محسن اختياري

نجات يك انسان ، نجات تمام انسانها

برنامه موفق و متمايز " ماه عسل " كه در ايام ماه مبارك رمضان هر شب در لحظات افطار از تلويزيون پخش مي شود در نوع خود تبديل به يك برند ممتاز شده كه به دليل روايت بي پرده حكايت آدمهايي از متن و از جنس همين مردم ، با تمامي افراد و اقشار جامعه از هر جنسي و با هر سنخيتي كاملا ارتباط برقرار مي كند و به جرات مي توان گفت نه تنها در تلوزيون ما منحصر بفرد است بلكه شايد از حيث شكل و محتوا و نحوه مواجهه با داستان واقعي و عيني آدمهاي پيرامون ما در اجتماعي كه زندگي مي كنيم ، در كل تلوزيونهاي دنيا هم كمتر مشابهي داشته باشد .

قصه اي كه در شب قدر بيست و يكم ماه مبارك رمضان روايت شد ، حكايت جوان 27 ساله اي بود كه در حال حاضر حافظ قرآن و مربي قرآن و مبلغ ائمه اطهار ( س ) است ؛ ماجراي جوان كم سن و سالي كه در سني كمتر از 20 سالگي به دليل مشكلات اقتصادي ناشي از فقدان پدر و يا بي تجربگي و يا هر دليل ديگري گرفتار زندان مي شود و در شرايطي كه سختي و سردي طناب دار را بر گردنش احساس نموده بود و درست در آخرين لحظات از آخرين ثانيه زندگي ، در حاليكه ناخودآگاه براي مواجهه با آن لحظه دهشتناك چشمهايش به هم فشرده شده بود !! با توسل به قرآن و اهل بيت (س) ، با ندايي كه به گفته صاحب آن ندا ، كاملا ناخودآگاه و بي اراده از گلويش خارج شده بود !! با درخواست توقف اعدام  حياتي دوباره پيدا مي كند ؟!

اما بشنويد از خاطره اي كاملا موثق و مشابه كه سوالات و چراهاي بسياري را در معرض قضاوت ما قرار مي دهد و لزوم توجه بسيار بسيار جدي و حتي در صورت لزوم بازنگري و اصلاح قوانين و تغيير روشها و فرايندها را مي طلبد .

براي كار مختصري گذرم به دادگستري افتاد ؛ داخل راهرو روي نيمكت نشسته بودم كه پيرزني بهمراه پسرش در كنارم نشستند ؛ از ظاهرشان برمي آمد كه اهل محله هاي پايينتر شهر باشند و بسيار مضطرب و نگران به نظر مي رسيدند ؟! پيرزن چند سوال از من پرسيد و من هم راهنماييش كردم و از روي كنجكاوي علت حضورشان را پرسيدم تا شايد بتوانم كمكي بكنم . از ته دل آهي كشيد و گفت : هيچي مادر ! شوهرم خيلي سال است كه سرطان گرفت و مرد ؛ چهار بچه دارم ؛ دو دختر و دو پسر كه با هزار بدبختي و با كمك دوست و آشنا و بستگان به تنهايي بزرگشان كرده ام ؛ دخترهايم را با قرض و قوله شوهر دادم و ماندند دو پسرم .

پسر كوچكترم چند ماه پيش  خدمت سربازيش تمام شد و بيكار بود ؛ با گرفتن وام كميته امداد و هزار مشقت ديگر ماشين سواري مدل پاييني برايش خريديم تا كار كند و هم قسطهايش را بدهد و هم پس اندازي كند تا پيش از مرگم دامادش كنم و با خيال راحت سر بر لحد بگذارم ؟!

يكماه پيش يكي از رفقايش زنگ مي زند و مي گويد مي خواهي نيم ساعته پولدار بشي ؟! و بعد بچه را به طمع مي اندازند  كه 15 ميليون بگيرد و 500 كيلو مواد را از بيراهه از پاسگاه رد كند ؟!  بچه من اصلا اهل اين كارها نبود ، ولي جوان بود و بي تجربه ! با اينهمه بدبختي و بي پولي ، فكر 15 ميليون فقط براي چند دقيقه ، خامش مي كند و عقلش را از كار مي اندازد ؟!

صبح ساعت 8 بود كه از پاسگاه زنگ زدند كه او را گرفته اند ؟!

ودر حاليكه اشكهايش جاري شده بود . . . . . . !!!. . . . . . حالا اعدامش مي كنند . . . . ؟!

آيا جرم اين جوان و بسياري ديگر مانند او غير از نداري و بي تجربگي چيز ديگريست ؟!

آيا جامعه مقصر است ؟!

آيا قانون ايراد دارد ؟!

و آيا با اعدام اين جوان و چنين جوانهايي چه معضلي از جامعه حل خواهد شد ؟؟!!

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا