رنج نامه يك خبر نگار خانه نشين به مسئولين استان يزد

يزدفردا:رنج نامه اي كه در ادامه  مي آيد درد دل يك جوان يزدي است كه روزگاري خبرنگار ورزشي خاتم يزد بود و مطالب ورزشي وي گوياي تلاش وزحمات اين عزيز است كه در راه تهيه خبر تيم فوتبال شهيد قندي در مسير اصفهان به همراه همكار خود تصادف نموده و نتيجتا بستري و كم كم با تعطيلي روزنامه خاتم فراموش گرديد .رنج نامه فرزاد زنگ خطري است براي تمامي مسئولين و فعالان خبر كه  با تلاش شبانه روزي خود افكار عمومي را منتقل نموده و پلي رايگان هستند براي انتقال افكار عمومي  به مسئولين واميد كه روابط عمومي ادارات از داخل ادارات خارج شده و تنها به فكر سرويس دادن به مسئولين و همكاران خود نباشند.

روزگاری پیش برای خودمون خبرنگار بودیم ولی الان چی اصلا یادشون نیست که برای پوشش خبری تیم شهرمون که اونها رئیس هستند رفته بودیم اصفهان و در راه برگشت زندگی در سال جدیمون رو از دست دادیم . تصادف مرگباری که من رو از دو پا دچار سکشتگی سختی کرد و خونه نشین و کاری کرد که دوستم به معنای واقعی کمرش بشکند!!!

الان درست سه ماه و بیست و دو روز از اون روز جهنمی می گذره ولی هنوز انگار همون روزه ، دیگه خسته شدم .شاید شما من وبشناسید ولی چه فایده الان سه ماه و بیست دو روز است که راه نرفته ام معلوم هم نیست که چه وقت دیگه تا راه افتادن مجددم طول بکشه . ولی در این همه روز فقط به یک امید تلاش کردم که از راهی که می رفتم بروم ولی اونوقت دو تا پا داشتم ولی الان ندارم . نمیدونم این حرف ها جاش اینجا باشه یا ولی دیگه دلم داره می ترکه ...

آدمی بودم که به نظر خودم صبح تا شب این ور اون ور می دوییدم ولی الان ۲۴ ساعت روز و شب و تو خونه باید بگذرونم .خیلی سخته

سه ماه و بیست و دو روز پیش داشتیم به همراه سه تا از دوستانم از اصفهان برمی گشتیم ای کاش نرفته بودیم ( دیگه مجبور شدم این حرف رو بزنم ) آخه از وقتی که تصادف کردیم دیگه همه مارو یادشون رفته باشه اشکالی نداره یک روزی ما برای خودمون کسی بودیم ولی الان چون نیمتونم راه برم دیگه کسی به کار ما کار نداره.

حالا دلم می خوام حرف های دلم رو به مسئولین شهرمون بزنم

آقای شرف الدینی ، اول شما

نمیدونم یادتون باشه!!

 بعد از سه یا چهار روز بعد از تصادف به موبایل من زنگ زدین و حال ومنو پرسیدین ، الان تقریبا سه ماه و هفده ، هجده روز می گذره دیگه احوالی از من یا ما پرسیدین .

تازه اگر یادتون باشه تو کنفرانس مدعی بودید که جویای احوال ما هستید ولی به خداوندی خدا این چنین بود. از اون قضیه من برای بارهای متوالی با شما برای گرفتن گفتگوی خبری زنگ زدم ولی یک بار شمایادتون اومد که من در چه وضعیتی هستم.

مشکلی نداره ، من یا ما برای خدمت به شهرمون به این سفررفتیم  تا موفقیت تیم شهرمون رو خبر بدهیم تا بتوانیم اخبار شهرمون رو به گوش بقیه برسونیم.

آقای عجمین ، دوم شما

ما برای رسالت خودمون داشتیم کار می کردیم؛ اگر برای تفریح وسفر رفته بودیم اصلا دلم نمی سوخت ولی چون که اینجوری نبود الان دلم می سوزه .

هرچند که این جور حرف ها هم پشت سرمون می زنند.بالاخره من یاما عضو کوچکی از اهالی بزرگ فرهنگ و مطبوعات این شهر بودیم ولی انگار نه انگار یک نفر از ارشاد با من تماس نگرفت تا حال ما را بپرسه . شاید توقع بی جایی باشه!!!!

 ولی فکر نکنم .

بالاخره که آب از آب تکون نخورد ، تازه روزنامه هم تعطیل شد تا دیگه امیدی به ادامه روزگار کاری نباشد.حالا هم خیلی از اون روزها گذشته ولی هیچ کس از ما یادی نکرد شاید ما عددی نبودیم ولی با صراحت می گم از  خیلی ها بهتر بودیم .



آقای عاصی، سوم شما

نمی دونم از ماجرای ما اصلا خبر دارید یا نه ولی باید بگم اگر خبر ندارید خیلی ...

اگر هم خبر دارید چرا کاری نکردید شاید مسائل تغییرات سر شما را گرم کرده بوده ولی الان که سرتان خلوت شده چرا کاری نمی کنید.

اگر یادتون باشد با جلسه ای با روسای هیات های ورزشی داشتید ، می خواستم بیایم ولی ویلچر نشینی اجازه بالا رفتن از پله های سالن کنفرانس تربیت بدنی را نداد من هم دیگر بی خیالش شدم.

بالاخره روزگار ویلچر نشینی برای ما هم فرارسیده شاید یک ماه بستری شدن در رختخواب و سه ماه ویلچر نشینی عاقبت کار ما برای کارمان باشد .

بعید می دونم این حرف های من به این سه نفر برسد ولی تقاضا دارم هرکس که رابطه برادری با این اشخاص دارد پیغام من یا مارا به این افراد برساند

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا