مباحات یزدی ها! این بار در شعر...
اخلاقی، مهرابی و نظری ندوشن در حضور رهبر فرزانه ی انقلاب شعر خواندند.
رضا بردستانی:سال های پی در پی، در رسمی دلنشین، جمعی از شعرا، ادبا و نویسندگانِ حوزه ی ادب و اندیشه؛ در میانه ی ماه صیام، میهمانِ محفل گرم و صمیمانه ای هستند که رهبرِ فرزانه، اندیشه ورز و ادب اندیش؛ حضرت آیت الله خامنه ای (قدس سره)میزبانِ آن است. میزبانی که مهربانانه و با گشادگیِ مومنانه و مثال زدنی، ساعت ها شنوای حاصل اندیشه هایی می شوند که از جای جایِ این مرز و بوم به شوقِ دیدارِ محبوب و به بهانه ی شعر خوانی، گردِ هم آمده اند.
سال های پی در پی، در رسمی دلنشین، آن هایی که «آنی» داشته اند به این سعادت می رسند که در محفل و مجلسِ عارفانه و صمیمانه ی رهبر شعر دوست و شعرشناسِ خود، جرأت به خرج دهند و به میزبانِ دوست داشتنیِ خود انبوهی از عشق و اندیشه اهدا نمایند. رهبری که از جنس شعر و شعور و عارفانه های دوست داشتنی است. این رسمِ دوست داشتنی امسال نیز در همان زمانه ی معمول ـ نیمه ی رمضان ـ برقرار ماند و برای آن هایی که مدّت ها بود لحظه شماری می کردند، به یادماندنی و خاطره انگیز شد.
این محفل روحانی و سراسر لطف سه شاعرِ یزدی داشت شعرایی که حالا دیگر برای جامعه ی ادبی استان مایه ی مباحات و افتخار هستند. شعرایی که در زمینه های موردِ علاقه ی خود سرآمدند و متبحّر.
زکریا اخلاقی...
زکریا اخلاقی که از اوایلِ دهه ی شصت، فعالیت های حوزه ی شعر را آغاز نموده است، دانش آموخته ی مدارس علمی ـ دینی میبد، یزد و قم می باشد که با توجه به زمینه ی تحصیلی و نگاهِ خاصِ خود به شعر، دین، فلسفه و باور های الهی، سبکِ خاصی از این نوعِ ادبی را دنبال می نماید. «تبسم های شرقی» مجموعه ای از اشعارِ این شاعرِ روحانی است که بخشی از دغدغه های ادبیِ ایشان را به تماشا نهاده است.
اخلاقی به دلیلِ نوعی خاص از نگاه به شعر و ادب و اندیشه در بینِ شعرای یزدی و جامعه ی شعری کشور از جایگاهی قابل ذکر برخوردار بوده و هست. این شاعرِ روحانی در کسوتِ روحانیت، همیشه همراه ِ شعرای جوانی است که از وی راه می جویند و روش ... زکریا اخلاقی یکی از کم حاشیه ترین، دوست داشتنی ترین و محبوب ترین شعرای این خطه ی کویری است که همه ساله در محفلِ نورانیِ شعرِ نیمه ی رمضان، حضور داشته است و معمولاً اشعاری را نیز قرائت می نماید.
اگرچه آثارِ منتشره ی بسیاری از اخلاقی در دسترسِ همگان است اما نگاهِ ظریفِ این روحانی شاعر در قطعاتی چون : طلوع نرگس با این مطلع :
همين است ابتداي سبز اوقاتي كه ميگويند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتي كه ميگويند
اشارات زلالي از طلوع تازهي نرگس
پياپي ميوزد از سمت ميقاتي كه ميگويند
زمين در جستوجو هر چند بيتابانه ميچرخد
ولي پيداست ديگر آن علاماتي كه ميگويند...
در وصف و نعتِ امام عصر اروحنا له الفدا
و: معراج در هبوط با این ابیاتِ آغازین:
هوا بـاز است و صحـرا تـا سـوار كـاج ها رفـتـه ست
و عاشق در شهودي سبز از اين منها ج ها رفته ست
مـن ايـن پـايين كمي دلتنگـم امـا خـوب مـي دانـم
كه آدم در هبـوط خـويش هـم معـراج هـا رفته است
مــن آن تـبـعيــدي خـاكـم كـه احـسـاس غــريــب او
هـميشــه تــا خــطـاب آبــي مــواج هـا رفـتـه سـت...
و نیز یکی از دلچسب ترین آثارِ ایشان که دوست دارانِ شعر؛ اخلاقی را با این شعر، به آسانی شناسایی می نمایند تحتِ عنوانِ روضهي سربسته با این مطلع :
آخر اي مردم، ما هم عتباتي داريم
كربلايي داريم آب فراتي داريم
ما پر از بوي خوش سيب، پر از چاووشيم
وز چمنهاي مجاور نفحاتي داريم
داغ هفتاد و دو گل تشنگي از ماست اگر
دست و رو در تپش رشته قناتي داريم...
زکریا اخلاقی در محفلی که رمضانِ امسال در حضورِ رهبر گرانقدر و فرزانه ی انقلاب، چونان همه ی سال های قبل نشکیل شد این شعر را ارائه نمود:
زندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده است
خاك، حاصلخیز، باغهای روشن زیتون بهارانگیز
دشتها شاداب، در شكوه نخلها ذوق رطب زنده است
چون شب معراج، قبلهگاه دوردست ما گلافشان است
وادی توحید در وفور چشمههای فیض رب زنده است
آفتاب فتح، بر فراز خانهی پیغمبران پیداست
صبح نزدیك است، صبح در تصنیفهای نیمهشب زنده است
لحظهها سرشار، جلوههای عشق در آیینهها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است
خیمه در خیمه، لالهی داغ شهیدان روشن است اما
گریهها خندان، شادمانیها در این رنج و تعب زنده است
مادران خاك، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دستهای شوق، در قنوت گریههای مستحب زنده است
شرق بیدار است، در جهان از همصداییها خبرهایی است
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گلهای ادب زنده است
فصل طوفان است، سنگها در دستها آواز میخوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است
باد میآید، بوی گلهای حماسی میوزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است
عالیه مهرابی...
پیگیری ها، مطالعاتِ گسترده و شرکتِ مستمر در جلساتِ شعر از این شاعره ی محجوبِ یزدی چهره ای شناخته شده در عرصه ی شعر و اندیشه های ادبی ساخته است. قدرت ِ سرایشِ غزل، احاطه بر مضامینِ بکر و چیره دستی در تصویر سازی از شاخصه هایی است که در نمونه آثار دل انگیز و روح نواز مهرابی به خوبی رخ می نماید. شاعری پر کار و کم پیدا که در تمامی عرصه های ادبی، ایثارگرانه حضور داشته و راه تعهد به ذاتِ پاک شعر و باورهای نابِ ذهنی را به خوبی انتخاب و پیموده است. مهرابی با انتخاب مسیری درست، در کنارِ هدف گذاری های کوتاه مدّت و بلند مدّت دیر زمانی است که از شناخته شده ترین شاعره های شعرِ معاصر به شمار می رود و این امیدواری در باره ی ایشان به خوبی صدق می نماید که با درکِ ظرایفِ شعری او را از نوادرِ شعرِ ایران زمین محسوب نماییم. مهرابی با تسلطِ زایدالوصفی که در عبارت سازی و تصویرگریِ کلامی دارد به این جایگاه رسانیده است تا از پسِ موضوعاتِ بکر شعری به آسانی برآید. کمتر اثری در حوزه ی شعر از ایشان را می توان سراغ گرفت که از تعدد تصاویرِ زیبا، و عباراتِ ناب و نادر بهره نبرده باشد. رویکردِ خاصِ این شاعره ی یزدی به شعرِ مناسبتی، اهل بیتی و دینی قابل تقدیر و توجّه است به گونه ای که ورود او به این مقولات همیشه با خلق آثاری کم نظیر و به یاد ماندنی همراه بوده است. مهرابی تحصیلاتِ دانشگاهی خود را در رشته ی روانشناسی دنبال نموده است و تا کنون چندین اثر همچون؛ «به رنگ آتش» و «مسافران کوپه ی صبح»از این ادیبِ ارزشمند روانه ی بازار نشر شده است. نمونه هایی از آثارِ این شاعره که حاکی از قدرت و توانِ ذهنی بالای او در پردازشِ مضمون و محتوا است نشان می دهد رسیدن به جایگاهی منیع در شعر را به خوبی برنامه ریزی و دنبال نموده است:
"ماه تمام"
ماه در حلقۀ گیسوش به دام افتاده
چشم این دهکده بر ماه تمام افتاده!
هر ستاره كه شبي خواست به پايش برسد
عاقبت سوخته و از سر بام افتاده!...
به زیباترین آرایه خلقت، زهرا«س»
بادی پریشان تر وزید آنگاه زلف و کمر با هم در افتادند
در ظهر کوچه بر سر یک گل ،دیوار و در باهم در افتادند
ماه از محاق زخم بیرون زد، پس اولین روز محرم شد
در کربلای پهلویش وقتی تیغ و سپر با هم در افتادند...
و نیز:
سورۀ نور من امروز چراغانم کن
ابر برخیز و عطش ریز و گلستانم کن
خوردم ازسفرۀ انداخته ات نان و نمک
سر ان خوان نینداخته مهمانم کن
مثل یک اینه عمری است به خود زل زده ام
بشکن ایینه و درخویش فراوانم کن
این از زیباترین و اثر بخش ترین آثاری شعری خانم مهرابی است که همواره بر یادها خواهد ماند:
خونچه ها بر سرنی، دایره در دایره دف!
و صدا توی صدا، دایره:سر! دایره: دف!
و صدا حنجر داوود که بر نیزه بلند
اشک زد دایره ای دایره تر، دایره دف!
دایره حلقه زد و حلقه زد و بغضی شد
بغض ، دختر شد و دنبال پدر، دایره دف!...
این شاعره ی محجوبِ یزدی رمضانِ امسال و در حضور رهبر فرزانه ی انقلاب اسلامی این غزل را ارائه نمودند:
به پیشگاه حضرت معصومه سلاماللهعلیها
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافهی چادر گلدار تو با مشك ترش
جاده خوشبو شده انگار كه بیرون زده است
عطر دلتنگی گل از چمدان سفرش!
قدمت پشت قدمهای برادر جاری
كوه سرریز شده چشمه به چشمه هنرش!!
در سفرنامه نوشتن چه مهارت دارد
اشك چشمان تو با آن قلم شعلهورش
گرچه دلتنگی تو سبك خراسانی داشت
مانده در دفتر قم، بیت به بیت اثرش
عطر معصوم تو در صبح شبستان پیچید
كرد آیینه در آیینه پرآوازهترش!
پر از آواز كبوتر شده این شهر انگار
كه خراسان به قم افتاده مسیر و گذرش!
بیگمان دور ضریح تو نمیگردانند
هركه چون دانهی اسپند نسوزد جگرش!
محمد نظری ندوشن...
نظریِ ندوشن، دانش آموخته ی حقوق تا مقطعِ کارشناسی ارشد؛ با ظاهری بسیار آرام و رویکردی گوشه گیرانه اگرچه در انواعِ شعر حرف ها برای گفتن دارد اما هر گاه به دو مقوله ی اشعارِ مذهبی و طنز وارد شده است از خود نبوغ و استعدادِ قابل ذکری بر جای نهاده است. سادگی در کلام و نگاه عمیق و اندیشمندانه به طنز از این شاعرِ جوانِ یزدی، چهره ای دوست داشتنی در بینِ دوست داران شعر طنز از خود بر جای نهاده است. محمد نظری اگرچه کمتر در محافل ادبی و شعرخوانی رخ می نماید اما همان حضور های کم و اندک نیز باعث شده است نگاه های زیادی را به خود معطوف دارد.
برخی از اشعار این شاعر جوان در حوزه ی ادبیاتِ آئینی و اشعارِ مذهبی از جایگاه ارزنده ای برخوردار است اما رویکرد محمد نظری به طنز و اشعاری از این دست به ظاهر قابل تأمل تر از دیگر آثار ایشان به نظر می رسد. کسبِ رتبه های برتر در جشنواره های مختلف شعر طنز(مقام اول ششمین جشنواره طنز مکتوب) ایشان را از چهره های شناخته شده در حوزه ی دوست داشتنی شعر طنز معرفی نموده است.
شعر طنزِ ازدواج که بسیار در بین دوست داران این نوعِ ادبی شناخته شده است همان شعری است که موجب شد تا این شاعر جوانِ یزدی حائز رتبه ی برتر در ششمین جشنواره طنز مکتوب شود . ایشان برای ارائه ی اثر در پیشگاهِ رهبر معظم انقلاب؛ شعرِ طنز «ازدواج» را برگزید:
شعر برگزیده مقام اول ششمین جشنواره طنز مکتوب
همه را شکل یار میبینم | محمد نظری ندوشن
دائم از غصه میزنم بر سر
زندگی مشکل است بیدلبر
دوستانم شدند بابا، و
بنده هستم هنوز بیهمسر
پیرمردی مجردم، که همه
میدهندم نشان به یکدیگر
پسرِ پیر داند ارزش زن
پیر دختر هم ارزش شوهر
زرگر از قدر زر خبر دارد
گوهری داند ارزش گوهر
وای بر من، خروس با مرغ است
شدهام از خروس هم کمتر
نه جگر دارم و نه دندانی
بسکه دندان گذاشتم به جگر
گرچه در بین جمع خاموشم
دارم آتش بر زیر خاکستر
گفت یک بچه دبستانی:
«میم مثل چه؟» گفتمش: «محضر»
با تو از راز خویش میگویم
گرچه آن را نمیکنی باور:
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
همه عمر در تعب بودن
از غم و غصه جانبهلب بودن
با هزاران کمال و فضل و ادب
بین افراد بیادب بودن
از مرضهای سخت در بستر
روز و شب در تنور تب بودن
با یکی از اجنه تنهایی
کنج یک غار نصفشب بودن
در جهنم هزار و ششصد سال
با ابوجهل و بولهب بودن
هست اینها و بدتر از اینها
بهتر از مثل من عزب بودن
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
خواب دیدم شبی که زن دارم
کت و شلوار نو به تن دارم
جشن برپا شدهست و از هر سو
میهمانان مرد و زن دارم
جای یک زوجه، شانزده زوجه
جای ماشین عروس ون دارم
صبح وقتی که چشم وا کردم
باز دیدم که صد محن دارم
نه کتی در برم، نه شلواری
نه اگر جان دهم کفن دارم
نشود مبتلا کسی، یارب
به چنین حالتی که من دارم
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
دوش رفتم به درب خانه وی
زنگشان را فشار دادم هی
عوض گل رسید بوته خار
جای او در گشود مادر وی
گفتم: «ای نازنین، قبولم کن
به غلامی، که عمر من شد طی»
گفت: «هستی نجیب؟» گفتم: «هان»
گفت: «مؤمن چطور؟» گفتم: «اییی...»
گفت: «کار تو چیست؟» گفتم: «هیچ»
گفت: «سرمایه تو؟» گفتم: «هییی...»
گفت: «پس بیش از این نکن اصرار»
گفت: «پس بعد از این نشو پاپی»
گفتم: «ای بر سرت بلا بارد
صبر بر این بلا کنم تا کی؟
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم...»
گر موفق شوم به دیدن او
گویمش: «ای نگار زیبارو
آنقدر عاشق تو ام که مپرس
آنقدر مخلص تو ام که مگو
هرکسی جز تو را بگیرم، هست
زن بد در سرای مرد نکو
نشود حسنهای ما کامل
تا ندارم زن و نداری شو
دختر خانه بودهای، کافیست
خانم خانه باش و کدبانو
تا به کی پیش مادرت باشی؟
همنشینی بد است با بدخو
کس ندیده کلاغ با طاووس
کس ندیده گراز با آهو...»
پاک دیوانهام، چه میگویم؟
اینچنین کی زنم شود یارو
مبتلایم به درد ناجوری
که نگردد علاج با دارو
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
چون به تن میکنند جامه تنگ؟
شده چادر برای زنها ننگ
در خیابان لباسها دارند
با بدنها نبرد تنگاتنگ
تا بگویی که «این چه ترکیبیست؟»
میشوی بیکلاس و بیفرهنگ
در چنین دورهای که هر دهِ ما
گفته زکی به شهرهای فرنگ
تا زمانی که پیر صد ساله
صورتش خوشگل است و رنگارنگ
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
«حشمت» آید به چشم من «نسرین»
«قدرت» آید به چشم من «پروین»
بشنو اکنون حکایتی جالب
گر نداری به حرف بنده یقین
میگذشتم زکوچهای، دیدم
برگی از یک مجله روی زمین
روی آن عکسی از دو دختر بود
چهره هر دو مثل حورالعین
نیم ساعت به دیده حسرت
خیره بودم بر آن ورق همچین
زنی آمد که: «چیست این؟» گفتم:
«چه بگویم، خودت بیا و ببین
روی زیبای حوریان بهشت
کرده است این مجله را تزیین»
گفت: «یارو، خدا شفات دهد
باشی از این به بعد بهتر از این
اینکه عکس فرشته میبینی
هست عکس لنین و استالین...»
گفتم: «امروز چون تو میبینم
همه را، ای نگارِ ماهجبین»
گفت: «بس کن، نگار سیخی چند؟
شدهای پاک خل، منم: افشین...»
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
پنجشنبه 25,آوریل,2024