محمد رضا شوق الشعراء

یزدفردا"محمد رضا شوق الشعراء"خسته نباشی مرد فردای ایران، پسر زحمتکش رفتگر محله ما!
پیشنهادی به شهردار و شورای شهر

محجوب و آرام، کلاس هشتم بود، لایه ای از غم صورت آفتاب خورده اش را پوشانده بود، همراه پدرش آمده بود تا در روزی که مدرسه تعطیل بود به پدر کمک کند. با چفیه ای صورت و دهان خود را پوشانده بود و کوچه را جارو می کشید. روزهای گرم تابستان نیز چندین بار آمده بود، کار می کرد بی مزد. و برای اینکه بیکار و سرگردان نباشد، پدر را همراهی می کرد، یکبار در یکی از روزهای گرم تابستان شوخی تلخی با او کردیم و از او پرسیدیم:« داری برای خود جانشین تربیت می کنی!؟» و او سخت خندید و گفت:« با این اوضاع فکر می کنی در آینده هچون کاری گیر او هم بیاید؟» کاشمری بود و برای کار به یزد آمده بود. زن و دو فرزند داشت و خانه ای را ماهیانه با پنج میلیون رهن سیصد هزار تومان اجاره کرده بود. می گفت یکماه هست شرکت پیمانکار عوض شده و شرکت کرجی آمده جای شرکت یزدی و این را می دانستیم، چون مدتی بود که رنگ لباسشان عوض شده بود.
پسر بخوبی و با دقت کوچه را جارو می کشید، انگار از تمیز کردن کوچه ای که خودش در آن زندگی نمی کرد نیز لذت می برد. کوچه ای که هر روز توسط کودکانی که در این کوچه زندگی می کردند، در بازی های کودکانه کثیف می شد. کودک و نوجوان همسایه که هم سال او بود کثیف می کرد و او که حتی آن پسر همسایه را نمی شناخت تمیز می کرد.
می خواستیم از او بپرسیم پسر یک رفتگر بودن  چه حس و حالی دارد و معلم ها و همشاگردی هایش در کلاس با او چه برخورد و رفتاری دارند، و اما خودمان را بخاطر فکر کردن به این سوال نیز نبخشیدیم. پسر یک زحمتکش بودن کم افتخاری نیست، و مهمتر اینکه، افتخاری نیست که نصیب هر کسی شود!
روبروی باغی که چندسال پیش پانزده میلیون و اینک دومیلیارد تومان قیمت داشت، جارو بدست ایستاده بود و از وضع کار و حقوق و هزینه های زندگی گلایه می کرد. از خود می پرسید که چرا صاحب سالخورده باغ، باغ را نمی فروشد و با پولش لذت نمی برد، و گفتیم که این عدالت خداوند است و تو و او هر دو در یک وضع باشید و کار می کنید. او دارد و کار می کند و تو نداری و کار می کنی پرسیدیم:« اگر باغ مال تو بود چکار می کردی!؟» و گفت:« می فروختم و پولش را می گذاشتم توی بانک و تا آخر عمر کار نمی کردم» و بعد گفت:« حتی اگر چهل میلیون هم داشتم، در یزد نمی ماندم و می رفتم مشهد و آنجا کاری دست و پا کرده و زندگی می کردم»
نوجوانانی که با کمبود و فقر و ناداری و حسرت در شهری که خانه ها و آدمهایش مثل هم نیست بزرگ می شوند، و اما این روزهای سخت شاید هیچگاه از خاطر و ذهنشان بیرون نرود.
و اما پیشنهادی به مسئولان شهر و استان:
بسیاری از دانش آموزان و حتی دانشجویان یزدی و غیر یزدی هستند که برای تحصیل و زندگی نیاز به پول و کار و کمک هزینه تحصیلی دارند، و اما چی می شد که با یک برنامه ریزی صحیح و توسط یک شرکت و موسسه فرهنگی، آنها در هنگام فراغت و اوقات بیکاری، با دریافت دستمزد، به تمیزی کوچه و خیابانها و پارک های شهر مشغول می شدند؟ کار پاره وقتی که عیب و دور از شان نیست، و فرهنگی می باشد، چرا که تمیزی و نظافت و تمیز کردن کار فرهنگی هاست، و اگر نه! هر بی فرهنگی می تواند زباله و آشغال در شهر و کوچه و خیابان بریزد
من به نوجوانی که با افتخار بهمراه پدر رفتگرش می آید و کوچه کثیف ما را تمیز می کند، سلام می کنم، و می دانم که فردا مال اوست. فردایی که در همین نزدیکیست! اویی که امروز نمی داند کافی نت و گیم نت و بازی های کودکانه چیست، و اویی که با کار بازی می کند. خسته نباشی مرد فردای ایران، پسر زحمتکش رفتگر محله ما!

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا