زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

 این مکالمه در سالها بعد انجام خواهد شد! و از پدر و پسری می‌گوید که درحال دیدن آلبوم عکس هستند!
پسر: باباجان اینکه دایره شکل است و دسته داره اسباب بازی است؟
پدر: نه پسرم، چتر پدر خدابیامرزم هست.
پسر: تا حال نگفته بودی بابا بزرگ چتر باز بوده است!
پدر: چتر باز کدومه، این وسیله‌ای بوده برای اینکه مردم در موقع بارندگی خیس نشوند
پسر: باران! باران چی بوده؟ نکنه این «باران» دختر همسایه را می‌گی؟
پدر: ای پسره بی‌سواد، باران که درباره آن در کتاب تاریخ علوم آمده نوشته است که از ابر می‌باریده شاعر هم گفته باز باران با ترانه! با گهرهای فراوان می‌چکد بربام خانه!
پسر: «ترانه» که با خاله رفت بیرون!
پدر: ترانه؟! هیچی پسرم! زیرلب با خود می‌گوید (بیشتر پیش بروم قضیه منکراتی هم می‌شود چون می‌گوید مثال بزن! ترانه! شادی! خوشحالی! چطور این‌ها را به او بفهمانم!)
پسر: باباجان قدیم‌ها خیلی پولدار بودید که برف شادی همه جا می‌پاشیدید؟؟!
پدر: کو؟
پسر: عکسی نشان پدر می‌دهد
پدر: درحالیکه می‌خندد می‌گوید نه عزیزم این هم مثل «باران» از ابر می‌آمد البته وقتی هوا سردتر می‌شد و سوز و سرما بیشتر می‌شد.
پسر: بابا جان! سوز و سرماچیه؟
پدر می‌گوید: پسرم ببخشید اینها درس تاریخ است و من بلد نیستم! مانبودیم!
بعد پدر می‌گوید بچه‌ام درست می‌گوید حقیقتی است برف و باران که هیچ! نخواستیم! کمی هوس سرما کردم.

زبان دراز

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا