اولين زن عكاس( يزدي) ايران بعد از پنج روز از بيمارستان مرخص شد

یزدفردا "مهدی زمان زاده "
سيده بي‌بي قمر كامروا اولين زن عكاس ايران اين روزها در بستر بيماري است.

 كامروا  متولد 1313 در يزد است و به اولين عكاس بانو در ايران معروف است.او در سال 1345 پروانه‌ي فعاليت در تهران را از اتحاديه‌ي عكاسان دريافت كرد و سال‌ها به كار عكاسي از پرتره بانوان مشغول بود.قمر كامروا اين روزها به دليل خون ريزي داخلي در بيمارستان آسياي تهران بستري شده است. وي گفتگوي کوتاه با ایرنا با تشکر از فعاليت هاي خانواده خود و پزشکان بيمارستان آسيا براي بهبودي وي اظهار داشت: اکنون درمسير بهبودي هستيم و احتمالا روز جمعه از بيمارستان مرخص خواهم شد.
بانو "سيده بي بي قمرکامروا " که اکنون 75سال دارد، 45سال پيش توسط برادرش با دوربين عکاسي آشنا شد و بعد از مدتي براي ياد گيري اين هنر به آلمان رفت. عکاسخانه اين بانوي هنرمند در شهر تهران داير است.

وایسنا خبر سلامت  وی بعد از درمان را اینگونه منتشر کرد :

سيده بي‌بي قمر كامروا، بعد از پنج روز از بيمارستان مرخص شد.كامروا كه متولد 1313 در يزد است به «اولين عكاس بانو در ايران» معروف است.او در سال 1345 پروانه‌ي فعاليت در تهران را از اتحاديه‌ي عكاسان دريافت كرد و سال‌ها به كار عكاسي از پرتره بانوان مشغول بود.قمر كامروا ، بيست و هفتم آبان ماه در بيمارستان «آسيا» بستري شد و بعد از پنج روز ، امروز - يكم آذر ماه - مرخص شد.

برای شناخت بیشتر وبهترمتن کامل گفت وگو با نخستين عكاس زن ایران به نقل از روزنامه ایران که در سال 1384 صورت گرفته است در ادامه مطلب بخوانيد:

سیده بى بى قمر كامروا» متولد ۱۳۱۳ است. او در يزد به دنيا آمده است. خودش وقتى خاطرات آن سال ها، سال هاى جوانى اش را برايمان مى گويد، از اين كه به عنوان نخستين زن ايرانى است كه دوربين به دست به عنوان عكاس، اقدام به عكاسى از زنان كرده به خود مباهات مى كند.
* از زندگى تان بگوييد. در چه خانواده اى بزرگ شده بوديد كه به شما قدرت داد و در آن سال ها كه زنان وارد عرصه اجتماع بسختى مى شدند، بتوانيد اينگونه مستقل عمل كنيد.
- من فرزند سوم خانواده ام بودم. چهار خواهر و سه برادر داشتم. پدرم عطارى داشت و در كار تجارت چاى و ... بود. پس از مرگ پدرم بود كه مادرم پشت دخل رفت. او مى خواست چراغ مغازه پدر روشن بماند. او مغازه را مثل زمانى كه پدر بود اداره مى كرد. مادرم نخستين زنى بود كه پشت دخل ايستاد و در مغازه در آن سال ها كار كرد.يادم هست در آن زمان مادرم به دليل همين كار مورد توجه قرار گرفت و با او مصاحبه هم كردند.
* چطور شد كه شما به عكاسى روى آورديد؟
- من از كودكى به عكس خيلى علاقه داشتم و هر وقت خانه اقوام و آشنايان مى رفتم از آن ها آلبومشان را مى خواستم تا عكس هايشان را ببينم.از همان سال ها من فكر مى كردم زن و مرد بايد كنار هم كار كنند تا زندگى بهترى داشته باشند. يادم هست وقتى فرزند چهارم من به دنيا آمد و ۴۰ روزه شد به مسافرت رفتيم و وقتى كه از آن سفر برگشتيم تصميم خودم را براى كار كردن گرفتم و براى آرايشگرى يك دوره سه ماهه ديدم. در يك زمان چند كلاس را كه مربوط به موشناسى و رنگ شناسى بود با هم گذراندم و در كمال تعجب با نمره بالايى موفق شدم. من معتقد بوده و هستم كه خواستن توانستن است. بعد از دوره ام بود كه آرايشگاهى تأسيس كردم. در همان زمان با خودم فكر كردم زنانى كه در عروسى مى روند ناچارند در آتليه پيش مردان عكس بگيرند و عده اى از زنان كه مذهبى و مقيد بودند، اصلاً نمى توانستند عكس بگيرند. اين بود كه به فكر افتادم تا عكاسى كنم. در آن زمان مثل حالا جايى نبود كه آموزش عكاسى بدهد براى همين با يكى از دوستان مشورت كردم و دوربين عكاسى خريدم و در آرايشگاهم، عكاسى هم راه انداختم. كارم كم كم گرفت و اولين تالار عروسى كه باز شد از من خواست تا عكاس تالار شوم.
* چگونه به آرايشگاه و عكاسى مى رسيديد؟
- كار خيلى زياد بود. همه وقتشان را از روى وقت من تنظيم مى كردند براى همين از چند زن و دختر جوان خواستم تا كمكى ام باشند. بعد تالار ديگرى باز شد و من در اين تالار ۱۳ سال عكاسى كردم.
* درآمدتان چطور بود؟
- خيلى خوب بود. سالن آرايش و عكاسى هر دو گرفته بود. ولى من بيشتر به عكاسى تمايل داشتم.
* شوهرتان از اينكه بيشتر وقتتان را صرف كار مى كرديد، اعتراضى نداشت؟
- با اينكه شب ها دير به خانه مى رفتم ولى شوهرم حرفى نمى زد و حتى كمكم هم مى كرد. شوهرم بعد از پايان كارش به من كمك مى كرد. چون عروسى ها تا نيمه شب بود مرا با ماشين خودش مى برد و به خانه برمى گرداند.
* مسؤوليت نگهدارى از بچه ها را به چه كسى واگذار كرده بوديد؟
- بچه كوچكم را فرزند سومم نگه مى داشت. بقيه بچه هايم هم كارهاى خانه را انجام مى دادند.
* عكاسى را كى باز كرديد؟
- بعد از اين كه عكاسى چند تالار را كردم خودم دو شعبه باز كردم يكى از براى كسانى كه خيابان هاى بالاى تهران زندگى مى كردند و يكى هم نزديك خانه ام. بعد از آن عكاسى ام را به خيابان شريعتى و بعد خيابان قبا منتقل كردم. در تمام اين مدت مشترى هاى قديمى هر طور بود آدرس جديدم را پيدا مى كردند و مى خواستند تا خودم از آن ها عكس بگيرم.
* از چه سالى ديگر عكس نمى گيريد؟
- ۱۰ سالى مى شود. من در آن زمان و حالا تنها از زنانى كه مؤمن بودند عكس مى گرفتم. در عكاسى من به هيچ وجه عكس زنان را به مردان نشان نمى دهم و نمونه كارمان را تنها مردان مى توانند ببينند.
* نخستين عكسى كه گرفتى مربوط به چه موضوعى بود؟ آن عكس را داريد؟
- در خيابان ۱۷ شهريور زندگى مى كرديم خيلى ها مى آمدند و عكس مى گرفتند. من در آن سال ها يكه تاز بودم ولى اولين عكسى كه گرفتم مربوط به زنى با كودكانش بود. من آن عكس را نگه نداشتم چون تا سال ۵۳ به علت كمبود جا ناچار شدم نگاتيوها را بسوزانم.
* عكس سياه و سفيد جذابتر است يا رنگى؟
- عكس سياه و سفيد الآن جذاب تر و جالبتر است ولى در آن زمان عكس رنگى جالبتر بود.
* دوست داريد الآن هم عكس بگيريد؟
- ديگر ذوق آن موقع را ندارم ولى دوست دارم عكس ها را ببينم و نظر بدهم. در آن سال ها من خيلى دقيق بودم زيرا كار خوب معرف انسان است. من الآن هم مشترى هاى قديمى ام كه در بچگى پيش من عكس گرفته اند مى آيند تا عكس بچه هايشان را بگيرم.
* از خاطرات شيرين آن سال ها بگوييد.
- خاطره زياد است. در زمان هاى قديم وقتى كه هنوز تالار عروسى نبود، مراسم در منازل بزرگ برگزار مى شد. روى حوض را مى پوشاندند سياه بازى و برنامه هاى شاد اجرا مى كردند. يك روز براى عروسى به خانه تاجر بزرگى رفتم. در آن زمان عروسى ها تا ساعت ۳ نيمه شب ادامه داشت بعد از شام يك مرتبه همه متوجه شدند كه عروس نيست. به شخصى كه كنار در ورودى مى ايستاد و مواظب ورود و خروج ميهمانان بود، گفتند عروس بيرون رفته است؟ او گفت نه كسى داخل شده و نه كسى بيرون رفته است.همه نگران عروس شدند. تمام خانه را جست وجو كردند و در همان لحظه يكدفعه شخصى اعلام كرد كه عروس را پيدا كرده است. من خودم را به آن جا رساندم، اتاقى بود كه صاحبخانه تمام وسايلش را در آن جا جمع كرده بود تا خانه براى مراسم عروسى آماده شود. عروس زير ميز به خواب رفته بود. عروس را كه دخترى كم سن و سال بود بيدار كردند و به او گفتند: امشب شب عروسى تو است و آن وقت تو خوابيده اى؟ او با خواب آلودگى گفت: الآن نيمه شب است و من خوابم مى آيد. از اين حرف عروس هم ناراحت و هم خوشحال شدم.
* و خاطره تلخ؟
- خاطره تلخ نداشتم ولى يك روز براى يك عروسى به تجريش رفتم و ۱۰ - ۱۵ حلقه عكس گرفتم. روز بعد وقتى آنها را ظاهر كردم، ديدم فيلم سفيد است. تعجب كردم. چون هميشه چند بار دوربين ام را چك مى كردم و به كارم اطمينان داشتم. به فكر فرو رفتم و در يك لحظه احتمال دادم كه شايد دارو فاسد شده باشد. داروى جديد ريختم و فيلم ها را دوباره در آن گذاشتم، اين بار ديدم كه عكس ها آماده است.
* از اختلاف و دعوا در عروسى ها بگوييد.
- اگر دخترى را كسى مى خواست و به او نمى دادند شب عروسى دختر خاطرخواه او مى آمد و الم شنگه راه مى انداخت يا بر سر مهريه دعوا مى شد.
* مهريه ها چقدر بود؟
- تا قبل از انقلاب مهريه ها سنگين بود ولى اوايل انقلاب مهريه ها كم شدند ولى الآن ديگر مهريه ها خيلى زياد شده است.
* زنان ديروز و زنان امروز چه تفاوتى دارند؟
- زنان آن موقع مستقل تر بودند، الآن زنان شاغل زياد داريم ولى در كارهاى مهم زياد شركت ندارند.
* تفاوت زن و مرد در چيست؟
- يكى هستند. ولى هر چيزى خوبش خوب است.
* مهمترين هنر يك زن چيست؟
- اخلاق خوب داشتن و يك زن بايد از شوهر و بچه هايش به نحو احسن رسيدگى كند.
* الگوى شما در زندگى چه كسى بود؟
- مادرم. او زنى فعال بود. چند سالى كار كرد و خواهر و برادرانم به او مى گفتند مغازه را بفروش. بعد از آن مادرم بيمار شد. او تا وقتى كار مى كرد احساس جوانى مى كرد.
* آخرين عكسى كه گرفتيد؟
- خانه اى در فرمانيه بود با يك باغ بزرگ.
* عامل موفقيت شما چه كسى بود؟
- شوهرم راهنماى من بود. مادرشوهرم جلوى كارم را مى گرفت ولى من مى خواستم به همه بفهمانم كه زنى با چند فرزند هم مى تواند به خواسته هايش برسد و من هم به خواسته هايم رسيدم.
* درآمد شما بيشتر بود يا شوهرتان؟
- درآمد من. شوهرم هم خوشحال بود. من و او با هم منم تويى نداشتيم. او الآن ديگر كار نمى كند.
* هيچوقت شده بود كه به خاطر كار از خانواده تان و مسؤوليتى كه در قبال آنها داشتيد چشم پوشى كنيد و آنها از شما برنجند؟
- من و شوهرم هيچوقت اختلاف نداشتيم. خيلى وقت ها كه بايد سركار مى رفتم مريض بودم شوهرم مى گفت نرو. ولى من بايد به قولم عمل مى كردم.
* محيط كارتان چگونه است؟
- زنانه است. من دنبال زنانى براى كار هستم كه نجيب و بااخلاق باشند. بهترين كار را اگر ارائه كنى و اخلاق نداشته باشى فايده اى ندارد.
* شده بود با عكس هاى شما بشود از حادثه اى جلوگيرى كرد يا حقيقتى را روشن كرد؟
- بله يك بار در يك مراسم عروسى رفته بوديم. عروسى در يك باغ بود و در آن عروسى به عروس كادو و طلا زياد دادند. عروس كادوها را مى گرفت و در سفره عقد مى ريخت. در يك لحظه متوجه شدم زنى با چارقد سفيد دست به سفره برده و يكى از سكه ها را برداشته بلافاصله از اين لحظه عكس گرفتم.عكس ها را چاپ كردم. عروس و داماد وقتى آمدند عكس هايشان را بگيرند زياد خوشحال نبودند، عكس ها را به آنها نشان دادم از من تشكر كردند و گفتند: چند سكه طلا گم شده بود. با اين عكس ما حقيقت را فهميديم و بى جهت به كسى ظنين نشديم.
* در عروسى مى شد كه داماد نيايد و مراسم به هم بريزد يا عروس قهر كند؟
- بله. يكبار در اتاق عقدى كه پنجره اى رو به حياط داشت، مراسم عقدكنان بود. از عروس و داماد عكس گرفتم فيلمم تمام شد. به آنها پشت كردم تا فيلم عوض كنم وقتى برگشتم ديدم داماد نيست. از عروس پرسيدم داماد كو؟ گفت: از پنجره بيرون پريد و رفت.چند ساعتى كه داماد ناپديد شده بود، همه در تب و تاب بودند. عاقد آمده بود ولى داماد نبود تا خطبه عقد خوانده شود. ساعت ۱۰ شب بود كه داماد آمد. از او پرسيدند كجا بودى؟ او گفت: رفته بودم امجديه مسابقه فوتبال ببينم.
* اگر عكاس نمى شديد چكاره مى شديد؟
- ارتباط من با بچه هايم خوب بود. ولى اگر درس نمى خواندم حتماً زبان انگليسى مى خواندم و درسم را ادامه مى دادم.
* چه آرزويى داريد؟
- سلامتى. دوست ندارم افتاده شوم. اگر كسى افتاده شود پيش عزيزترين كس خودش هم خوار مى شود. دلم مى خواهد خدا ايمانم را از من نگيرد.
*اگر پرنده بودى؟
- به گشت و گذار مى رفتم. من به خيلى از كشورها سفر كرده ام. هر كشورى زيبايى خاص خودش را دارد.


منبع "یزدنگار
چراغ رابطه
یزدفردا
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا