(وحید شیخ احمدصفاری)

وحید شیخ احمد صفاری(شیخ الحکایات)البته واضح و مبرهن است، من نویسنده ای مادرزاد هستم که با قلم  به دنیا آمدم. وقتی والدین، دستم را از درون عکسهای سونوگرافی بگرفتند و پا به پا راه برفتم و برایم کتاب خواندند، احساس تکلیف کردم که باید نویسنده ای با چندین کتاب چاپ شده  به دنیا بیایم.

بعدها هم پدرم اعتراف وحشتناکی کرد که چگونه مجبور شده زیر چیز نویسندگی بزاید و باید بگویم همین حاملگی پدر تأثیر مهمی در این احساس وظیفه شناسی من داشته است. یک دوستِ عشقِ کتاب هم داشتم که آرزو میکنم همه کتابهایش جِر بخورد! هر وقت در آنات و دقایق خلسه ی  بی پولی مشغول به خلق اثری هنری می شوم، در می یابم  مرا  به چنین عشقی دچار کرد و  شاعر هم برای این رابطه خاص گفته است:" دچار باید بود و دچار، یعنی عاشق!"

از دیگر دلایل نویسندگی، علاقه ام به این بکش و پس کش های روزمرگی است و آنها را سرمشق داستانهایم میکنم. مثلاً بارها به واسطه  توجه ام به همین کش و قوسها، با شوفرهای تاکسی و اتوبوس، بر سر"کرایه"و"نشانه شخصیت" گلاویز شدم، الحق آنها هم کوتاهی نکرده و نسبت های نامناسبی را نثارم می نمودند که متواضعانه به روی خود نمی آوردم و حواله شان به کشک می دادم که؛ "برو کشکتو بساب"

در دوران طفولیت دریافتم باید انتقاد پذیر باشم! ولی متأسفانه امروزه میبینم هر ننه قمری به خودش اجازه میدهد کتابهایم را بخواند و با وقاحت هر چه تمام تر بگوید:"چقه ناخش بود!"و از آنجایی که "شیخ الحکایات" به شیوایی این مهم را مشخص کرده و فرموده اند:"من جانم را برای تعریف میدهم"، لذا من هم فقط این شیوه انتقادی را قبول دارم و غیر از این نوع انتقاد سازنده، بهتر است که منتقدین جانشان در بیاید.

با این همه از شرایط هم نهایت سوء استفاده را داشته ام. مثلاً داستانهای جنایی ام را در وقتهایی نوشته ام که صاحبخانه برای گرفتن اجاره چندماه گذشته اش می آمد یا آثار سیال ذهنم را وقتی می نوشتم که منزل، قورمه سبزی بار گذاشته و هر دفعه که به بهانه ای درِ قابلمه را برداشته و  نفس عمیقی می کشیدم، کله ام بوی قورمه می گرفت و داستانهای آرمانگرایی را خلق می کردم که میدانم همه از درک آن ناتوانند و حتی برای مشخص نشدن بی سوادیشان کتاب هایم را نمی خرند وگرنه  صدها  رمان را  در ذهن خود انباشته دارم که میدانم با نوشتن آنها، عالم هنر دچار شوک می شود! اما بر حسب احساس وظیفه ام به جوان ترها میدان میدهم تا آنها هم "دچار" شوند.

و این چنین بود که ابر و باد و مه و"یزد  فردا"همه در کار شدند تا دیگران هم "دچار" شوند و حظّی از این نویسندگی مادرزادی ما ببرند.

مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا