که در عالم طبیعت تصرف بکند و برخلاف قوانین طبیعت، پدیده‌هایی را به وجود بیاورد، این اعتقاد نه تنها شرک نیست؛ بلکه عین توحید است و حتی انکار کردن آن، انکار قرآن است، انکار رسالت پیامبر اکرم(ص) و انکار توحید به معنای کامل آن است اما اینکه حقیقت این اذن چیست، این مطلب همان است که در فرهنگ ما «ولایت تکوینی» نامیده شده است که پیامبر اکرم و ائمه اطهار صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین، ولایت تکوینی دارند.
       بعضی گمان کرده‌اند که چنین اعتقادی شرک است و اگر کسی معتقد باشد که پیغمبر اکرم(ص) ولایت تکوینی دارند؛ یعنی خود می‌توانند مرده زنده کنند یا می‌توانند مریضی را شفا بدهند، این شرک است. این افراد، بسیاری را مشرک می‌دانند! و از جمله شیعیان را که معتقدند پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) دارای ولایت تکوینی هستند، این‌گونه اتهامات در واقع به نادانی بر می‌گردد (اگر از روی غرض‌ورزی و اغراض سیاسی نباشد) کسی که قرآن را خوانده و این آیات را خوانده است، چگونه به خود حق می‌دهد چنین اعتقادی را شرک بداند؟ خود قرآن می‌فرماید: عیسی(ع) خلق می‌کردند، عیسی(ع) مرده زنده می‌کردند، عیسی(ع) مریض‌ها را شفا می‌دادند. چگونه اینها شرک محسوب می‌گردد؟! چطور وقتی قرآن به عیسی(ع) می‌فرماید که تو خلق می‌کنی، مرده را زنده می‌کنی این «توحید» است؟ تا نگفته بود، شرک بود وقتی گفت عیسی(ع) اینکار را می‌کنند، توحید می‌شود؟ و عجیب است که این فرهنگ و این بینش، این بینش خام بر اثر عوامل سیاسی در میان بسیاری از مسلمانان رواج پیدا می‌کند.
       نظیر این مطلب درباره ربوبیت تشریعی هم هست؛ یعنی ما که می‌گوییم جز الله تبارک و تعالی کسی حق قانون‌گذاری و فرمان دادن و اطاعت شدن بی‌چون و چرا را ندارد، بدین معنا نیست که از هیچ کس دیگر به هیچ صورت نباید اطاعت کرد یا هیچ‌کس به هیچ صورتی حق فرمان دادن ندارد، بلکه در اینجا هم منظور این است که هیچ‌کس مستقلاً و از سوی خود حق فرمان دادن ندارد، مگر اینکه خدا به او چنین حقی را بدهد که در واقع اطاعت چنین کسی به اطاعت خدا باز می‌گردد. در قرآن آمده است: نساء/64:

       «و ما ارسلنا من رسول الالیطاع باذن الله».

       یعنی هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای اینکه مردم از او اطاعت کنند به اذن خدا، پس اطاعتی که به اذن الله است پشتوانه‌اش اطاعت خداست. چنین اطاعتی با توحید منافات ندارد، بلکه از شؤون توحید است. آنچه با ربوبیت تشریعی منافات دارد، این است که کسی معتقد باشد غیر از الله تبارک و تعالی و در عرض او، کسانی هستند که همان‌گونه که خدا قانون وضع می‌کند، آنها هم حق دارند خود بدون اتکا به او قانون وضع کنند و اطاعت چنین کسانی هم مثل اطاعت خدا واجب باشد. این شرک است اما اگر کسی گفت خدا کسانی را تعیین فرموده است که در شؤون مردم دخالت و در امورشان تدبیر و امر و نهی کنند و بر مردم هم واجب باشد آنها را اطاعت کنند، چنین اعتقادی به هیچ وجه شرک نیست.

برای مطالعه بیشتر به تفسیر نمونه ج 2، ص 423-418 مراجعه کنید.

برگرفته از کتاب: معارف قرآن (3-1)، ص 61.


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا