حسین مسرّت

غرض عشق است و اوصاف کمالش

اگر «وحشی» سراید یا «وصالش»

«وصال شیرازی» 

آیا تنها «وصال  و صابر شیرازی » بودند که بر نا انجامی مثنوی «شورانگیز و دلنشین» فرهاد و شیرین وحشی بافقی افسوس خورده و در اندیشة انجامش بودند؟

مسلم است نه. مثنویی که به گفتة پژوهندة ارجمند دکتر حسین نخعی : «از بهترین و دستگردترین یادبودهای وحشی است که در زمان خود وحشی نیز دست به دست می گشته و دهان به دهان بازگو می شده و رونویس گران نمونه های گوناگون از آن بر می داشته اند » .

سخنوران بسیاری را به این اندیشه وا داشته که دست شیفتگان چکامه های دلنشین پارسی و «ترانه های دلکش ایرانی» را بگیرند و تا به سر منزل مقصود برسانند. آنچه تاکنون در کتب گوناگون ادبیات و به ویژه در تذکره ها آمده است. حالی از این است که :

«وصال شیرازی که دریغش آمده این داستان دلکش نیم گفته بماند، دویست و پنجاه سال پس از وحشی 1251 بیت بر آن افزوده و به گفتة خود به پایانش آورده، ولی به گفتة وصال شیرازی:

حدیثی را که وحشی کرده عنوان

وصالش نیز ناورده به پایان

خود سابر نیز که پیداست از جملة دریغا گویان بوده است، دنبال کار وحشی را گرفته و 304 بیت بر آن افزوده و به پایانش رسانده است .»

نگارنده ضمن بررسی تذکره های یزد به مطلبی برخوردم که ثابت می کند حداقل یک شیرازی دیگر هم اندیشة به پایان رساندن «مثنوی فرهاد و شیرین» را در سر می پرورانده . نخستین بار محمدعلی مدرسیزدی «وامق» در تذکرة خودش به نام «میکده» ذیل نام «حبیب شیرازی» بدین موضوع اشاره می کند و به نقل بیست و پنج بیت از آن مثنوی می پردازد:

جناب مستطابش عاشق پیشه و محبت اندیشه، لهذا در اتمام مثنوی ناتمام مولانا وحشی نهایت اهتمام داشته، چنان چه گویا دو هزار بیت از آن داستان نگاشته، چند فردی انتخاب و زینت افزاری این کتاب آمد:

