تابستان که فرا می رسد باز یادمان می آید در هیجدهمین روز از همین فصل؛ قصه نویسِ مهربانِ کودکان و نوجوانانِ ایران زمین را از دست دادیم. «مهدی آذر یزدی» ثمره ی تفکری ایرانی است .... رضا بردستانی

 رضا بردستانی : تابستان که فرا می رسد باز یادمان می آید در هیجدهمین روز از همین فصل؛ قصه نویسِ مهربانِ کودکان و نوجوانانِ ایران زمین را از دست دادیم. «مهدی آذر یزدی» ثمره ی تفکری ایرانی است که در گرماگرمِ بودن و بالندگی، تلاش را معنایی جاودانه بخشید و برای نداری های کودکانه اش، دست به آفرینشی همانندِ رخدادهایی در وسعت یک جهان پهناور و بدونِ مرز زد و در نهایت، بدون این که در کلامِ گفتاری ونوشتاری اش از واژه ی «من» بهره جوید همیشه خود را در ضمیری ناپیدا گُم نمود تا خوانندگانِ قصه هایش برای تمامِ  ثانیه های پیشِ رو، حرف به حرف یادداشت هایش را با جان و دل، در محرمانه ترین حریمِ درونیِ خود به یادگار نهند.
می گویند ماندگاری را رازهایی ماند به غایت زیبا؛ که بیشتر در لایه هایی نُه تو و ناگفتنی، همیشه و در همه حال ناگفته باقی می ماند، رازی در میان نیست! «تفکر ساعه» و درکِ نیازِ جامعه ای که ناداشته هایش ما را آزار می دهد به سیاهی و زانوی غم بغل گرفتن منتهی نشد، به کتاب هایی منتهی شد که نیم قرن است دست به دست در گردشِ روزگار همچنان در طاقچه ی بالاییِ اندیشه های کودکانه جا خوش نموده اند و اگرچه به رویِ خود نمی آوریم اما ذهن و درونمان همچنان آبشخور یافته هایی است از کلام مولانا و ائمه ی معصوم «ع»تا کلیله ی سخت خوان و گلستان نادیده انگاشته شده اما؛ تمامی به زبان ِ کودکانه ی پیرمردِ تنها و دوست داشتنی که از یزد تا حروف خانه های حوالی خیابانِ دانشگاه به عشقِ داشتن و دانستن در عبور و تکرار بود.
این روزها فضای مجازی پر شده است از گفتگو هایی آنچنانی با برخی که تمامِ اعتبارشان همین اندازه است! یعنی به اندازه ی طول و عرضِ یک صفحه ی مجازی، یعنی به اندازه ی یک صبح تا ظهر، یعنی به تعدادِ کلیک هایی که ثبت می شود و فردا گُم می شوند میانِ هیاهویی که خود آفریده اند! از وقتی به «مهدی آذر یزدی»برآشفته! معترض شدند که شما را چه به تصحیحِ «مثنویِ مولانا»تا روزی که معترض شدند به انتخابِ«روز ادبیاتِ کودکان و نوجوانان»گویی تمامِ عرصه های فرهنگیِ ما در ایستایی ِ اعجاب آوری دست و پا می زند! روزی در حیات و برای پا نهادن در خلوتی که خود برای ناداشته هایشان آفریده بودند تا در ممات و برای نادیده انگاشتنِ «من»های ناتمام و نصفه و نیمه!!!
ایرانیان را باید سرآمدِ نوستالژی دانست. نوستالژیِ بی حدّ و مرز! اصلاً اگر نوستالژی را از ما بگیرند دیگر برای هر گونه واکنشِ روحی و درونیِ خود بهانه ای نداریم اما همین نوستالژیِ دوست داشتنی آفتی شده است تا به عارضه ای تاریخی دچار شویم، عارضه ای ریشه دار و صد البته سوغات اندیشه هایی که نوستالژیِ زیبای ایرانی بودن آزارشان می داد. اساساً نوستالژی خود به خود عارضه است حالا اگرکمی «فراموشی» هم به آن بیافزاییم که دیگر معجونی می شود برای خودش...
«قصه های خوب برای بچه های خوب» نگارشِ «مهدی آذر یزدی» همان نوستالژیِ اعجاب آور کودکیِ کودکان نیم قرنِ اخیرِ ایران زمین است که در هر برهه بخشی، بخش هایی یا تمامیِ آن به عارضه ی تاریخی ِ «فراموشی»دچار شده است. روزگاری «قصه های خوب»ش اندکی بعد «بچه های خوب»ش؛ روزگاری پدید آورنده ی«مهربان»ش و چندصباحی دیگر تمامیِ حرف به حرفش! امروز هیجدهمین روز از همان تابستانی است که نوستالژیِ نهفته در خاطرِ ما خیلی چیزها را به یادمان می آورد؛ «قصه های خوب» را، «بچه های خوب»را و «مهدی آذر یزدی» را ... 88 سال زیستن بر مدار آرامش و بی حاشیه گی کم موهبتی نیست و دارا بودنِ یکی از پُرتیراژترین کتاب های دهه های اخیر در عینِ ناداری و فقر هنری است که تنها به «آذر یزدی»می آید و بس...
اصلاً باید «مهدیِ آذر یزدی»باشی که اینهمه نداری را بتوانی شیرین تحمل نمایی و اساساً تنها باید «آذر یزدی»باشی که با کمی فاصله اینقدر دور و برت شلوغ و پُر ازدحام باشد. اصلاً بگذاریم «آذر یزدی»به راه خویش برود و ما بدون دچار شدن به عارضه ی تاریخیِ «فراموشی»خود را دلخوش نماییم به نوستالژیِ به وجود آمده از حوالی سال های 1335 به بعد که شد نقطه ی عطفی در جریانِ ادبیِ این مرز و بوم همان نوستالژیِ معروفِ «قصه های خوب برای بچه های خوب»؛ در سال هایی که باید پرسه می زدی برای یافتنِ «کتاب خوب»، این تفکرِ ایرانیِ تلاش برای فراموشی ِ ناداشته های «مهدی آذر یزدی»؛ چه زیبا به دادمان رسید. امروز همان روز است. همان روزی که دچار می شویم به نوستالژیِ از دست دادنِ خالقِ خوب و دوست داشتیِ«قصه های خوب برای بچه های خوب»امروز 18 تیرماه 1391 است سه سال بعد از خاموشیِ «آذر»



  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا