یزدفردا"سرهنگ كارآگاه "محمد رضا حناساب"با توجه به نزدیك شدن روزهای پایانی سال بود که فقدان پدری زحمتكش كه جهت امرارمعاش وتامین هزینه زندگی خانواده خود درناوگان مسافربری شهری كارمی كرد اعلام شد و كمتر از یك روز جسد وی در زمین های کشاورزی نزدیك محل سكونتش پیدا شد.

متهم دستگیر شده که جوانی30 ساله بود در اداره جرایم جنایی پلیس آگاهی با اضطراب شدید سرخود را پایین انداخته بود به عاقبت كاری كه انجام داده بود فكرمی كرد به تشریح ماجرا پرداخت:

پسربچه ای خردسال بودم كه بدلیل فقرمادی خانواده وعدم تامین هزینه زندگی ام به دست خانواده ای اشرافی سپرده تا ضمن انجام كار به تحصیل هم بپردازم .

با توجه به گذشت زمان ودور بودن از كانون گرم خانه بر اثر مرور زمان به فردی گوشه گیر و تنها تبدیل كه به اندك چیزی ناراحت می شدم با گذشت زمان، نوجوانی خود را پشت سر گذاشته ووقتی بچه های هم سن وسال خود را می دیدم كه دركنار خانواده خود از لحظات شیرین زندگی لذت می بردند آه وافسوس می خوردم كه چرا من باید اینگونه زندگی داشته باشم شاید تقدیرم این بود.

روزها پشت سرهم سپری می شد وشیرین ترین لحظات زندگی را در كنار خانواده ای سالخورده كه می بایست كارهای آنها را برای یك لقمه نان انجام دهم می گذراندم تا این که وارد دوران جوانی زندگی خود شدم.

دراین زمان علاوه بردوری ازخانواده ام كه هرچند وقت یک بارگاهی به آنها سرمی زدم جای كسی كه بتوانم حرفهای خود را با او بازگو نمایم در زندگی ام خالی بود، روزها پی در پی می گذشت وهر روز تنها وتنها تر می شدم تا اینكه با مرگ افرادی كه با آنها بهترین لحظات عمرم را تلف نموده بودم دریچه ای جدید در زندگی من آغاز شد.

پس از فوت آنها، سرمایه ای به من داده شد تا بتوانم برای خود زندگی جدیدی بسازم كه با آن ابتدا منزلی را در یكی ازمناطق شهر اجاره کردم وخودرویی خریدم وهر كارحلالی كه می توانستم برای كسب درآمد انجام می دادم.

جهت فراراز تنهایی به همشهری های خود پناه بردم ودوستان جدیدی پیدا نمودم كه مقنول یكی از آنها بود آشنایی با وی سبب شد تا رفت وآمدهای من بقدری شود كه به خانه وی راه پیدا كنم .

با توجه به وضعیت مالی كه داشتم وهزینه هایی كه می توانستم برای اووخانواده اش صرف كنم حامی مالی خوبی برای اوشده وكسری های زندگی خانواده اش را كه در ناوگان شهری بعنوان راننده كار می كرد جبران می نمودم او وخانواده اش بدین جهت به من محبت می نمودند.

كم كم رفت وآمدهای من باعث شد كه علاقه شدیدی به دختر مقتول پیدا كنم وچون با دیدن وی هر روز سختی ها وتلخی های گذشته خود را فراموش می نمودم واو را همانند فرشنه نجات خود می دانستم، رفت وآمدهایم را به خانه آنها زیادترکردم وبا خریدهایی كه برایشان انجام می دادم آنها را وابسته خودم کرده بودم.

واین ترددها به قدری ادامه یافته بود كه من درنبود مقتول به خانه وی رفته وهمسر وفرزندانش را با خود برای تفریح بیرون می بردم وحتی برای همسر مقنول تلفن همراهی خریداری کردم تا بتواند با من در مواقع ضروری ارتباط بر قرار كند.

پس ازچند ماه تصمیم گرفتم موضوع علاقه ام را پدرش بگویم كه وی پس از شنیدن حرفهایم با طرح بهانه اختلاف سنی با این ازدواج مخالفت کرد.

من با شنیدن این موضوع مدتی به آنجا نرفتم وچون فكر وخیال دخترك مرا آزار می داد ونمی توانستم او را از ذهن خود دوركنم دوباره به خانه آنها رفتم واین دفعه زمانی كه پدر خانواده سركار بود بیشترآنجا بودم .

دیگرحضور من درمنزل آنها عادی شده بود ومن كه روزها را دركنار تنها دلخوشی زندگی ام به سرمی بردم احساس رضایت می كردم وخوش بین بودم كه شاید نظرپدرش عوض شود، تا اینكه متوجه شدم پدرش قول ازدواج فرشته زندگی ام را به فرد دیگری داده ودر حال فراهم نمودن مقدمات نامزدی می باشد.

با شنیدن این حرفها و پا فشاری مقتول براین ازدواج خواب از چشمهایم رفته بود ؛ چندین مرتبه با پدرش صحبت کردم او هم بر سرحرف خود باقی بود.

هر روز نقشه ای برای وی طراحی می کشیدم تا درآخرین اندیشه خود پیشنهاد همكاری درفروش مقداری اشیاء عتیقه را به اودادم وگفتم در صورتیكه بتوانی آنها را به قیمت بالایی بفروشی سود كلانی بدست می آوری ومی توانی زندگی بسیار مرفه ای را برای خود بسازی.

مقتول غافل از اینکه چه نقشه شومی در انتظارش می باشد ضمن دیدن مقداری كتب قدیمی كه ازمنزل افرادی كه در منزلشان بزرگ شده بودم برداشته بودم با من همراه شد.

در روز حادثه به او گفتم دراین ساعت خریدار می آید و تو بیا تا با هم برویم وبه كسی نگو كجا می روی ، اورا ازنزدیكی محل سكونتش بدون اینكه كسی بفهمد سواركردم وبه محل بردم درآنجا از اوخواستم داخل حوضچه آب بشیند تا كسی ما را نبیند.

بعد خودم را به بهانه ای ازاو جدا کردم و با چوب چندین ضربه از پشت سر به اوزدم، لحظه ای به خود آمدم كه متوجه شدم چه جنایت هولناكی را انجام داده ام همه جا پر شده بود از خون مقنول...

حالا كه به خود آمده ام می بینم علاوه بر اینكه به فرشته نجات خود دست نیافته ام همچون كوه یخی در برابر مشكلات خود ذوب شده ام وتنها دلخوشی ام را از دست داده ومنتظر چوبه دار می باشم.

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا