زمان : 31 Shahrivar 1399 - 17:05
شناسه : 159963
بازدید : 3694
سرگردان در نیمه خالی زندگی  سرگردان در نیمه خالی زندگی  سعید با مریم همسرش جهت مشاوره به واحد مشاوره کلانتری آمدند گویا با هم به آخر خط رسیده بودند و رابطه آنها به دلیل عدم رضایت مریم از زندگی به سردی گرائیده بود. سعید اینگونه مشکل خود را مطرح کرد: 

یزد فردا: اگر دنیا را به همسر من بدهید، باز اعلام نارضایتی می کند. اگر دلش یک کفش بخواهد تا روزی که آن را نخریده ناراحت است. اگر فکر می کنید بعد از خریدن آن شاد می شود و از پوشیدنش لذت می برد سخت در اشتباه اید چون دوباره دلش چیز دیگری می خواهد.

در هر حال خودش را بدبخت تر از دیگران می داند همیشه دوستانش و اقوامش زندگی بهتری دارند، همسر بهتری دارند، جای بهتری زندگی می کنند شوهرانشان شغل بهتری دارند و خلاصه همه چیزشان بهتر است. به خاطر همین، هیچ کس تا به حال نتوانسته است او را برای مدت طولانی خوشحال و راضی نگه دارد.

وقتی هدیه ای می گیرد اولش شاد می شود اما خوشحالی اش دوامی ندارد و دوباره غر زدنش شروع می شود و بالاخره عیب و ایرادی در آن پیدا می کند. وقتی به سفر می رویم اولش شاد و راضی است اما اگر کوچکترین اتفاقی بیفتد دیگر هیچ لذتی از سفر نمی برد و مدام می گوید « خوش بحال فلانی، آنها وقتی به سفررفتند این اتفاق برایشان نیفتاد.»

برای او مرغ همسایه همیشه غاز است. با این طرز تفکر نه تنها خودش از هیچ چیز لذت نمی برد بلکه باعث ناراحتی اطرافیانش (من و بچه ها) می شود. وقتی می خواهیم به پارک یا سینما برویم بچه ها دوست ندارند مادرشان با ما بیاید، چون مدام ایراد می گیرد یا فیلم بد هست یا صندلی سینما راحت نیست یا پارک شلوغ است و جایی که نشسته ایم سایه نیست.

ما چند سال بود که مستاجر بودیم، مریم همیشه ناله و شکایت می کرد که چقدر سخت است که هر چندسال یک بار خانه عوض کنیم و چقدر اشتباه کرده با کسی ازدواج کرده که خانه نداشته است و او مجبور هست مستاجری بکشد. تا اینکه بالاخره دو ماه پیش توانستم آپارتمان هشتاد متری بخرم اما مریم به جای اینکه خدا را شکر کند و شاد و خرم زندگی اش را در خانه ی جدید شروع کند، نق زدن را شروع کرد «خانه که نیست لانه است ». از هر طرف که بروی میخوری به دیوار ... این خانه را چرا خریدیم ... چقدر گران خریدی ... کلاه سرت گذاشتند... هر روز در بنگاه بودیم ...چقدر دردسر داشت ...خانه انباری ندارد...حالا وسایلم را چه کار کنم...«

بارها برای آرام شدنش به او گفتم ای حرفها را رها کن به این فکر کن که از مستاجری راحت شدی» جواب داد «خوشحالی کردن، مال پولدار ها هست نه ما که با هزار قرض و قوله یه آپارتمان لونه موش خریدیم آنها در خانه های آنچنانی زندگی می کنند، سفر می روند، بهترین خوراک و پوشاک را دارند» گفتم: آنها مشکلات خودشان را دارند، اینطور نیست که چون پولدار هستند، همیشه همه چیز به کام شان باشد چرا تو به این اندازه که داری، راضی نیستی و از زندگیت لذت نمی بری؟ « مریم مرا مسخره مي كند و مي گويد: به اندازه ای که داری راضی باش، چی میگی خودتو با این حرفا گول میزنی و حتی انتظار داری منم دلم و به این شعارهای صدمن یه غاز خوش کنم نه من با این حرفا خام نميشم من داره حالم از این زندگی نکبت بار به هم می خوره من خانه ویلایی می خوام دلم طلا می خواد، دوست دارم ماهی حداقل سه بار برم بهترین رستوران، دلم بهترین وسیله خانه می خواد و....».من از این زندگی لذت نمی برم که هیچ، حتی انگیزه ادامه زندگی و امید به آینده هم ندارم.

سعید ناراحت و دلزده از زندگی با مریم از مشاوره مدد خواست که با راهنمایی و تغییر دیدگاه مریم از زندگی، روزنه ای از امید و نگرشی جدید برایش ترسیم گردد بلکه بتواند زندگی را با چشم انداز جدید با مریم ادامه دهد.

نظر کارشناس مشاور

شاد و راضی بودن از زندگی به طرز فکر و ذهنیت آدم بستگی دارد. این که از داشته هایمان راضی باشیم، شکر گزار باشیم، نیمه پر لیوان را ببینیم و به جای اینکه روی مشکلات، کمبودها و نداشته هايمان تمرکز کنیم بتوانیم حتی از لذت ها و شادی های کوچک بهره ببریم و زندگیمان را از یکنواختی و رخوت در آوریم به نوع نگاهمان به زندگی بستگی دارد وگرنه ممکن است ثروتمند هم باشیم و امکانات زیادی داشته باشیم، اما خوش نباشیم و احساس رضایت نکنیم.

یکی از چیزهایی که باعث می شود از زندگی مان لذت نبریم ، مقایسه خودمان با دیگران است .فقط جنبه های مثبت زندگی دیگران را می بینیم و فکر می کنیم آنها شاد و خوشبخت هستند، در حالی که از درون زندگی شان و مشکلاتشان خبر نداریم، اما مشکلات و کمبودهای خودمان را می دانیم و در نتیجه از زندگی خودمان لذت نمی بریم. از طرفی بعضی ها فقط منتظرند اتفاق های خوب در زندگی شان بیفتد، در حالی که بعضی ها خودشان سعی می کنند شادی و لذت را وارد زندگی شان کنند. برای روشن تر کردن موضوع مثال می زنیم :

وقتی نزدیک عید می شویم، بعضی ها با شادی خودشان را برای شروع سال نو آماده می کنند، اعضای خانواده دست به دست هم می دهند و خانه شان را تمیز می کنند، به خرید می روند و به تناسب بودجه شان چیزهایی که دوست دارند می خرند، در ایام عید به دیدار دوستان و فامیل می روند و دور هم خوش می گذرانند. اما عده ای دیگر تمیز کردن خانه را عذاب برای خودشان می دانند، وقت خرید شلوغی مغازه ها و خیابانها باعث کلافگی شان می شود، دید و بازدیدهای عید معذب شان می کند و به آن به چشم یک کار اجباری و خسته کننده نگاه می کنند.

طبیعتاَ با هر کدام از این دو دیدگاه، زندگی کاملا تغییر می کند. اگر جزو دسته ی اول باشی از زندگی ات لذت می بری و آمدن عید فرصتی می شود برای شاد بودن و تغییر و تنوع. اما اگر از دسته ی دوم باشی ایام عید با روزهای دیگر هیچ فرقی برایت ندارد و تازه شاید بدتر هم باشد.

سرگرد "فهیمه شریفی" مشاور كلانتري 15 آزادگان شهرستان یزد