زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

دوران جوانی یادش بخیر که سلطان فلان و بهمان نداشتیم، اختلاس‌گرها و مفسدان خجالتی بودند، معدود و محدود اگر به یکی می‌گفتی: اختلاس کرده‌ای! از خجالت عرق شرم بر پیشانی‌اش می‌نشست. در یکی از آن روزها در همین بندرعباس، یک کامیون شمش طلا گرفتند فردا صبح همون و همان‌ها گفتند آهن قراضه بوده زیر نورخورشید برق می‌زده است و البته همه همون‌ها هم توبه کردند و اعتراف به اشتباه. کمی که سن‌مان بالا رفت گفتند: سلطان شکر داریم به بزرگی کله قند، اول که همه هیس، پیس می‌گفتند که اسمش نبرید تا اینکه سلطان را گرفتند و گفتند سلطان شکر این بود نه آن ولی شکر نداشته است و البته همه همون‌ها که گفتند و گرفتند به مکافات عمل شایعه پراکنی گرفتار شدند بعد پیرتر که شدیم سلطان آهن و فولاد و بعد سلطان چای و برنج و زعفران و پسته و... تا سلطان سکه که گفتند با اعوان و انصارش با دوتن سکه دستگیر شدند حالا شایع شده سکه نداشتند و چند تا دو ریالی و پنج ریالی یادگاری تلفن عمومی در انبارش بوده که عده‌ای رفتند و گرفتند اگر شک دارید که راست می‌گویند یا دروغ بروید و پیدا کنید. ما هم (سلطان‌ آیینه) داریم بیایید بگردید در جیب‌های کت و لباسش و اتاق کار و دفترش نه تنها چیزی بدرد بخور بلکه یک آینه هم وجود ندارد شاید تو کشوی مخفی میز فلزیش باشد آن هم صبر کنید صحنه که خالی از سلطان شد جستجو و کشف می‌کنم و عرض خواهم کرد.

زبان‌دراز

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا