زمان : 29 Esfand 1391 - 20:47
شناسه : 66969
بازدید : 8486
برای خاتم سرزمین سبز زندگی برای خاتم سرزمین سبز زندگی محمدی/کویر

دوست ادیب وشاعر ارزشمند دیار خاتم جناب آقای رنجبر از من خواسته بودندبرای آن شهرستان شعری بسرایم ومن که سر سوزن ذوقی بیش ندارم دیشب به اجابت خواسته ی ایشان اقدام کردم اما نه غزلی آبدار از کار درآمد ونه مثنوی دل انگیزی، ونه حتی نیمایی دلخواهی ، به هر حال این است که هست، قطعه ادبی یا شعر سپید.هرچه خواهی بخوانش که از دل برآمده است.
محض اطلاع خوانندگان عرض کنم که من درسالهای 61تا اواخر 63فرماندار مهریز بودم .اگر از مشکلات متعدد وحاد روستاهای شهرستان ومشکلات دفاع مقدس آن روزگار بگذرم،الحاق تازه ی هرات ومروست به مهریز، فرمانداری را دچارکاری سخت وطاقت فرسا کرده بود که از جمله محرومیت زدایی این دیار بود وبگذرم که خیلی زحمت کشیدیم...وبعدها البته آنجا شهرستان شد وحالا لطفهای بیشمار دارد وزیباییهای بسیار که بعضی از آنها در این شعر آورده ام.


سرزمین سبزِ زندگی ، سلام
دیریست خاتم اقبال در انگشتِ تست
 واوراق خاطر عشاق،از عنایت نقش نگینت لبریز .
من با تو به سرآغاز وصال می اندیشم
وقتی توبه نهایت کمال اشاره داری.
انطباق نامِ تو،با میثاقِ اشتیاق ،
مصداقِ اتفاقیست رؤیایی،
وبدینسان هرچه برکت وبراعت است حلقه حلقه گردِ تست ،
وتو بهار دربهار،"باغ شادی" می آوری.
نقش نگینت کجاست تا مکاتیبِ اندوهِ مرا ،مُهر پایان بخشد.
وغبارِ غصه های ِمرااز دل براند
مرابا "گونه های ِوحشیِ" تو چندین آشنایی است
واز سُکرِ"خوشه های ِزرشک کوهی" تو ،شور وشیدایی ها.
بگذار تاشرحِ دردِاشتیاقم را با" دهل زنانِ تپه ی مروست"ت فریاد زنم.
بگذار آیه آیه احساس واخلاص را از صفحه صفحه "ریواسهایت "اقتباس کنم،
 وافلاسِ دلم را در انفاسِ مسیحاییِ "نهرِمسیح"ت به ارتماس فرو شویم.
مرا بخوان تا ملالهای ِخاطرم رادر گندمزارهای زندگیت آواره سازم ،
ودرشکوهِ "شکوفه های آلبالویت "که شمیم اشارت وبشارت است پریشان کنم.
مشتاق غارِ"خانه خدا"ی تو ام که از "چهل در" آوای درا در طنین است
ودل مجروحِ مرا مشروح ِاندوه ،بر زمین.
دلم را در بقعه ی غزل خیزِ"چلچراغ"ت،ودرچاک چاکِ غریبِ چنارِ"کرخنگان"ت گم کرده ام.
"چنار نازِ"درختانِ انبوهت کجاست؟ تا دلم را به میهمانی لاجوردی ِ آسمان برد
و درچکامه ی چکاوکانِ چابکت بی خویش سازد.
و همنوا با خانه تکانیِ بهاران، سخت ،بتکاند
دلم را درهارمونی هزارانِ "هرات "ومزامیرِ افسانه هایِ "مروست"ت جا نها ده ام.
خاتم! دُرّ گرانِ دریایِ دارالعباده
به "هو بره" هایِ نادره ات بگو
تا برای دیدنِ دو باره ات همتِ پروازم دهند،
وفرصتِ آواز.
وبه" گلیم بافان"ت، بگو ارادت مرا در تار وپودِ نقشِ خویش جاودانه بافند،
که تو یادگارِ ماندگارِ همیشه ی عشقی.
**********************
 محمدی/کویر/29 اسفند 91