وله فی المثنوی

سواد بیستون پیدا شد از دور

سوادی روشن از وی آتش طور

جهان از پیکر آن تنگ گشته

تو گفتی جمله عالم سنگ گشته

حضیضش اوج کیوان را هم آغوش

نشیبش با فراز سدره همدوش

یکی کهسار خرم بود و دلخواه

که کبکش دانه چید از خرمن ماه

عقابی کاندر آن بودی مجاور

بدی هم اشیان با نسر طایر

ز پایش هر که پا بالا نهادی

سر کیوان به زیر پا نهادی

فلک با آن همه وسعت که بودش

چو پرویزن به دامن می نمودش

به هر لختی که از خارا شکستی

یکی سوزنده برق از کوه جستی

کجا جستی ز سنگ آن برق جان سوز

که آه کوهکن بودی جهان سوز

بغل هر گه که بر خارا گشودی

ز مژگان برفشاندی زنده رودی

چنان سیلش از دامان گذشتی

که برقی آن چنان خاموش گشتی

ز زر بر پشت گلگون زین نهادند

عنان اندر کف شیرین نهادند

تو گفتی شیر گردون بود گلگون

که بر او تکیه زد خورشید گردون

عبیر آمیزتر از عود تاکش

هزاران طعنه بر عنبر ز خاکش

زلالش ز آب حیوان آب برده

نهالش ز آب کوثر آب خورده

درختانش سر اندر سر کشیده

هزارانش پر اندر پر کشیده

سرود بلبل آب آب رود برده

گرو از نغمة داوود برده

چو شیرین دید سرتاپا نیازش

سراپا موج زد دریای نازش

بر اوج کوه از هامون قدم زد

چو خور بر ذروة خارا علم زد

کشید اول به صورتگاه خود سر

عیان شد صورت و معنی برابر

از آن صورت خدا را زیر لب خواند

ز صورت آفرین خود عجب ماند

ز شیرین کاریش چون غنچه بشکفت

به هر نقشش هزاران آفرین گفت

بگفتا اوستادی بی قرین است

به نام ایزد چه صورت آفرین است

به خارا آن چنان صورت نگارد

که گویی روح در خارا درآرد

چو بنگارد نگار بلبل و گل

کشد بوی گل و آواز بلبل

«احمد دیوان بیگی شیرازی» در کتاب مشهورش «حدیقه الشعرا» به نقل از میکده پرداخته و می افزاید:

«قدری از حالش را فقیر در تاریخ یزد [اخبار الیزد در مسرّت] نوشته ام با قدری از مثنوی فرهاد و شیرین او ... »

نیز محمدعلی مدرس یزدی «شهلا» صاحب تذکرة شبستان عیناً از تذکرة میکده نقل کرده و چیزی را روشن ننموده است .

تاکنون به چند علت این موضوع بر اهل ادب و به ویژه دانشمند گرامی آقای حسین نخعی پوشیده بوده است:

1-         تا سال 1364 کسی اقدام به چاپ تذکرة خطی حدیقه الشعرا نکرده بود تا محتوی آن بر همگان روشن شود و این مهم با پشتکار آقای دکتر عبدالحسین نوایی به انجام رسید. هرچند در حدیقه هم بیتی از آن مثنوی درج نشده است.

2-         دو تذکرة خطی میکده و شبستان نیز سالهاست جزء نسخه های منحصر به فرد خطی در کتابخانه وزیری یزد نگهداری می شود و کسی پیشگام چاپ آن نشده بود.

3-         تاکنون از کتاب «اخبارالیزد دیوان بیگی» نشانی در دست نیست اما آنچه مسلم است همان مطالب میکده است.

آنچه می توان بر این گفتار افزود آن است که «حبیب شیرازی» با آن که در شیراز به دنیا آمده، امّا «در عنفوان شباب از وطن مألوف به دارالعبادة (یزد) آمد  »

همین مسئلة باشندگی در یزد و سپس مهاجرت به رشت باعث گردید که دو همشهری او یعنی «وصال و صابر» از موضوع اتمام فرهاد و شیرین حبیب با آن استواری کلام که به گفتة وامق گویا دو هزار بیت بوده، می توانست بر غنای کتاب ارزشمند دیوان وحشی بافقی ویراستة حسین نخعی بیفزاید :

در پایان برای آشنایی خوانندگان با زندگی یکی دیگر از «دریغا گویان» ناشناختة مثنوی فرهاد و شیرین چکیده ای از زندگانی «حبیب شیرازی» را با استفاده از تذکره های میکده، شبستان و حدیقه الشعرا می آورم :

سید ابوالقاسم شیرازی متخلص به حبیب از سادات دست غیب شیراز و از مردان فاضل و بازرگان نامور شیراز بوده است، پدرش نیز در دفترخانة دولت زندیه قلم می زد، در جوانی راهی یزد شد و در سلک طلاب علوم و در حلقة ارباب رسوم قرار گرفت.

چچندی نیز به شغل طبابت پرداخت و با محمدعلی مدرس «وامق» صاحب تذکرة میکده (فوت 1262 ق) در یک زمان می زیست، آنگاه بار سفر را بسته، در رشت اقامت گزید و به امامت جماعت و تدریس پرداخت، تا آنکه در اثر طاعون همه گیر رشت (سال طاعون) به سال 1246 ق در همانجا درگذشت .

او دیوانی داشته که اکنون نشانی از آن در دست نیست.

آن همسفر حبیب نجار

محبوب من و حبیب نجار

از دودة دست غیب شیراز

هم سخته مقال و و هم سخن ساز

باشد به علاج چون فلاطون

این قطعه چه نیک کرده موزون

ای که گفتی من یمیت یرنی

جان فدای حدیث دلجویت

کاش روزی هزار بار فزون

مردمی تا پدید می رویت 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا