سردبیر اقتصادی یزدفردا حسینیان: امروز اتفاقی برایم افتاد که هیچ جوری نتوانستم هضمش کنم.احساس دین میکنم. بیشتر به کسی که بانی این اتفاق بود و بعد به مردمی که آنجا بودند و

مثل خودم سکوت کردند و شاید الان مثل من از سکوتشان پشیمان هستند.

خانم دستور خرید مرغ دادند.چند جا رفتم بلوار شهید صدوقی مرغ و ماهی کویر گفت صبح 600 تا اورده اند و دادیم به مردم که توی صف ایستاده بودند و تمام شده.بقیه هم نداشتند.

بلوار طالقانی .مرغ و ماهی کوثر.
دیدم مردم ایستاده اند.پرسیدم گفتند مرغ آمده و دارند پشت پرده آماده میکنند.ایستادم توی صف .شمردم.نفر شانزدهم بودم.حدود یک ساعتی شد.صف به پنجاه شصت نفر رسیده بود.

بلاخره دو سه تا سبد مرغ و ران مرغ آمد جلو پرده و جوان نوبالغی ایستاد به فروختن و اعلام کرد هر نفر فقط دوتا مرغ.عده ای اعتراض کردند.البته در حد غرغر کردن و بعد ساکت و منظم همچنان توی صف ایستادند.

نفر سوم صف یک روحانی بود.به ایشان بیشتر از دوتا مرغ دادند.وقتی جناب روحانی مغازه را ترک میکرد جوانی که دو سه نفر جلوتر از من بود به ایشان اعتراض کرد که چرا مثل بقیه دو تا مرغ نگرفته ولی
ایشان اصلن توجهی نکرد و خیلی آرام و متین رفت!...

در حین جلو رفتن صف صداهایی از پشت پرده به وضوح شنیده میشد: رستوران فلان شصت تا...برای آقا رضا ... 80 تا ...رستوران...

داشتم با خودم فکر میکردم لابد مرغ به اندازه کفایت هست وگرنه واضح است که سفره مردم که مهم تر از رستوران است!!

نوبت به همان جوانی رسید که ذکرش رفت و این یعنی فقط سه نفر مانده بود تا نوبت من.

این هم را عرض کنم که پیرمردی بسیار خمیده و لااقل 80 ساله نفر سوم چهارم صف بود.پیرمرد اصرار داشت که لااقل سه تا مرغ به او بدهند.میکفت از بنافت آمده ام.سه تا بهم بدید که سه روز دیگه دوباره مجبور نباشم بیام... و البته که مردم هم ساکت بودند!

وقتی نوبت جوان قصه ی ما شد آن پیرمرد هنوز داشت به آن جوان نوبالغ فروشنده التماس میکرد...
شنیدم که جوان قصه ی ما به فروشنده گفت اگر ران خواسته باشم چند تا میدهید و جواب شنید که محدودیتی نیست هر چه بخواهید.

جوان درخواست 20 تا ران و دوتا مرغ کرد.قبول کردند و توی پلاستیک گذاشتند وزن کردند و رفت که حساب کند.حالا دونفر تا نوبت من مانده بود.

یک نفر صدا رساند مرغ آقای کاظمی کجاست؟!
خانمی که امور را رتق و فتق میکرد گفت که هنوز آماده نیست و...
در این حین من دیدم که پلاستیک مرغ و ران جوان قصه ما را دادند که برای آقای کاظمی ببرند! ولی جوان این صحنه را ندید و داشت با یکی دیگر از مشتری ها در مورد ران مرغی که گرفته بود صحبت میکرد.حالا فقط یک نفر به نوبت من مانده بود.

جوان رفته بود دم صندوق که حساب کند.

ولی شنید و شنیدیم که مرغ تمام شد!!!!!
جوان گفت مرغ من را کشیده اند و آنجا گذاشته لطفا حساب کنید بروم.

گفتند نه...مرغی نیست که به شما بدهیم!!!

من که صحنه را دیده بودم گفتم آقا مرغ شما را دادند ببرند برای آقای کاظمی!

جوان متحیر گفت هر کاری کردید حالا مرغ بدید من برم.اعصابم را بیش از این به هم نریزید!
من مرغ خریدم وزن کردم و اومدم پولش را بدهم.
چطور یک دفعه غیب شد؟!!

...خلاصه بحث بالا گرفت.جوان رفت و پرده را بالا زد.کوهی از سبدهای مرغ پشت پرده بود!!!
و کوهی از مردم هم همچنان توی صف ایستاده بودند.
و شنیده بودند که مرغ تمام شد!!!

جوان عصبانی که بدجور از کوره در رفته بود چیزهایی را به هم زد و به شدت اعتراض کرد.زنگ زدند پلیس 110
پلیس آمد جوان را میکشیدند دم در که سوار ماشین پلیس کنند.کسی از صاحبان مغازه میگفت
فکر کرده ای شهر هرت است .شکایتت میکنم پدرت...

و جوان اصرار میکرد که یاالله شکایت کن که مرا ببرند!!

سربازی که دست جوان را هی میگرفت و هی ول میکرد مستاصل شده بود گفت: آقا تکلیف را معلوم کن! شکایت داری بگو ببریمش نداری هم بگو که برویم
صاحب مغازه اما نه حاضر بود شکایت کند نه ...

چند دقیقه بعد همه رفته بودند...و من هاج و واج بیرون مغازه ایستاده  بودم...
عجب!

مگر میشود....جوان به مردمی که هنوز توی صف بودند و قرار نبود مرغی به آنها بدهند اعتراض کرد که چرا هیچی نمیگید؟! چرا اعتراضی نمیکنید؟!

اینها به 14 نفر دو تا مرغ داده اند.یعنی کل سهمیه ای که اتحادیه به این آقا داده تا بین مردم توزیع کند همین 28 تا مرغ بوده؟!!

صندوقهای پر از مرغ پشت پرده را نمیبینید؟!
چرا نمیگویید به شما مرغ بدهند.ِ..و مرغای داخل سبدها داشت پشت سر هم از در پشتی مغازه خارج میشد و داخل ماشین هایی گذاشته میشد.جوان دوید و یکی از سبدها را گرفت و پخش خیابان کرد...

ولی هیچ کس غیر از غرغر آرام کاری نکرد...و من هم نکردم!

و اکنون از آن جوان که حق میگفت خجالت زده و شرمنده ام.

حقیقت این است که ما مردم به چنین حق کشی های ساده ای عادت کرده ایم. که اگر نکرده بودیم محال بود مرغ و ماهی کوثر و کوثرها بتوانند چنین ظلمهایی روا کنند و اینچنین مزدم را از نظام دلزده و دلگیر کنند.

اگر حتی دولت در بخش نظارت در چنین مواقع دست تنگی دقت میکرد باز هم این چنین ظلمهایی روا نمیشد.اگر قوه قضاییه هم به عنوان مدعی العموم ورود میکرد و طبق شرع مقدس بر چنین خطاکارانی که به رزق مردم. اسیب میزنند حد لازم را علنن جاری میکرد کسی دیگر جرات نمیکرد....

سخن آخر

اعتراضها و فریادهای آن جوان بر مردم ایستاده در صف تاثیری آنچنانی نداشت...این گزارش میدانی حقیر هم بر هیچ مسئولی تاثیری ندارد...این را پیشترها بارها آزمود ام...فقط دارم کمی از شرم گناه خودم کم میکنم...و دیگر هیچ!           

  • نویسنده : یزدفردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا