حكومت اسلامى يا ولايت فقيه:
یزدفردا"علی آبادی:اين كتاب كه قبل و بعد از پيروزى انقلاب اسلامى بارها به زبان عربى و فارسى تجديد چاپ شده است، حاوى آراى اجتهادى امام خمينى درباره حكومت‏اسلامى،‏جدايى‏ناپذير بودن دين و سياست، و ولايت فقيه در زمان غيبت مى‏باشد كه به صورت سلسله درسهايى از امام خمينى در نجف اشرف در سال 1348 هجرى شمسى تدريس، و سپس چاپ و منتشر گرديده است. اولين چاپ اين كتاب همراه با مقدمه، توضيحات و فهرستهاى راهنما در سال 1372 توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى منتشر شده است.

کتاب ولایت فقیه حضرت امام خمینی (ره)

موضوع : سیره امام خمینی (ره)

کتاب ارزشمند ولایت فقیه حضرت امام خمینی (ره)

كتاب «ولايت فقيه» كه اينك متن مصحح آن همراه با پانوشته‏هاى توضيحى و مجموعه‏اى از فهرستها به جامعه اهل فضل و تحقيق و مشتاقان آثار حضرت امام تقديم مى‏گردد، مجموعه سيزده سخنرانى است كه حضرت امام خمينى، سلام اللَّه عليه، در فاصله سيزده ذيقعده 1389 تا دوم ذيحجه 1389 (مطابق با 1/ 11/ 1348 تا 20/ 11/ 1348 ش.) در ايام اقامت در نجف اشرف ايراد فرموده‏اند. اين سخنرانيها در همان ايام به صور مختلف، گاهى كامل و گاه به صورت يك يا چند درس تكثير و منتشر شده است. و در پاييز 1349 ش. پس از ويرايش و تأييد حضرت امام براى چاپ آماده گرديد و نخست توسط ياران امام در بيروت به چاپ رسيد و پنهانى به ايران فرستاده شد و همزمان براى استفاده مسلمانان انقلابى به كشورهاى اروپايى و امريكا و پاكستان و افغانستان ارسال گرديد. اين كتاب قبل از پيروزى انقلاب اسلامى نيز در سال 1356 شمسی در ايران با نام «نامه‏اى از امام موسوى كاشف الغطاء» به ضميمه «جهاد اكبر» چاپ شده است. كتاب «ولايت فقيه» همچون ديگر آثار امام خمينى در رژيم شاه در صدر ليست‏ كتب ممنوعه قرار داشت و چه بسيار بودند كسانى كه به جرم چاپ و تكثير اين كتاب و حتى به جرم همراه داشتن و يا مطالعه اين اثر به زندان افتاده و زير شكنجه قرار مى‏گرفتند ولى على رغم فشار ساواك و تضييقات رژيم شاه، جانبدارى از انديشه حكومت اسلامى كه مبانى فقهى آن در كتاب حاضر به وسيله حضرت امام خمينى تبيين گرديده بود به سرعت در ميان نيروهاى مسلمان و انقلابى در حوزه‏هاى علميه، دانشگاهها و ديگر مراكز گسترش يافت و ايده تشكيل حكومت اسلامى بر اساس ولايت فقيه به عنوان يكى از اصلى‏ترين آرمانهاى قيام پانزده خرداد و نهضت امام خمينى جلوه‏گر شد ....

مشاهده کامل در ادامه ...


بسم اللَّه الرحمن الرحيم‏

ولايت فقيه حكومت اسلامى امام خمينى (س)

فهرست مطالب‏

مقدمه ناشر: ..... 1

مقدمه ..... 9

- ضرورت و بداهت ولايت فقيه ..... 9

- نقش استعمار در معرفى ناقص و نادرست اسلام ..... 9

- خودباختگى افراد جامعه در برابر پيشرفتهاى مادى غرب ..... 19

- اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت جزء ولايت است ..... 20

دلايل لزوم تشكيل حكومت ..... 25

- لزوم مؤسسات اجرايى ..... 25

- سنت و رويه رسول اكرم (ص) ..... 26

- ضرورت استمرار اجراى احكام ..... 26

- رويه امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) ..... 28

- ماهيت و كيفيت قوانين اسلام ..... 28

بررسى نمونه‏هايى از احكام اسلامى ..... 31

- 1- احكام مالى ..... 31

- 2- احكام دفاع ملى ..... 33

- 3- احكام احقاق حقوق و احكام جزايى ..... 34

-- لزوم انقلاب سياسى ..... 34

-- لزوم وحدت اسلامى ..... 36

-- لزوم نجات مردم مظلوم و محروم ..... 37

-- لزوم حكومت از نظر اخبار ..... 38

طرز حكومت اسلامى ..... 43

- اختلاف آن با ساير طرز حكومتها ..... 43

- شرايط زمامدار ..... 47

- شرايط زمامدار در دوره غيبت ..... 49

- ولايت فقيه ..... 50

- ولايت اعتبارى ..... 51

- ولايت تكوينى ..... 53

- حكومت وسيله‏اى است براى تحقق بخشيدن به هدفهاى عالى ..... 54

- هدفهاى عالى حكومت ..... 55

- خصال لازم براى تحقق اين هدفها ..... 56

ولايت فقيه به استناد اخبار ..... 59

- جانشينان رسول اكرم (ص) فقهاى عادلند ..... 59

- بحث در روايت اذا مات المؤمن ........ 66

- بحث در روايت الفقهاء امناء الرسل ........ 69

- هدف بعثتها و وظايف انبيا ..... 70

- فقها در اجراى قوانين و فرماندهى سپاه و اداره جامعه و دفاع از كشور و

- دادرسى و قضاوت مورد اعتماد پيامبرند ..... 72

- حكومت بر وفق قانون ..... 72

- منصب قضا متعلق به كيست ..... 75

- دادرسى با فقيه عادل است ..... 75

- در رويدادهاى اجتماعى به كه رجوع كنيم ..... 78

- بحث در روايت مقبوله عمر بن حنظله ..... 83

- بحث پيرامون آياتى از قرآن مجيد ..... 83

- مقبوله عمر بن حنظله ..... 88

- تحريم دادخواهى از قدرتهاى ناروا ..... 90

- حكم سياسى اسلام ..... 91

- مرجع امور علماى اسلامند ..... 91

- علما منصوب به فرمانروايى‏اند ..... 91

- بحث در روايت ابى خديجه ..... 92

- آيا علما از منصب حكومت معزولند؟ ..... 94

- منصبهاى علما هميشه محفوظ است ..... 95

- بحث در صحيحه قَدّاح ..... 96

- بحث در روايت ابو البخترى ..... 97

- بررسى روايت ابو البخترى ..... 97

- اثبات ولايت فقيه از طريق نص ..... 104

- مؤيدى از فقه رضوى ..... 105

- ساير مؤيدات ..... 105

برنامه مبارزه براى تشكيل حكومت اسلامى ..... 126

- اجتماعات در خدمت تبليغات و تعليمات ..... 131

- عاشورايى به وجود آوريد ..... 133

- مقاومت در مبارزه‏اى طولانى ..... 134

- اصلاح حوزه‏هاى روحانيت ..... 137

- از بين بردن آثار فكرى و اخلاقى استعمار ..... 137

- اصلاح مقدس‏نماها ..... 143

- تصفيه حوزه‏ها ..... 146

- آخوندهاى دربارى را طرد كنيد ..... 148

- حكومتهاى جائر را براندازيم ..... 150

فهارس- فهرست آيات ..... 155

- فهرست روايات ..... 157

- فهرست اعلام ..... 159

- فهرست كتابها ..... 161

- فهرست اصطلاحات فقهى و حقوقى ..... 162

- فهرست مآخذ پاورقيها ..... 166


مقدمه ناشر:


بسم اللَّه الرحمن الرحيم‏

الحمد للَّه و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلي العظيم و الصلاة و السلام على رسول اللَّه محمد خاتم النبيين و آله الطيبين.

كتاب «ولايت فقيه» كه اينك متن مصحح آن همراه با پانوشته‏هاى توضيحى و مجموعه‏اى از فهرستها به جامعه اهل فضل و تحقيق و مشتاقان آثار حضرت امام تقديم مى‏گردد، مجموعه سيزده سخنرانى است كه حضرت امام خمينى، سلام اللَّه عليه، در فاصله سيزده ذيقعده 1389 تا دوم ذيحجه 1389 (مطابق با 1/ 11/ 1348 تا 20/ 11/ 1348 ش.) در ايام اقامت در نجف اشرف ايراد فرموده‏اند. اين سخنرانيها در همان ايام به صور مختلف، گاهى كامل و گاه به صورت يك يا چند درس تكثير و منتشر شده است. و در پاييز 1349 ش. پس از ويرايش و تأييد حضرت امام براى چاپ آماده گرديد و نخست توسط ياران امام در بيروت به چاپ رسيد و پنهانى به ايران فرستاده شد و همزمان براى استفاده مسلمانان انقلابى به كشورهاى اروپايى و امريكا و پاكستان و افغانستان ارسال گرديد. اين كتاب قبل از پيروزى انقلاب اسلامى نيز در سال 1356 ش.

در ايران با نام «نامه‏اى از امام موسوى كاشف الغطاء» به ضميمه «جهاد اكبر» چاپ شده است. كتاب «ولايت فقيه» همچون ديگر آثار امام خمينى در رژيم شاه در صدر ليست‏ كتب ممنوعه قرار داشت و چه بسيار بودند كسانى كه به جرم چاپ و تكثير اين كتاب و حتى به جرم همراه داشتن و يا مطالعه اين اثر به زندان افتاده و زير شكنجه قرار مى‏گرفتند ولى على رغم فشار ساواك و تضييقات رژيم شاه، جانبدارى از انديشه حكومت اسلامى كه مبانى فقهى آن در كتاب حاضر به وسيله حضرت امام خمينى تبيين گرديده بود به سرعت در ميان نيروهاى مسلمان و انقلابى در حوزه‏هاى علميه، دانشگاهها و ديگر مراكز گسترش يافت و ايده تشكيل حكومت اسلامى بر اساس ولايت فقيه به عنوان يكى از اصلى‏ترين آرمانهاى قيام پانزده خرداد و نهضت امام خمينى جلوه‏گر شد.

فقها در باب ولايت فقيه معمولًا به تناسب مورد در ابواب مختلف فقه بحثهاى كوتاهى كرده‏اند و گرچه بعضى بسيار مختصر و برخى به تفصيل بيشتر به موضوع پرداخته‏اند اما يك بحث منظم و جامع در اين مورد در كتب فقهى قدما ديده نمى‏شود كه دليل آن را مى‏بايست در شرايط سياسى و اجتماعى حاكم بر تاريخ گذشته ممالك اسلامى و سلطه حكومتهاى جائر و عدم امكان طرح چنين مباحثى به لحاظ مهيا نبودن شرايط حاكميت فقها جستجو كرد. در عين حال قطع نظر از اختلاف آراى فقهاى شيعه در محدوده اختيارات و شئون ولايت فقيه در زمان غيبت، عموم فقها در اثبات نوعى ولايت براى فقيه جامع الشرايط اجمالًا اتفاق نظر دارند، كه اخيراً در همين رابطه آراى فقها در باب ولايت و دامنه اختيارات آنها در زمان غيبت در ضمن كتابهايى چند گردآورى شده است.

بر اساس منابع موجود مرحوم آيت اللَّه ملا احمد نراقى از علماى عصر قاجاريه در كتاب «عوائد الايام» بيشتر و جامعتر از سايرين به اين موضوع پرداخته است. ايشان ابتدا با تمسك به روايات متعدد، به طور كلى ثابت كرده است كه در «عصر غيبت» فقيه در دو چيز حق ولايت دارد.

1- در همه امورى كه پيامبر (ص) و ائمه (ع) در آنها صاحب اختيار بوده و ولايت داشته‏اند مگر اينكه مواردى به دليل شرعى استثنا شود.

2- در همه امورى كه با دين و دنياى بندگان خدا ارتباط دارد و بايد انجام شود. ايشان در ادامه به ده مورد از شئونات ولايت فقها و از آن جمله: افتاء، اجراى حدود الهى، حفظ اموال يتيمان و مجانين و غايبين، تصرف در اموال امام معصوم (ع) و ... با استناد به آيات و روايات و استدلالهاى فقهى توجه خاص كرده و به تفصيل بحث كرده است «1».

گرچه از مطالب اوليه مرحوم نراقى (رض) برمى‏آيد كه او ولايت فقيه را شامل امر حكومت نيز مى‏دانسته است، اما خود در وجهى گسترده بر آن تصريح و تأكيد نمى‏كند.

پس از مرحوم نراقى، حضرت امام خمينى (س) تنها فقيهى است كه علاوه بر بحث در اين مورد مثل ساير فقيهان به تناسب مسائل مختلف، ولايت فقيه را در تصدى امر حكومت با همان معناى جامع و شامل، براى اولين بار با روشنى و تأكيد و تصريح، تفصيلًا مورد بررسى و اثبات قرار داده است و چنانكه اشاره شد مبحث ولايت فقيه را يك بار به صورت شفاهى در طى سيزده جلسه در نجف اشرف تدريس نموده‏اند كه كتاب حاضر، صورت مكتوب و ويرايش‏شده همان درسهاست. و بار ديگر مبحث ولايت فقيه را در جلد دوم- از مجموعه پنج جلدى- «كتاب البيع» «2» تقريباً با همان سبك نوشته‏اند.

امام خمينى در كتاب «ولايت فقيه» با عنايت و تأكيد بسيار، اصل «ولايت»- كه اساس و پايه تمام وظايف است- بخصوص ولايت در امر حكومت و جنبه‏هاى سياسى آن را مورد بررسى قرار داده‏اند. و در اين باب علاوه بر تبيين عوامل سياسى و اجتماعى كه سبب شده است تا اين مهمترين موضوع اسلامى مورد بى‏اعتنايى قرار گيرد، ضمن بحثهاى استدلالى بر همان روش متقن فقهى، به برنامه‏ريزى عملى براى تحقق ولايت فقيه در امر حكومت با طرح كردن راههاى مشخص و قابل عملى نيز توجه داشته‏اند.

حضرت امام در اين كتاب ابتدا به نقشه‏هاى دشمنان كه براى نابودى اسلام به معرض اجرا گذارده شده اشاره مى‏كنند و با بيانى مستدل به شبهاتى از قبيل اينكه اسلام در عصر تمدن و صنعت قادر نيست جامعه را اداره كند و يا اينكه موازين حقوقى آن براى حل مشكلات جامعه ضعيف و ناتوان است، پاسخ مى‏دهند و در همين رابطه اشاره مى‏كنند كه القائات دشمنان در ايجاد زمينه لازم براى جدايى دين از سياست حتى در حوزه‏هاى علميه نيز اثر كرده است به طورى كه اگر كسى بخواهد درباره حكومت اسلامى سخن بگويد، بايد تقيه كند. امام خمينى با اشاره به ضعفهاى داخلى و خودباختگى در برابر تمدن جديد كه رهاورد تبليغات استعمارگران بوده است، به حوزه‏ها و طلاب جوان و انديشمندان اسلام‏ هشدار مى‏دهند كه با جديت تمام به وظايف سياسى و اجتماعى خويش همت گمارند، و فريب اين نقشه‏ها و شبهه‏ها را نخورند زيرا اسلام با پيشرفت مادى مخالف نيست و مشكلات اجتماعى راه‏حلهاى اخلاقى و اعتقادى مى‏خواهد و اسلام دينى است جامع كه قادر است تمامى مشكلات را حل كند مشروط به آنكه انديشمندان و علماى اسلام به تلاش برخيزند.

امام خمينى با بيان اين واقعيت مسلّم تاريخى كه پيامبر اكرم (ص) خليفه تعيين كرده است. اين سؤال را مطرح مى‏كند كه آيا تعيين خليفه براى بيان احكام است؟ بيان احكام كه خليفه نمى‏خواهد. خليفه براى حكومت است، براى اجراى مقررات و قوانين است. در اينجا مهم اين است كه ما به ضرورت تشكيل حكومت اسلامى معتقد شويم و در اين صورت است كه جايگاه خليفه روشن مى‏شود.

حضرت امام در اين كتاب مواردى را به عنوان دلايل ضرورت تشكيل حكومت اسلامى ذكر مى‏كنند كه عبارتند از:

1- عمل پيامبر در تشكيل حكومت؛

2- ضرورت استمرار اجراى احكام الهى كه فقط در زمان پيامبر ضرورت ندارد بلكه براى هميشه است؛

3- ماهيت و كيفيت قوانين اسلام كه بدون حكومت قابل اجرا نيست. مثل: احكام مالى، دفاع ملى، و احكام حقوقى و جزايى.

امام خمينى پس از بيان مستدل ضرورت حكومت اسلامى، به سابقه تاريخى انحراف از اين اصل كه به عصر بنى اميه بازمى‏گردد و در دوران بنى عباس ادامه مى‏يابد، اشاره مى‏كنند. با اين بيان كه روش آنان در حكومت شيوه‏اى ضد اسلامى و به صورت نظام شاهنشاهى ايران و امپراتورى روم و فراعنه مصر بود و در دورانهاى بعد نيز به همان اشكال غير اسلامى ادامه يافت. حضرت امام تأكيد مى‏كند كه عقل و شرع بر قيام براى تغيير اين وضع حكم مى‏كنند پس وقوع يك انقلاب سياسى ضرورت مى‏يابد و علاوه بر ضرورت جلوگيرى از حكومت طاغوتى و لزوم ايجاد زمينه لازم براى حكومت اسلامى و پياده شدن احكام اسلام، لزوم وحدت امت اسلامى كه بر اثر عوامل گوناگون داخلى و خارجى دچار تفرقه شده و نيز لزوم نجات مردم مظلوم و محروم كه از تكاليف الهى مسلمين و بخصوص علما مى‏باشد، انجام يك انقلاب سياسى را ضرورى مى‏سازد. امام خمينى در ادامه با ذكر روايتى از فضل بن شاذان در فلسفه تشريع حكومت، به لزوم تشكيل حكومت از نظر اخبار و روايات مى‏پردازد.

بخش مهمى از كتاب «ولايت فقيه» به بيان فرق حكومت اسلامى با ساير حكومتها اختصاص يافته است و به اين نكته اشاره شده است كه حكومت اسلامى نوع خاصى از حكومت مشروطه است يعنى مشروط به قوانين اسلام؛ بدين جهت از نظر امام خمينى وظيفه قوه مقننه و مجالس قانونگذارى در واقع برنامه‏ريزى براى وزارتخانه‏هاى مختلف و تشكيلات حكومت در محدوده احكام اسلامى است نه قانونگذارى مصطلح در ساير حكومتها.

حضرت امام در ادامه مباحث ولايت فقيه به شرايط زمامدار كه مستقيماً ناشى از طبيعت طرز حكومت اسلامى است اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: پس از شرايط عامه مثل عقل و تدبير براى زمامدار دو شرط اساسى وجود دارد كه عبارتند از: علم به قانون و عدالت.

ولايت فقيه در عصر غيبت موضوع مباحث بعدى كتاب است. امام خمينى با تكيه بر مطالب گذشته مى‏فرمايند: «اكنون كه دوران غيبت است و از طرفى بنا است احكام اسلام اجرا شود و از طرف ديگر از طرف خداى متعال كسى براى اجراى احكام تعيين نشده است، تكليف چيست؟» و سرانجام پس از بررسى اين موضوع چنين نتيجه مى‏گيرند كه «خداوند خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان [شروع غيبت‏] حضرت صاحب (ع) موجود بود براى بعد غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بيشمارى از فقهاى عصر ما موجود است، اگر با هم اجتماع كنند مى‏توانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند» و بعد به اين مطلب اشاره مى‏كنند كه ولايت فقيه يك امر اعتبارى عقلايى است و تمام اختياراتى كه پيامبر و ائمه براى اداره جامعه داشته‏اند براى فقيه جامع الشرايط نيز ثابت است و اين ولايت «واقعيتى جز جعل ندارد و فى حد ذاته شأن و مقامى نيست بلكه وسيله انجام وظيفه اجراى احكام است.»

حضرت امام پس از اين مباحث به هدفهاى عالى حكومت و خصال لازم براى حاكم‏ اشاره مى‏كنند و با ذكر اخبار و استدلال بر آنها به اثبات ولايت براى فقيه در معناى تصدى حكومت مى‏پردازند كه قسمت اعظم اين كتاب را همين مباحث تشكيل مى‏دهد. بخش پايانى كتاب به ضرورت برنامه‏ريزى مبارزه طولانى براى رسيدن به اين هدف الهى اختصاص يافته است. امام خمينى در اين قسمت ابتدا به مسأله تبليغات و تعليمات و اهميت و ضرورت آنها اشاره مى‏كنند و مى‏فرمايند: بايد اجتماعات در خدمت اين دو امر قرار گيرد. بايد در اين مورد مثل عاشورا برخورد شود بايد كارى كرد كه راجع به حكومت اسلامى موج به وجود آيد و اجتماعات برپا گردد. و نبايد منتظر بود كه زود به نتيجه برسد بلكه بايد به يك مبارزه طولانى همت گماشت.

لزوم پرداختن به امور آموزشى و تبليغاتى، اصلاح حوزه‏ها، از بين بردن آثار فكرى و اخلاقى استعمارى، اصلاح مقدس‏نماها، تصفيه حوزه‏ها و طرد آخوندهاى دربارى و اقدامهاى عملى براى براندازى حكومتهاى جائر، از جمله مسائلى است كه در قسمت نهايى كتاب مطرح شده است.

توجه خوانندگان گرامى را به اين نكته جلب مى‏كنيم كه امام خمينى پس از آنكه قيام الهى خويش را در پرتو عنايات حق تعالى و بيدارى و اتحاد مردم در 22 بهمن 1357 با سرنگونى نظام سلطنتى ايران و تشكيل جمهورى اسلامى در اين كشور به ثمر نشاند، بر اساس خواست عمومى ملت ايران و بر طبق اصول قانون اساسى نظام اسلامى در نقش رهبر انقلاب اسلامى، ولايت و هدايت جامعه اسلامى را بر عهده گرفت، از اين رو فهم دقيق ابعاد نظريه حضرت امام در باب «ولايت فقيه» كه اصول آن در كتاب حاضر ارائه شده است، زمانى كامل خواهد شد كه به مشى عملى آن حضرت در دوران زمامدارى جامعه و آرا و نظرياتى كه در برهه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در زمينه اصل ولايت فقيه و محدوده اختيارات و شئون ولايت ابراز نموده‏اند و در سخنرانيها و پيامها و نامه‏هاى ايشان منعكس گرديده است، توجه كافى مبذول شود.

«بارالها، دست ستمگران را از بلاد مسلمين كوتاه كن. خيانتكاران به اسلام و ممالك اسلامى را ريشه كن فرما. سران دولتهاى اسلام را از اين خواب گران بيدار كن تا در مصالح ملتها كوشش كنند، و از تفرقه‏ها و سودجوييهاى شخصى دست بردارند. نسل‏

جوان و دانشجويان دينى و دانشگاهى را توفيق عنايت فرما تا در راه اهداف مقدسه اسلام بپاخيزند، و با صف واحد در راه خلاص از چنگال استعمار و عمال خبيث آن و دفاع از كشورهاى اسلامى اشتراك مساعى كنند. فقها و دانشمندان را موفق كن كه در هدايت و روشن كردن افكار جامعه كوشا باشند؛ و اهداف مقدسه اسلام را به مسلمين خصوصاً نسل جوان برسانند؛ و در برقرارى حكومت اسلامى مجاهدت كنند. إنّك ولى التوفيق.

و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلي العظيم». «1»

مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (س)

 

مقدمه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و به نستعين الحمد للَّه رب العالمين و صلى اللَّه على خير خلقه محمد و آله اجمعين‏

ضرورت و بداهت ولايت فقيه‏

موضوع «ولايت فقيه» فرصتى است كه راجع به بعضى امور و مسائل مربوط به آن صحبت شود. ولايت فقيه از موضوعاتى است كه تصور آنها موجب تصديق مى‏شود، و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنى كه هر كس عقايد و احكام اسلام را حتى اجمالًا دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بى‏درنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضرورى و بديهى خواهد شناخت. اينكه امروز به ولايت فقيه چندان توجهى نمى‏شود و احتياج به استدلال پيدا كرده، علتش اوضاع اجتماعى مسلمانان عموماً، و حوزه‏هاى علميه خصوصاً مى‏باشد. اوضاع اجتماعى ما مسلمانان و وضع حوزه‏هاى علميه ريشه تاريخى دارد كه به آن اشاره مى‏كنم.

نقش استعمار در معرفى ناقص و نادرست اسلام‏

نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد؛ و تبليغات ضد اسلامى و دسايس فكرى را نخست آنها شروع كردند؛ و به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد دامنه آن تا به حال كشيده شده است. بعد از آنها نوبت به طوايفى رسيد كه به يك معنى شيطان‏تر از يهودند. اينها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش، يا بيشتر به كشورهاى اسلامى راه پيدا كردند «1»؛ و براى‏ رسيدن به مطامع استعمارى خود لازم ديدند كه زمينه‏هايى فراهم سازند تا اسلام را نابود كنند. قصدشان اين نبود كه مردم را از اسلام دور كنند تا نصرانيت نضجى بگيرد؛ چون اينها نه به نصرانيت اعتقاد داشتند و نه به اسلام؛ لكن در طول اين مدت، و در اثناى جنگهاى صليبى «1»، احساس كردند آنچه سدى در مقابل منافع مادى آنهاست و منافع مادى و قدرت سياسى آنها را به خطر مى‏اندازد اسلام و احكام اسلام است و ايمانى كه مردم به آن دارند. پس، به وسايل مختلف بر ضد اسلام تبليغ و دسيسه كردند. مبلغينى كه در حوزه‏هاى روحانيت درست كردند، و عمالى كه در دانشگاهها و مؤسسات تبليغات دولتى يا بنگاههاى انتشاراتى داشتند، و مستشرقينى كه در خدمت دولتهاى استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده در تحريف حقايق اسلام كار كردند. به طورى كه بسيارى از مردم و افراد تحصيلكرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شده‏اند.

اسلام دين افراد مجاهدى است كه به دنبال حق و عدالتند. دين كسانى است كه آزادى و استقلال مى‏خواهند. مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اينها اسلام را طور ديگرى معرفى كرده‏اند و مى‏كنند. تصور نادرستى كه از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده و شكل ناقصى كه در حوزه‏هاى علميه عرضه مى‏شود براى اين منظور است كه خاصيت انقلابى و حياتى اسلامى را از آن بگيرند، و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند؛ آزاديخواه باشند؛ دنبال اجراى احكام اسلام باشند؛ حكومتى به وجود بياورند كه سعادتشان را تامين كند؛ چنان زندگى داشته باشند كه در شأن انسان است.

مثلًا تبليغ كردند كه اسلام دين جامعى نيست؛ دين زندگى نيست؛ براى جامعه نظامات و قوانين ندارد؛ طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است. اسلام فقط احكام‏ حيض و نفاس است. اخلاقياتى هم دارد؛ اما راجع به زندگى و اداره جامعه چيزى ندارد.

تبليغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصيلكرده، چه دانشگاهى و چه بسيارى از محصلين روحانى، اسلام را درست نفهميده‏اند و از آن تصور خطايى دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را نمى‏شناسند، اسلام را هم نمى‏شناسند. و [اسلام‏] در ميان مردم دنيا به وضع غربت زندگى مى‏كند.

چنانچه كسى بخواهد اسلام را آن طور كه هست معرفى كند، مردم به اين زوديها باورشان نمى‏آيد؛ بلكه عمال استعمار در حوزه‏ها هياهو و جنجال به پا مى‏كنند.

براى اينكه كمى معلوم شود فرق ميان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى مى‏شود تا چه حد است، شما را توجه مى‏دهم به تفاوتى كه ميان «قرآن» و كتب حديث، با رساله‏هاى عمليه هست: قرآن و كتابهاى حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلام است، با رساله‏هاى عمليه، كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مى‏شود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگانى اجتماعى مى‏تواند داشته باشد بكلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، از نسبت صد به يك هم بيشتر است! از يك دوره كتاب حديث، كه حدود پنجاه كتاب «1» است و همه احكام اسلام را در بردارد، سه- چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است؛ بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق، و سياست و تدبير جامعه است.

شما آقايان كه نسل جوان هستيد و ان شاء اللَّه براى آينده اسلام مفيد خواهيد بود، لازم است در تعقيب مطالب مختصرى كه بنده عرض مى‏كنم در طول حيات خود در معرفى نظامات و قوانين اسلام جديت كنيد. به هر صورتى كه مفيدتر تشخيص مى‏دهيد، كتباً، شفاهاً، مردم را آگاه كنيد كه اسلام از ابتداى نهضت خود چه گرفتاريهايى داشته، و هم اكنون چه دشمنان و مصايبى دارد. نگذاريد حقيقت و ماهيت اسلام مخفى بماند، و تصور شود كه اسلام مانند مسيحيت اسمى- و نه حقيقى- چند دستور در باره رابطه بين حق و خلق است، و «مسجد» فرقى با «كليسا» ندارد.

آن روز كه در غرب هيچ خبرى نبود و ساكنانش در توحش به سر مى‏بردند و امريكا سرزمين سرخپوستان نيمه وحشى بود، دو مملكت پهناور ايران و روم محكوم استبداد و اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حكومت مردم و قانون در آنها نبود «1»؛ خداى تبارك و تعالى به وسيله رسول اكرم (ص) قوانينى فرستاد كه انسان از عظمت آنها به شگفت مى‏آيد. براى همه امور قانون و آداب آورده است. براى انسان پيش از آنكه نطفه‏اش منعقد شود تا پس از آنكه به گور مى‏رود، قانون وضع كرده است.

همان طور كه براى وظايف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حكومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است. كتابهاى قطورى كه از ديرزمان در زمينه‏هاى مختلف حقوقى تدوين شده، از احكام «قضا» و «معاملات» و «حدود «2»» و «قصاص «3»» گرفته تا روابط بين ملتها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بين الملل عمومى و خصوصى، شمه‏اى از احكام و نظامات اسلام است. هيچ موضوع حياتى نيست كه اسلام تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى درباره آن نداده باشد.

دستهاى اجانب براى اينكه مسلمين و روشنفكران مسلمان را، كه نسل جوان ما باشند، از اسلام منحرف كنند، وسوسه كرده‏اند كه اسلام چيزى ندارد؛ اسلام پاره‏اى احكام حيض و نفاس است! آخوندها بايد حيض و نفاس بخوانند!

حق هم همين است! آخوندهايى كه اصلًا به فكر معرفى نظريات و نظامات و جهان‏بينى اسلام نيستند، و عمده وقتشان را صرف كارى مى‏كنند كه آنها مى‏گويند و ساير كتابهاى [ «فصول»] اسلام را فراموش كرده‏اند، بايد مورد چنين اشكالات و حملاتى قرار

بگيرند. آنها هم تقصير دارند؛ مگر خارجيها تنها مقصرند؟ البته بيگانگان براى مطامع سياسى و اقتصادى كه دارند از چند صد سال پيش اساس را تهيه كرده‏اند؛ و به واسطه اهمالى كه در حوزه‏هاى روحانيت شده موفق گشته‏اند. كسانى در بين ما، روحانيون، بوده‏اند كه ندانسته به مقاصد آنها كمك كرده‏اند تا وضع چنين شده است.

گاهى وسوسه مى‏كنند كه احكام اسلام ناقص است. مثلًا آيين دادرسى و قوانين قضايى آن چنان كه بايد باشد نيست. به دنبال اين وسوسه و تبليغ، عمال انگليس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مى‏گيرند؛ و مردم را نيز (طبق شواهد و اسنادى كه در دست است) فريب مى‏دهند و از ماهيت جنايت سياسى خود غافل مى‏سازند. وقتى كه مى‏خواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانون اساسى را تدوين كنند، مجموعه حقوقى بلژيكيها را از سفارت بلژيك قرض كردند، و چند نفرى (كه من اينجا نمى‏خواهم اسم ببرم) قانون اساسى را از روى آن نوشتند؛ و نقايص آن را از مجموعه‏هاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح «ترميم» نمودند «1»! و براى گول زدن ملت بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند! اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند. اين مواد قانون اساسى و متمم آن، كه مربوط به سلطنت و ولايتعهدى و امثال آن است كجا از اسلام است؟ اينها همه ضد اسلامى است؛ ناقض طرز حكومت و احكام اسلام است. سلطنت و ولايتعهدى همان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده، و بساط آن را در صدر اسلام در ايران و روم شرقى و مصر و يمن برانداخته است. رسول اكرم (ص) در مكاتيب مباركش كه به امپراتور روم شرقى (هراكليوس «2») و شاهنشاه ايران «3» نوشته، آنها را دعوت كرده كه از طرز حكومت شاهنشاهى و امپراتورى دست بردارند؛ از اينكه بندگان خدا را وادار به پرستش و اطاعت مطلقه خود كنند دست بردارند؛ و بگذارند مردم خداى يگانه و بى‏شريك را، كه سلطان حقيقى است، بپرستند «1». سلطنت و ولايتعهدى همان طرز حكومت شوم و باطلى است كه حضرت سيد الشهداء (ع) براى جلوگيرى از برقرارى آن قيام فرمود و شهيد شد. براى اينكه زير بار ولايتعهدى يزيد «2» نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد قيام فرمود، و همه مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اينها از اسلام نيست. اسلام سلطنت و ولايتعهدى ندارد. اگر نقص به اين معنى باشد، اسلام ناقص است! چنانكه اسلام براى رباخوارى و بانكدارى توأم با رباخوارى و براى پياله فروشى و فحشا هم «قانون» و «مقررات» ندارد؛ چون اساساً اينها را حرام كرده است. اين هيأتهاى حاكمه‏ دست نشانده استعمار كه مى‏خواهند در بلاد اسلامى چنين كارهايى را رواج بدهند، البته اسلام را ناقص مى‏بينند؛ و مجبورند براى اين كارها قانونش را از انگليس و فرانسه و بلژيك، و اخيراً از امريكا وارد كنند! اينكه اسلام مقرراتى براى سر و صورت دادن به اين كارهاى ناروا ندارد از كمالات اسلام است؛ از افتخارات اسلام است.

توطئه‏اى كه دولت استعمارى انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظور بود: يكى كه در همان موقع فاش شد، اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد. و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند.

تحميل قوانين بيگانه بر جامعه اسلامى ما منشأ گرفتاريها و مشكلات بسيار شده است.

اشخاص مطلعى الآن در عدليه هستند كه از قوانين دادگسترى و طرز كار آن شكايتها دارند. اگر كسى گرفتار دادگسترى فعلى ايران يا ساير كشورهاى مشابه آن شود، يك عمر بايد زحمت بكشد تا مطلبى را ثابت كند. وكيل متبحرى كه در جوانى ديده بوديم مى‏گفته محاكمه‏اى را كه بين دو دسته است من تا آخر عمرم در ميان قوانين و چرخ و پر دستگاه دادگسترى مى‏چرخانم! و بعد از من پسرم اين كار را ادامه خواهد داد! الآن درست همين طور شده است؛ مگر در مورد پرونده‏هايى كه اعمال نفوذ مى‏شود، كه البته بسرعت، ولى به ناحق، رسيدگى و تمام مى‏شود. قوانين فعلى دادگسترى براى مردم جز زحمت، جز بازماندن از كار و زندگى، جز اينكه استفاده‏هاى غير مشروع از آنها بشود، نتيجه‏اى ندارد. كمتر كسى به حقوق حقه خود مى‏رسد. تازه در حل و فصل دعاوى همه جهات بايد رعايت شود، نه اينكه [فقط] هر كس به حق خود برسد. بايد ضمناً وقت مردم، كيفيت زندگى و كارهاى طرفين دعوى ملاحظه شود؛ و هر چه ساده‏تر و سريعتر انجام بگيرد. دعوايى كه آن وقتها قاضى شرع در ظرف دو- سه روز حل و فصل مى‏كرد، حالا در بيست سال هم تمام نمى‏شود! در اين مدت جوانان، پيرمردان و مستمندان، بايد هر روز صبح تا عصر به دادگسترى بروند، و در راهروها و پشت ميزها سرگردان باشند؛ آخرش هم معلوم نمى‏شود كه چه شد. هر كدام كه زرنگتر و براى رشوه دادن دست و دلبازتر باشند، كار خود را به ناحق هم كه شده زودتر از پيش مى‏برند؛ و گر نه تا آخر عمر بايد بلاتكليف و سرگردان بمانند.

گاهى در كتابها و روزنامه‏هايشان مى‏نويسند كه احكام جزايى اسلام احكام خشنى است! حتى يك نفر با كمال بى‏آبرويى نوشته بود احكام خشنى است كه از اعراب پيدا شده‏ است! اين خشونت عرب است كه اين گونه احكام آورده است! من تعجب مى‏كنم اينها چگونه فكر مى‏كنند! از طرفى اگر براى ده گرم هروئين چندين نفر را بكشند مى‏گويند قانون است! (ده نفر را مدتى پيش و يك نفر را هم اخيراً براى ده گرم هروئين كشتند. و اين چيزى است كه ما اطلاع پيدا كرديم.) وقتى اين قوانين خلاف انسانى جعل مى‏شود، به نام اينكه مى‏خواهند جلو فساد را بگيرند، خشونت ندارد! من نمى‏گويم هروئين بفروشند، لكن مجازاتش اين نيست. بايد جلوگيرى شود، اما مجازاتش بايد متناسب با آن باشد «1». اگر شارب الخمر را هشتاد تازيانه بزنند خشونت دارد، اما اگر كسى را براى ده گرم هروئين اعدام كنند خشونت ندارد! در صورتى كه بسيارى از اين مفاسد كه در جامعه پيدا شده از شرب خمر است: تصادفاتى كه در راهها واقع مى‏شود، خودكشيها، آدم‏كشيها، بسيارى از آنها معلول شرب خمر است. استعمال هروئين مى‏گويند چه بسا از اعتياد به شرب خمر است. مع ذلك، اگر كسى شراب بخورد اشكالى ندارد؛ چون غرب اين كار را كرده است! و لهذا آزاد مى‏خرند و مى‏فروشند. اگر بخواهند فحشا را، كه شرب خمر يكى از واضحترين مصاديق آن است، جلوگيرى كنند و يك نفر را هشتاد تازيانه بزنند، يا زناكارى را صد تازيانه بزنند، يا محصنه يا محصن را رجم كنند «2»، وا مصيبتاست! اى واى كه اين چه حكم خشنى است! و از عرب پيدا شده است! در صورتى كه احكام جزايى اسلام براى جلوگيرى از مفاسد يك ملت بزرگ آمده است. فحشا كه تا اين اندازه دامنه پيدا كرده كه نسلها را ضايع، جوانها را فاسد، و كارها را تعطيل مى‏كند، همه دنبال همين عياشيهايى است كه راهش را باز كردند، و به تمام معنا دامن‏مى‏زنند و از آن ترويج مى‏كنند. حال اگر اسلام بگويد براى جلوگيرى از فساد در نسل جوان يك نفر را در محضر عموم شلاق بزنند «3»، خشونت دارد؟

از آن طرف، كشتارى كه قريب پانزده سال است به دست اربابهاى اين هيأتهاى حاكمه در ويتنام «1» واقع مى‏شود، و چه بودجه‏هايى خرج شده و چه خونهايى ريخته شده است، اشكالى ندارد! اما اگر اسلام براى اينكه مردم را در برابر قوانينى كه براى بشر مفيد است خاضع كند، فرمان دفاع يا جنگ بدهد و چند نفر مفسد و فاسد را بكشد، مى‏گويند اين جنگ چرا شده است.

تمام اينها نقشه‏هايى است كه از چند صد سال پيش كشيده شده؛ و بتدريج دارند اجرا مى‏كنند و نتيجه مى‏گيرند. ابتدا مدرسه‏اى در جايى تأسيس كردند؛ و ما چيزى نگفتيم و غفلت كرديم. امثال ما هم غفلت كردند كه جلو آن را بگيرند و نگذارند اصلًا تأسيس شود. كم كم زياد شد، و حالا ملاحظه مى‏فرماييد كه مبلغين آنها به تمام دهات و قصبات رفته‏اند و بچه‏هاى ما را نصرانى يا بى‏دين مى‏كنند. «2» نقشه آن است كه ما را عقب مانده نگه دارند، و به همين حالى كه هستيم و زندگى نكبت‏بارى كه داريم نگه دارند تا بتوانند از سرمايه‏هاى ما، از مخازن زيرزمينى و منابع و زمينها، و نيروى انسانى ما استفاده كنند.

مى‏خواهند ما گرفتار و بيچاره بمانيم؛ فقراى ما در همين بدبختى بمانند و به احكام اسلام، كه مسأله فقر و فقرا را حل كرده است، تسليم نشوند؛ و آنان و عمالشان در كاخهاى بزرگ بنشينند، و آن زندگانى مرفه و كذايى را داشته باشند.

اينها نقشه‏هايى است كه دامنه‏اش حتى به حوزه‏هاى دينى و علمى رسيده است؛ به طورى كه اگر كسى بخواهد راجع به حكومت اسلام و وضع حكومت اسلام صحبتى بكند، بايد با تقيه صحبت كند، و با مخالفت استعمارزدگان روبه شود. چنانچه پس از نشر چاپ اول اين كتاب، عمال سفارت (سفارت رژيم شاه در عراق) بپاخاسته و حركات مذبوحانه‏اى كردند؛ و خود را بيش از پيش رسوا نمودند. اكنون كار به اينجا رسيده كه لباس جندى (سربازى) را جزء خلاف مروت و عدالت مى‏دانند «1»! در صورتى كه ائمه دين ما جندى (سرباز) بودند؛ سردار بودند؛ جنگى بودند. در جنگهايى كه شرحش را در تاريخ ملاحظه مى‏فرماييد با لباس سربازى به جنگ مى‏رفتند؛ آدم مى‏كشتند؛ كشته مى‏دادند.

امير المؤمنين (ع) «خود» بر سر مبارك مى‏گذاشت و زره بر تن مى‏كرد و شمشير حمايل داشت. حضرت امام حسن (ع) و سيد الشهداء چنين بودند. بعد هم فرصت ندادند و گر نه حضرت باقر (ع) هم اين طور مى‏بود حالا مطلب به اينجا رسيده كه پوشيدن لباس جندى مضر به عدالت انسان است! و نبايد لباس جندى پوشيد! و اگر بخواهيم حكومت اسلامى تشكيل دهيم، بايد با همين عبا و عمامه تشكيل حكومت دهيم، و الّا خلاف مروت و عدالت است! اينها موج همان تبليغاتى است كه به اينجا رسيده؛ و ما را به اينجا رسانيده است كه حالا محتاجيم زحمت بكشيم تا اثبات كنيم كه اسلام هم قواعد حكومتى دارد.

اين است وضع ما. خارجيها به واسطه تبليغاتى كه كرده‏اند و مبلغينى كه داشته‏اند اين اساس را درست كرده‏اند. قوانين قضايى و سياسى اسلام را تمام از اجرا خارج كرده‏اند؛ و به جاى آن مطالب اروپايى نشانده‏اند، تا اسلام را كوچك كنند و از جامعه اسلامى طرد كنند؛ و عمالشان را روى كار بياورند و آن سوء استفاده‏ها را بكنند.

خودباختگى افراد جامعه در برابر پيشرفتهاى مادى غرب‏

نقش تخريبى و فاسدكننده استعمار را گفتيم؛ حالا عوامل درونى بعضى از افراد جامعه خودمان را بايد بر آن اضافه كنيم. و آن خودباختگى آنهاست در برابر پيشرفت مادى استعمارگران. وقتى كشورهاى استعمارگر با پيشرفت علمى و صنعتى يا به حساب استعمار و غارت ملل آسيا و آفريقا ثروت و تجملاتى فراهم آوردند، اينها خود را باختند. فكر كردند راه پيشرفت صنعتى اين است كه قوانين و عقايد خود را كنار بگذارند! همين كه آنها مثلًا به كره ماه رفتند، اينها خيال مى‏كنند بايد قوانين خود را كنار بگذارند! رفتن به كره ماه چه ربطى‏ دارد به قوانين اسلامى! مگر نمى‏بينند كه كشورهايى با قوانين و نظامات اجتماعى متضاد توانسته‏اند در پيشرفت صنعتى و علمى و تسخير فضا با هم رقابت كنند، و با هم پيش بروند. آنها به كره مريخ هم بروند، به كهكشانها هم بروند، باز از سعادت و فضايل اخلاقى و تعالى روانى عاجزند؛ و قادر نيستند مشكلات اجتماعى خود را حل كنند.

چون حل مشكلات اجتماعى و بدبختيهاى آنها محتاج راه‏حلهاى اعتقادى و اخلاقى است؛ و كسب قدرت مادى يا ثروت و تسخير طبيعت و فضا از عهده حل آن برنمى‏آيد.

ثروت و قدرت مادى و تسخير فضا احتياج به ايمان و اعتقاد و اخلاق اسلامى دارد تا تكميل و متعادل شود و در خدمت انسان قرار گيرد؛ نه اينكه بلاى جان انسان بشود. و اين اعتقاد و اخلاق و اين قوانين را ما داريم. بنا بر اين تا كسى جايى رفت يا چيزى ساخت، ما نبايد فوراً از دين و قوانينى كه مربوط به زندگى بشر است و مايه اصلاح حال بشر در دنيا و آخرت است دست برداريم.

در مورد تبليغات استعمارگران وضع همين طور است. آنها كه دشمن ما هستند تبليغاتى كرده‏اند، و متأسفانه بعضى از افراد جامعه ما تحت تأثير قرار گرفته‏اند؛ در حالى كه نبايد قرار مى‏گرفتند. استعمارگران به نظر ما آوردند كه اسلام حكومتى ندارد؛ تشكيلات حكومتى ندارد. بر فرض كه احكامى داشته باشد، مجرى ندارد. و خلاصه اسلام فقط قانونگذار است. واضح است كه اين تبليغات جزئى از نقشه استعمارگران است براى بازداشتن مسلمين از سياست و اساس حكومت. اين حرف با معتقدات اساسى ما مخالف است.

اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت جزء ولايت است‏

ما معتقد به «ولايت» هستيم؛ و معتقديم پيغمبر اكرم (ص) بايد خليفه تعيين كند و تعيين هم كرده است. «1» آيا تعيين خليفه براى بيان احكام است؟ بيان احكام خليفه‏ نمى‏خواهد. خود آن حضرت بيان احكام مى‏كرد. همه احكام را در كتابى مى‏نوشتند، و دست مردم مى‏دادند تا عمل كنند. اينكه عقلًا لازم است خليفه تعيين كند، براى حكومت است. ما خليفه مى‏خواهيم تا اجراى قوانين كند. قانون مجرى لازم دارد. در همه كشورهاى دنيا اين طور است كه جعل قانون به تنهايى فايده ندارد و سعادت بشر را تأمين نمى‏كند. پس از تشريع قانون، بايد قوه مجريه‏اى به وجود آيد. در يك تشريع يا در يك حكومت اگر قوه مجريه نباشد، نقص وارد است. به همين جهت اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده، قوه مجريه هم قرار داده است. «ولىِّ امر» متصدى قوه مجريه قوانين هم هست. اگر پيغمبر اكرم (ص) خليفه تعيين نكند، فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ «1». «رسالت» خويش را به پايان نرسانده است. ضرورت اجراى احكام و ضرورت قوه مجريه و اهميت آن در تحقق رسالت و ايجاد نظام عادلانه‏اى كه مايه خوشبختى بشر است سبب شده كه تعيين جانشين مرادف اتمام رسالت باشد.

در زمان رسول اكرم (ص) اين طور نبود كه فقط قانون را بيان و ابلاغ كنند؛ بلكه آن را اجرا مى‏كردند. رسول اللَّه (ص) مجرى قانون بود. مثلًا قوانين جزايى را اجرا مى‏كرد:

دست سارق را مى‏بريد؛ حد مى‏زد؛ رجم مى‏كرد «2». خليفه هم براى اين امور است. خليفه قانونگذار نيست. خليفه براى اين است كه احكام خدا را كه رسول اكرم (ص) آورده اجرا كند. اينجاست كه تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره لازم مى‏آيد.

اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره جزئى از ولايت است؛ چنانكه مبارزه و كوشش براى آن از اعتقاد به ولايت است. درست توجه كنيد.

همان طور كه آنها بر ضد شما اسلام را بد معرفى كرده‏اند، شما اسلام را آن طور كه هست معرفى كنيد؛ ولايت را چنانكه هست معرفى كنيد. بگوييد ما كه به ولايت معتقديم، و به اينكه رسول اكرم (ص) تعيين خليفه كرده و خدا او را واداشته تا تعيين خليفه كند و «ولىّ امر» مسلمانان را تعيين كند، بايد به ضرورت تشكيل حكومت معتقد باشيم؛ و بايد كوشش كنيم كه دستگاه اجراى احكام و اداره امور برقرار شود. مبارزه در راه تشكيل حكومت اسلامى لازمه اعتقاد به ولايت است. شما قوانين اسلام و آثار اجتماعى و فوايد آن را بنويسيد و نشر كنيد. روش و طرز تبليغ و فعاليت خودتان را تكميل كنيد. توجه داشته باشيد كه شما وظيفه داريد حكومت اسلامى تأسيس كنيد. اعتماد به نفس داشته باشيد، و بدانيد كه از عهده اين كار برمى‏آييد.

استعمارگران از سيصد- چهار صد سال پيش زمينه تهيه كردند. از صفر شروع كردند تا به اينجا رسيدند. ما هم از صفر شروع مى‏كنيم. از جنجال چند نفر غربزده و سرسپرده نوكرهاى استعمار هراس به خود راه ندهيد. اسلام را به مردم معرفى كنيد تا نسل جوان تصور نكند كه آخوندها در گوشه نجف يا قم دارند احكام حيض و نفاس مى‏خوانند و كارى به سياست ندارند؛ و بايد ديانت از سياست جدا باشد. اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سياسى دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كرده‏اند. اين را بى‏دينها مى‏گويند. مگر زمان پيغمبر اكرم (ص) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده‏اى روحانى بودند، و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟ مگر زمان خلفاى حق، يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير (ع) سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسى آنها درست كرده‏اند تا دين را از تصرف امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنار سازند؛ و ضمناً علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى و استقلال جدا كنند. در اين صورت مى‏توانند بر مردم مسلط شده، و ثروتهاى ما را غارت كنند. منظور آنها همين است.

اگر ما مسلمانان كارى جز نماز خواندن و دعا و ذكر گفتن نداشته باشيم، استعمارگران و دولتهاى جائر متحد آنها هيچ كارى به ما ندارند. شما برو هر قدر مى‏خواهى اذان بگو، نماز بخوان؛ بيايند هر چه داريم ببرند، حواله‏شان با خدا! لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ الّا بِاللَّهِ! وقتى كه مرديم، ان شاء اللَّه به ما اجر مى‏دهند! اگر منطق ما اين باشد، آنها كارى به ما ندارند. آن مردك (نظامى انگليس در زمان اشغال عراق) پرسيد اينكه در بالاى مأذنه دارد اذان مى‏گويد به سياست انگلستان ضرر دارد؟ گفتند: نه. گفت: بگذار هر چه مى‏خواهد بگويد! اگر شما به سياست استعمارگران كارى نداشته باشيد و اسلام را همين احكامى كه هميشه فقط از آن بحث مى‏كنيد بدانيد و هر گز از آن تخطى نكنيد، به شما كارى ندارند. شما هر چه مى‏خواهيد نماز بخوانيد؛ آنها نفت شما را مى‏خواهند، به نماز شما چكار دارند.

آنها معادن ما را مى‏خواهند؛ مى‏خواهند كشور ما بازار فروش كالاهاى آنها باشد. و به همين جهت، حكومتهاى دست نشانده آنها از صنعتى شدن ما جلوگيرى مى‏كنند؛ يا صنايع‏ وابسته و مونتاژ تأسيس مى‏كنند. آنها مى‏خواهند ما آدم نباشيم! از آدم مى‏ترسند. اگر يك آدم پيدا شد از او مى‏ترسند. براى اينكه توليد مثل مى‏كند، و تأثيراتى مى‏گذارد كه اساس استبداد و استعمار و حكومت دست نشاندگى را در هم مى‏ريزد. لذا هر وقت آدمى پيدا شد، يا او را كشتند؛ يا زندانى و تبعيدش كردند؛ يا لكه دارش كردند كه «سياسى» است! اين آخوند «سياسى» است! پيغمبر (ص) هم سياسى بود. اين تبليغ سوء را عمال سياسى استعمار مى‏كنند تا شما را از سياست كنار بزنند، و از دخالت در امور اجتماعى بازدارند؛ و نگذارند با دولتهاى خائن و سياستهاى ضد ملى و ضد اسلامى مبارزه كنيد؛ و آنها هر كارى مى‏خواهند بكنند و هر غلطى مى‏خواهند بكنند؛ كسى نباشد جلو آنها را بگيرد.

دلايل لزوم تشكيل حكومت‏

لزوم مؤسسات اجرايى‏

مجموعه قانون براى اصلاح جامعه كافى نيست. براى اينكه قانون مايه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجراييه و مجرى احتياج دارد. به همين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون، يعنى احكام شرع، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است. رسول اكرم (ص) در رأس تشكيلات اجرايى و ادارى جامعه مسلمانان قرار داشت. علاوه بر ابلاغ وحى و بيان و تفسير عقايد و احكام و نظامات اسلام، به اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به وجود آورد. در آن زمان مثلًا به بيان قانون جزا اكتفا نمى‏كرد، بلكه در ضمن به اجراى آن مى‏پرداخت: دست مى‏بريد؛ حد مى‏زد؛ و رجم مى‏كرد. پس از رسول اكرم (ص) خليفه همين وظيفه و مقام را دارد. رسول اكرم (ص) كه خليفه تعيين كرد فقط براى بيان عقايد و احكام نبود؛ بلكه همچنين براى اجراى احكام و تنفيذ قوانين بود. وظيفه اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام بود كه تعيين خليفه را تا حدى مهم گردانيده بود، كه بدون آن پيغمبر اكرم (ص) ما بلغ رسالته. رسالت خويش را به اتمام نمى‏رسانيد. زيرا مسلمانان پس از رسول اكرم (ص) نيز به كسى احتياج داشتند كه اجراى قوانين كند؛ نظامات اسلام را در جامعه برقرار گرداند تا سعادت دنيا و آخرتشان تأمين شود. اصولًا قانون و نظامات اجتماعى مجرى لازم دارد. در همه كشورهاى عالم و هميشه اين طور است كه قانونگذارى به تنهايى فايده ندارد.

قانونگذارى به تنهايى سعادت بشر را تأمين نمى‏كند. پس از تشريع قانون بايستى قوه مجريه‏اى به وجود آيد. قوه مجريه است كه قوانين و احكام دادگاهها را اجرا مى‏كند؛ و ثمره قوانين و احكام عادلانه دادگاهها را عايد مردم مى‏سازد. به همين جهت، اسلام همان طور كه قانونگذارى كرده، قوه مجريه هم قرار داده است. «ولىّ امر» متصدى قوه مجريه هم هست.

سنت و رويه رسول اكرم (ص)

سنت و رويه پيغمبر اكرم (ص) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است. زيرا:

اولًا، خود تشكيل حكومت داد. و تاريخ گواهى مى‏دهد كه تشكيل حكومت داده، و به اجراى قوانين و برقرارى نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است:

والى به اطراف مى‏فرستاده؛ به قضاوت مى‏نشسته، و قاضى نصب مى‏فرموده؛ سفرايى به خارج و نزد رؤساى قبايل و پادشاهان روانه مى‏كرده؛ معاهده و پيمان مى‏بسته؛ جنگ را فرماندهى مى‏كرده. و خلاصه، احكام حكومتى را به جريان مى‏انداخته است.

ثانياً، براى پس از خود به فرمان خدا تعيين «حاكم» كرده است. وقتى خداوند متعال براى جامعه پس از پيامبر اكرم (ص) تعيين حاكم مى‏كند، به اين معناست كه حكومتْ پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز لازم است. و چون رسول اكرم (ص) با وصيت خويش فرمان الهى را ابلاغ مى‏نمايد، ضرورت تشكيل حكومت را نيز مى‏رساند.

ضرورت استمرار اجراى احكام‏

بديهى است ضرورت اجراى احكام، كه تشكيل حكومت رسول اكرم (ص) را لازم آورده، منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست؛ و پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز ادامه دارد. طبق آيه شريفه، احكام اسلام محدود به زمان و مكانى نيست و تا ابد باقى و لازم الاجراست «1». تنها براى زمان رسول اكرم (ص) نيامده تا پس از آن متروك شود، و ديگر حدود و قصاص، يعنى قانون جزاى اسلام، اجرا نشود؛ يا انواع مالياتهاى مقرر گرفته نشود؛

يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد. اين حرف كه قوانين اسلام تعطيل‏پذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكانى است، بر خلاف ضروريات اعتقادى اسلام است.

بنا بر اين، چون اجراى احكام پس از رسول اكرم (ص) و تا ابد ضرورت دارد، تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره ضرورت مى‏يابد. بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همه جريانات و فعاليتهاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود مى‏آيد، و فساد اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى پديد مى‏آيد. پس، براى اينكه هرج و مرج و عنان گسيختگى پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چاره‏اى نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه امورى كه در كشور جريان مى‏يابد. بنا بر اين، به ضرورت شرع و عقل آنچه در دوره حيات رسول اكرم (ص) و زمان امير المؤمنين على بن ابي طالب (ع) لازم بوده، يعنى حكومت و دستگاه اجرا و اداره، پس از ايشان و در زمان ما لازم است.

براى روشن شدن مطلب اين سؤال را مطرح مى‏كنم: از غيبت صغرا «1» تا كنون كه بيش از هزار سال مى‏گذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود، و هر كه هر كارى خواست بكند؟ هرج و مرج است؟ قوانينى كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن 23 سال زحمت طاقتفرسا كشيد فقط براى مدت محدودى بود؟ آيا خدا اجراى احكامش را محدود كرد به دويست سال؟ و پس از غيبت صغرا اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟

اعتقاد به چنين مطالبى يا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است.

هيچ كس نمى‏تواند بگويد ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضى وطن اسلامى دفاع كنيم؛ يا امروز ماليات و جزيه «1» و خراج «2» و خمس «3» و زكات «4» نبايد گرفته شود؛ قانون كيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود. هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده، و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است.

رويه امير المؤمنين على بن ابي طالب (ع)

پس از رحلت رسول اكرم (ص)، هيچ يك از مسلمانان در اين معنا كه حكومت لازم است ترديد نداشت. هيچ كس نگفت حكومت لازم نداريم. چنين حرفى از هيچ كس شنيده نشد. در ضرورت تشكيل حكومت همه اتفاق نظر داشتند. اختلاف فقط در كسى بود كه عهده‏دار اين امر شود و رئيس دولت باشد. لهذا، پس از رسول اكرم (ص)، در زمان متصديان خلافت و زمان حضرت امير (ع)، هم حكومت تشكيل شد. سازمان دولتى وجود داشت و اداره و اجرا صورت مى‏گرفت.

ماهيت و كيفيت قوانين اسلام‏

دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام شرع) است. ماهيت و كيفيت اين قوانين مى‏رساند كه براى تكوين يك دولت و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع گشته است:

اولًا، احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه يك نظام كلى اجتماعى را مى‏سازد. در اين نظام حقوقى هر چه بشر نياز دارد فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزايى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى. براى قبل از انجام نكاح و انعقاد نطفه قانون دارد و دستور مى‏دهد كه نكاح چگونه صورت بگيرد، و خوراك انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه باشد، در دوره شيرخوارگى چه وظايفى بر عهده پدر و مادر است، و بچه چگونه بايد تربيت شود، و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد.

براى همه اين مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربيت كند- انسان كامل و فاضل- انسانى كه قانون متحرك و مجسم است و مجرى داوطلب و خودكار قانون است. معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سياسى و اقتصادى جامعه اهتمام مى‏ورزد تا همه شرايطْ به خدمت تربيت انسان مهذب و با فضيلت درآيد. قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورات و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود احتياج دارد. در كافى «1» فصلى است به عنوان «تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شده است «2»» و «كتاب» يعنى قرآن، «تِبيانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» «3»

 است. روشنگر همه چيز و همه امور است. امام سوگند ياد مى‏كند (طبق روايات) كه تمام آنچه ملت احتياج دارد در كتاب و سنت هست «4». و در اين شكى نيست.

ثانياً، با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع درمى‏يابيم كه اجراى آنها و عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است؛ و بدون تأسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره نمى‏توان به وظيفه اجراى احكام الهى عمل كرد.

ما اكنون بعضى موارد را ذكر مى‏كنيم، آقايان به موارد ديگر هم مراجعه كنند.

بررسى نمونه‏هايى از احكام اسلامى‏

1- احكام مالى‏

مالياتهايى كه اسلام مقرر داشته و طرح بودجه‏اى كه ريخته نشان مى‏دهد تنها براى سد رمق فقرا و سادات فقير نيست؛ بلكه براى تشكيل حكومت و تأمين مخارج ضرورى يك دولت بزرگ است:

مثلًا «خمس» يكى از درآمدهاى هنگفتى است كه به بيت المال مى‏ريزد و يكى از اقلام بودجه را تشكيل مى‏دهد. طبق مذهب ما، از تمام منافع كشاورزى، تجارت، منابع زيرزمينى و روى زمينى، و به طور كلى از كليه منافع و عوايد، به طرز عادلانه‏اى [خمس‏] گرفته مى‏شود. به طورى كه از سبزى فروش درب اين مسجد تا كسى كه به كشتيرانى اشتغال دارد، يا معدن استخراج مى‏كند، همه را شامل مى‏شود. اين اشخاص بايد خمس اضافه بر درآمد را پس از صرف مخارج متعارف خود به حاكم اسلام بپردازند تا به بيت المال وارد شود. بديهى است درآمد به اين عظمت براى اداره كشور اسلامى و رفع همه احتياجات مالى آن است. هرگاه خمسِ درآمد كشورهاى اسلام، يا تمام دنيا را- اگر تحت نظام اسلام درآيد- حساب كنيم، معلوم مى‏شود منظور از وضع چنين مالياتى فقط رفع احتياج سيد و روحانى نيست؛ بلكه قضيه مهمتر از اينهاست. منظور رفع نياز مالى تشكيلات بزرگ حكومتى است. اگر حكومت اسلامى تحقق پيدا كند، بايد با همين مالياتهايى كه داريم، يعنى خمس و زكات- كه البته ماليات اخير زياد نيست- جزيه و «خراجات» (يا ماليات بر اراضى ملى كشاورزى) اداره شود.

سادات كى به چنين بودجه‏اى احتياج دارند؟ خمسِ درآمد بازار بغداد براى سادات و تمام حوزه‏هاى علميه و تمام فقراى مسلمين كافى است تا چه رسد به بازار تهران و بازار اسلامبول و بازار قاهره و ديگر بازارها. تعيين بودجه‏اى به اين هنگفتى دلالت دارد بر اينكه منظور تشكيل حكومت و اداره كشور است. براى عمده حوايج مردم و انجام خدمات عمومى، اعم از بهداشتى و فرهنگى و دفاعى و عمرانى، قرار داده شده است.

مخصوصاً با ترتيبى كه اسلام براى جمع‏آورى و نگهدارى و مصرف آن تعيين كرده: كه هيچ گونه حيف و ميلى در خزانه عمومى واقع نشود؛ و رئيس دولت و همه واليان و متصديان خدمات عمومى، يعنى اعضاى دولت، هيچ گونه امتيازى در استفاده از درآمد و اموال عمومى بر افراد عادى ندارند؛ بلكه سهم مساوى مى‏برند. آيا اين بودجه فراوان را بايد به دريا بريزيم؟ يا زير خاك كنيم تا حضرت بيايد «1»؟ يا براى اين است كه آن روز مثلًا پنجاه نفر سيد بخورند؟ يا اكنون فرض كنيد به پانصد هزار سيد بدهند كه ندانند چكارش كنند؟! در صورتى كه مى‏دانيم حق سادات و فقرا به مقدارى است كه با آن امرار معاش كنند. منتها طرح بودجه اسلام اين طور است كه هر درآمدى مصارف اصلى معينى دارد. يك صندوق مخصوص زكات، و صندوق ديگر براى صدقات و تبرعات، و يك صندوق هم براى خمس است. سادات از صندوق اخير تأمين معاش مى‏كنند. و در حديث است كه سادات در آخر سال بايد اضافه از مخارج خود را به حاكم اسلام برگردانند. و اگر كم آوردند، حاكم به آنان كمك مى‏كند «2»

از طرفى، «جزيه»، كه بر «اهل ذمه «1»» مقرر شده، و «خراج» كه از اراضى كشاورزى وسيعى گرفته مى‏شود، درآمد فوق العاده‏اى را به وجود مى‏آورد. مقرر شدن چنين مالياتهايى دلالت دارد بر اينكه حاكمى و حكومتى لازم است. وظيفه حاكم و والى است كه بر «اهل ذمه» بر حسب استطاعت مالى و درآمدشان ماليات سرانه ببندد؛ يا از مزارع و مواشى «2» آنها ماليات متناسب بگيرد. همچنين، خراج يعنى ماليات بر اراضى وسيعى را كه «مال اللَّه» و در تصرف دولت اسلامى است، جمع‏آورى كند. اين كار مستلزم تشكيلات منظم و حساب و كتاب و تدبير و مصلحت‏انديشى است؛ و با هرج و مرج انجام شدنى نيست. اين به عهده متصديان حكومت اسلامى است كه چنين مالياتهايى را به اندازه و به تناسب و طبق مصلحت تعيين كرده؛ سپس جمع‏آورى كنند، و به مصرف مصالح مسلمين برسانند.

ملاحظه مى‏كنيد كه احكام مالى اسلام بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد؛ و اجراى آن جز از طريق استقرار تشكيلات اسلامى ميسر نيست.

2- احكام دفاع ملى‏

از طرف ديگر، احكامى كه راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تماميت ارضى و استقلال امت اسلام است، بر لزوم تشكيل حكومت دلالت دارد. مثلًا اين حكم: «وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ «3»

.» كه امر به تهيه و تدارك هر چه بيشتر نيروى مسلح و دفاعى به طور كلى است؛ و امر به آماده‏باش و مراقبت هميشگى در دوره صلح و آرامش.

هرگاه مسلمانان به اين حكم عمل كرده و با تشكيل حكومت اسلامى به تداركات‏ وسيع پرداخته، به حال آماده‏باش كامل جنگى مى‏بودند، مشتى يهودى جرأت نمى‏كردند سرزمينهاى ما را اشغال كرده مسجد اقصاى ما را خراب كنند و آتش بزنند، و مردم نتوانند به اقدام فورى برخيزند. تمام اينها نتيجه اين است كه مسلمانان به اجراى حكم خدا برنخاسته و تشكيل حكومت صالح و لايق نداده‏اند. اگر حكومت كنندگان كشورهاى اسلامى نماينده مردمِ با ايمان و مجرى احكام اسلام مى‏بودند، اختلافات جزئى را كنار مى‏گذاشتند، دست از خرابكارى و تفرقه‏اندازى برمى‏داشتند، و متحد مى‏شدند و يد واحده «1» مى‏بودند، در آن صورت مشتى يهودى بدبخت، كه عمال امريكا و انگليس و اجانبند، نمى‏توانستند اين كارها را بكنند، هر چند امريكا و انگليس پشتيبان آنها باشند. اين از بى‏عرضگى كسانى است كه بر مردم مسلمان حكومت مى‏كنند.

آيه «وَ أَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ...» دستور مى‏دهد كه تا حد امكان نيرومند و آماده باشيد تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز كنند. ما متحد و نيرومند و آماده نبوديم كه دستخوش تجاوزات بيگانه شده و مى‏شويم و ظلم مى‏بينيم.

3- احكام احقاق حقوق و احكام جزايى‏

بسيارى از احكام، از قبيل ديات كه بايد گرفته و به صاحبانش داده شود، يا حدود و قصاصى كه بايد با نظر حاكم اسلامى اجرا شود، بدون برقرارى يك تشكيلات حكومتى تحقق نمى‏يابد. همه اين قوانين مربوط به سازمان دولت است؛ و جز قدرت حكومتى از عهده انجام اين امور مهم برنمى‏آيد.

لزوم انقلاب سياسى‏

پس از رحلت رسول اكرم (ص)، معاندين و بنى اميه «2»، لعنهم اللَّه، نگذاشتند حكومت اسلام با ولايت على بن ابي طالب (ع) مستقر شود. نگذاشتند حكومتى كه مرضىّ خداى‏ تبارك و تعالى و رسول اكرم (ص) بود در خارج وجود پيدا كند. در نتيجه، اساس حكومت را دگرگون كردند. برنامه حكومتشان بيشترش با برنامه اسلام مغايرت داشت.

رژيم حكومت و طرز اداره و سياست «بنى اميه» و «بنى عباس «1»» ضد اسلامى بود. رژيم حكومت كاملًا وارونه و سلطنتى شد؛ و به صورت رژيم شاهنشاهان ايران و امپراتوران روم و فراعنه مصر درآمد. و در ادوار بعد غالباً به همان اشكال غير اسلامى ادامه پيدا كرد تا حالا كه مى‏بينيم.

شرع و عقل حكم مى‏كند كه نگذاريم وضع حكومتها به همين صورت ضد اسلامى يا غير اسلامى ادامه پيدا كند. دلايل اين كار واضح است:

چون برقرارى نظام سياسى غير اسلامى به معناى بى‏اجرا ماندن نظام سياسى اسلام است.

همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسى غير اسلامى نظامى شرك‏آميز است، چون حاكمش «طاغوت «2»» است؛ و ما موظفيم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم.

و باز به اين دليل كه موظفيم شرايط اجتماعى مساعدى براى تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم. و اين شرايط درست ضد شرايط حاكميت «طاغوت» و قدرتهاى نارواست. شرايط اجتماعى‏اى كه ناشى از حاكميت «طاغوت» و نظام شرك‏آميز است لازمه‏اش همين فسادى است كه مى‏بينيد. اين همان «فساد فى الارض» است كه بايد از بين برود؛ و مسببين آن به سزاى اعمال خود برسند. اين همان فسادى است كه فرعون با سياست خود در كشور مصر به وجود آورد، و «إنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ «3»

» در اين شرايط اجتماعى و سياسى، انسان مؤمن و متقى و عادل نمى‏تواند زندگى كند و بر ايمان و رفتار صالحش باقى بماند. و دو راه در برابر خود دارد: يا اجباراً اعمالى مرتكب شود كه شرك‏آميز و ناصالح است. يا براى اينكه چنين اعمالى مرتكب نشود و تسليم اوامر و قوانين «طواغيت» نشود با آنها مخالفت و مبارزه كند تا آن شرايط فاسد را از بين ببرد.

ما چاره نداريم جز اينكه دستگاههاى حكومتى فاسد و فاسدكننده را از بين ببريم و هيأتهاى حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنيم. اين وظيفه‏اى است كه همه مسلمانان در يكايك كشورهاى اسلامى بايد انجام بدهند، و انقلاب سياسى اسلامى را به پيروزى برسانند.

لزوم وحدت اسلامى‏

از طرفى، وطن اسلام را استعمارگران و حكام مستبد و جاه طلب تجزيه كرده‏اند. امت اسلام را از هم جدا كرده و به صورت چندين ملت مجزا درآورده‏اند. يك زمان هم كه دولت بزرگ عثمانى به وجود آمد، استعمارگران آن را تجزيه كردند. روسيه و انگليس و اتريش و ساير دولتهاى استعمارى متحد شدند، و با آن جنگها كردند، و هر كدام قسمتى از قلمرو آن را به تصرف يا تحت نفوذ خود درآوردند «1». گرچه بيشتر حكام دولت عثمانى لياقت نداشتند، و بعضى از آنها فاسد بودند و رژيم سلطنتى داشتند، باز اين خطر براى استعمارگران بود كه افراد صالحى از ميان مردم پيدا شوند، و به كمك مردم در رأس اين دولت قرار گرفته، با قدرت و وحدت ملى بساط استعمار را برچينند. به همين علت، پس از جنگهاى متعدد، در جنگ بين الملل اول آن را تقسيم كردند، كه از قلمرو آن ده تا پانزده مملكت يك وجبى پيدا شد! هر وجب را دست يك مأمور يا دسته‏اى از مأمورين خود دادند. بعدها بعضى از آنها از دست مأمورين و عمال استعمار بيرون آمده است.

ما براى اينكه وحدت امت اسلام را تأمين كنيم، براى اينكه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهاى دست نشانده آنها خارج و آزاد كنيم، راهى نداريم جز اينكه تشكيل حكومت بدهيم. چون به منظور تحقق وحدت و آزادى ملتهاى مسلمان بايستى حكومتهاى ظالم و دست نشانده را سرنگون كنيم؛ و پس از آن حكومت عادلانه اسلامى را كه در خدمت مردم است به وجود آوريم. تشكيل حكومت براى حفظ نظام و وحدت مسلمين است؛ چنانكه حضرت زهرا، سلام اللَّه عليها، در خطبه خود مى‏فرمايد كه امامت براى حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است «1».

لزوم نجات مردم مظلوم و محروم‏

به علاوه، استعمارگران به دست عمال سياسى خود، كه بر مردم مسلط شده‏اند، نظامات اقتصادى ظالمانه‏اى را تحميل كرده‏اند؛ و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسيم شده‏اند: ظالم و مظلوم. در يك طرف، صدها ميليون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است. و در طرف ديگر، اقليتهايى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سياسى، كه عياش و هرزه گرد و فاسدند. مردم گرسنه و محروم كوشش مى‏كنند كه خود را از ظلم حكام غارتگر نجات بدهند، تا زندگى بهترى پيدا كنند، و اين كوشش ادامه دارد؛ لكن اقليتهاى حاكم و دستگاههاى حكومتى جائر مانع آنهاست. ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم. ما وظيفه داريم پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم. همين وظيفه است كه امير المؤمنين (ع) در وصيت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذكر مى‏دهد و مى‏فرمايد: وَ كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً، وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً «2». (دشمن ستمگر، و ياور و پشتيبان ستمديده باشيد).

علماى اسلام موظفند با انحصارطلبى و استفاده‏هاى نامشروع ستمگران مبارزه كنند؛ و نگذارند عده كثيرى گرسنه و محروم باشند، و در كنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت به سر ببرند. امير المؤمنين (ع) مى‏فرمايد من حكومت را به اين علت قبول كردم كه خداوند تبارك و تعالى از علماى اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم كرده كه در مقابل پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى و محروميت ستمديدگان ساكت ننشينند و بيكار نايستند:

أما وَ الَّذي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْ لا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لا يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لأَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أَوَّلِها؛ وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ «1».

سوگند به آنكه بذر را بشكافت و جان را بيافريد، اگر حضور يافتن بيعت كنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدى من با وجود يافتن نيروى مددكار تمام نمى‏شد، و اگر نبود كه خدا از علماى اسلام پيمان گرفته كه بر پرخورى و غارتگرى ستمگران و گرسنگى جانكاه و محروميت ستمديدگان خاموش نمانند، زمام حكومت را رها مى‏ساختم و از پى آن نمى‏گشتم. و ديديد كه اين دنياتان و مقام دنيايى‏تان در نظرم از نمى كه از عطسه بزى بيرون مى‏پرد ناچيزتر است.

امروز چطور مى‏توانيم ساكت و بيكار بنشينيم و ببينيم عده‏اى خائن و حرامخوار و عامل بيگانه به كمك اجانب و به زور سرنيزه ثروت و دسترنج صدها ميليون مسلمان را تصاحب كرده‏اند و نمى‏گذارند از حد اقل نعمتها استفاده كنند؟ وظيفه علماى اسلام و همه مسلمانان است كه به اين وضع ظالمانه خاتمه بدهند؛ و در اين راه، كه راه سعادت صدها ميليون انسان است، حكومتهاى ظالم را سرنگون كنند، و حكومت اسلامى تشكيل دهند.

لزوم حكومت از نظر اخبار

طبق ضرورت عقل و ضرورت احكام اسلام و رويه رسول اكرم (ص) و حضرت امير المؤمنين (ع) و مفاد آيات و روايات، تشكيل حكومت لازم است. اكنون به عنوان نمونه روايتى را كه از حضرت الرضا (ع) نقل شده مى‏آورم:

عبد الْواحد بنُ محمد بنِ عَبدوسِ النيسابوري العطّار، قالَ حدَّثني أبو الحسن على بنُ محمدِ بنِ قُتَيْبَةَ النيسابوري، قالَ قال أبو مُحمد الفضل بن شاذان النيسابوري: إنْ سَألَ سائِلٌ فَقالَ: اخْبِرْني هَلْ يَجُوزُ أَنْ يُكلِّفَ الْحَكيمُ ... فَإِنْ قالَ قائِلٌ: وَ لِمَ جَعَلَ أُولِى الأَمْرِ وَ أَمَرَ بِطاعَتِهِمْ؟ قيلَ لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ. مِنْها، أَنَّ الْخَلْقَ لَمّا وُقِفُوا عَلى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِروُا أنْ لا يَتَعدُّوا تِلْكَ الْحُدوُدَ- لِما فِيهِ مِنْ فَسادِهِمْ- لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذلك و لا يَقُومُ إِلّا بِأنْ يَجْعَلَ عَلَيْهِم فِيها أميناً يَأْخُذُهُمْ بالْوَقْفِ عِنْدَ ما أُبيحَ لَهُم وَ يَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعدي عَلى ما حَظَرَ عَلَيْهِم؛ لأَنَّهُ لو لَمْ يَكُنْ ذلِك لَكانَ أَحَدٌ لا يَتْرُكُ لَذَّتَهُ و مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَيرِه. فَجُعِلَ عَلَيْهم قَيِّمٌ يَمْنَعُهُمْ مِن الفَسادِ و يُقيمُ فيهِم الحُدودَ و الأحكامَ. وَ مِنها أنّا لا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ و لا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوْا و عاشُوا الّا بِقَيِّمٍ وَ رئيسٍ لِما لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فى أَمْرِ الدّينِ وَ الدُّنْيا. فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكمةِ الْحَكيم أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لا قِوامَ لَهُمْ إِلّا بِهِ فَيُقاتِلُونَ بِه عَدُوَّهُم وَ يَقْسِمونَ بِهِ فَيْئَهُمْ وَ يُقيمُون بِهِ جَمْعَهُم وَ جَماعَتَهُمْ وَ يُمْنَعُ ظالِمُهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ. و مِنْها أنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِماماً قَيِّماً أَميناً حافِظاً مُسْتَوْدَعاً، لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الأحْكامُ، وَ لَزادَ فيهِ الْمُبْتَدِعُونَ و نَقَصَ مِنْهُ الْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِكَ عَلى الْمُسْلِمينَ. اذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصينَ مُحْتاجينَ غَيْرَ كامِلينَ، مَعَ اخْتِلافِهِم وَ اخْتِلافِ أَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حالاتِهِمْ، فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ قَيِّماً حافِظاً لما جاءَ بِهِ الرَّسُولُ الأوَّلُ، لَفَسَدوُا عَلى نَحْوِ ما بَيَّنَّاه و غُيّرَتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الأحْكامُ و الأيمانُ. وَ كانَ فى ذلِكَ فَسادُ الْخَلْقِ أجْمَعينَ «1».

قسمت اول حديث را كه مربوط به نبوت است و الآن مورد بحث ما نيست نياورديم.

مورد بحث ما قسمت اخير است كه امام مى‏فرمايد:

اگر كسى بپرسد چرا خداى حكيم «اولى الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده است. جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كرده است. از آن جمله، اينكه چون مردم بر طريقه مشخص و معينى نگهداشته شده، و دستور يافته‏اند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر درنگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطى دچار فساد خواهند شد، و از طرفى اين امر به تحقق نمى‏پيوندد و مردم بر طريقه معين نمى‏روند و نمى‏مانند و قوانين الهى را برپا نمى‏دارند، مگر در صورتى كه فرد (يا قدرت) امين و پاسدارى بر ايشان گماشته شود كه عهده‏دار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدى كنند- زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارنده‏اى گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد فرو نمى‏گذارد و در راه تأمين لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى ديگران مى‏پردازد- و علت و دليل ديگر اينكه ما هيچ يك از فرقه‏ها يا هيچ يك از ملتها و پيروان مذاهب مختلف را نمى‏بينيم كه جز به وجود يك برپا نگهدارنده نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقى بماند، زيرا براى گذران امر دين و دنياى خويش ناگزير از چنين شخص هستند؛ بنا بر اين، در حكمت خداى حكيم روا نيست كه مردم، يعنى آفريدگان خويش، را بى‏رهبر و بى‏سرپرست رها كند؛ زيرا خدا مى‏داند كه به وجود چنين شخصى نياز دارند، و موجوديتشان جز به وجود وى قوام و استحكام نمى‏يابد؛ و به رهبرى اوست كه با دشمنانشان مى‏جنگند؛ و درآمد عمومى را ميانشان تقسيم مى‏كنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار مى‏كنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه مى‏دارند.

و باز از جمله آن علل و دلايل، يكى اين است كه اگر براى آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگاهبان پاسدار و امانتدارى تعيين نكند، دين به كهنگى و فرسودگى دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسلامى دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چيزها در دين خواهند افزود؛ و ملحدان و بى‏دينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را براى مسلمانان به گونه‏اى ديگر جلوه خواهند داد. زيرا مى‏بينيم كه مردم ناقصند، و نيازمند كمالند و ناكاملند؛ علاوه بر اينكه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنا بر اين، هرگاه كسى را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتى كه شرح داديم، فاسد مى‏شدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه مى‏شد و عهدها و سوگندها دگرگون مى‏گشت. و اين تغيير سبب فساد همگى مردمان و بشريت به تمامى است.

چنانكه از فرمايش امام، عليه السلام، استنباط مى‏شود، علل و دلايل متعددى تشكيل حكومت و برقرارى «ولىّ امر» را لازم آورده است. اين علل و دلايل و جهات، موقتى و محدود به زمانى نيستند؛ و در نتيجه لزوم تشكيل حكومت هميشگى است. مثلًا تعدى مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق ديگران و اينكه براى تأمين لذت و نفع شخصى به حريم حقوق ديگران دست‏اندازى كنند هميشه هست. نمى‏توان گفت اين فقط در زمان حضرت امير المؤمنين (ع) بوده، و مردم بعداً همه ملائكه مى‏شوند! حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگى كنند، و در حدود احكام الهى قدم بردارند. اين حكمتْ هميشگى و از سنتهاى خداوند متعال، و تغييرناپذير است. بنا بر اين، امروز و هميشه وجود «ولىّ امر»، يعنى حاكمى كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد- وجود حاكمى كه مانع تجاوزات و ستمگريها و تعدى به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادى مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعتهايى كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مى‏گذارند جلوگيرى كند. مگر خلافت امير المؤمنين (ع) به خاطر همين معانى نبود؟

آن علل و ضرورتهايى كه آن حضرت را امام كرده است الآن هم هست؛ با اين تفاوت كه شخص معينى نيست؛ بلكه موضوع را «عنوانى» قرار داده‏اند «1» تا هميشه محفوظ باشد.

پس، اگر احكام اسلام بايد باقى بماند و از تجاوز هيأتهاى حاكمه ستمگر به حقوق مردم ضعيف جلوگيرى شود و اقليتهاى حاكمه نتوانند براى تأمين لذت و نفع مادى خويش مردم را غارت و فاسد كنند، اگر بايد نظم اسلام برقرار شود و همه افراد بر طريقه عادلانه اسلام رفتار كنند، و از آن تخطى ننمايند، اگر بايد جلو بدعتگذارى و تصويب قوانين ضد اسلامى توسط مجلسهاى قلابى گرفته شود، اگر بايد نفوذ بيگانگان در كشورهاى اسلامى از بين برود، حكومت لازم است. اين كارها بدون حكومت و تشكيلات دولت انجام نمى‏شود. البته حكومت صالح لازم است: حاكمى كه قيّم امين صالح باشد. و گر نه حكومت كنندگان موجود به درد نمى‏خورند، چون جابر و فاسدند و صلاحيت ندارند.

چون در گذشته براى تشكيل حكومت و بر انداختن تسلط حكام خائن و فاسد به طور دسته جمعى و بالاتفاق قيام نكرديم، و بعضى سستى به خرج دادند، و حتى از بحث و تبليغ نظريات و نظامات اسلامى مضايقه نمودند، بلكه بعكس، به دعاگويى حكام ستمكار پرداختند! اين اوضاع به وجود آمد؛ نفوذ و حاكميت اسلام در جامعه كم شد؛ ملت اسلام دچار تجزيه و ناتوانى گشت؛ احكام اسلام بى‏اجرا ماند، و در آن تغيير و تبديل واقع شد؛ استعمارگران براى اغراض شوم خود به دست عمال سياسى خود قوانين خارجى و فرهنگ اجنبى را در بين مسلمانان رواج دادند و مردم را غربزده كردند. اينها همه براى اين بود كه ما قيّم و رئيس و تشكيلات رهبرى نداشتيم. ما تشكيلات حكومتى صالح مى‏خواهيم. اين مطلب از واضحات است.

طرز حكومت اسلامى‏

اختلاف آن با ساير طرز حكومتها

حكومت اسلامى هيچ يك از انواع طرز حكومتهاى موجود نيست. مثلًا استبدادى «1» نيست، كه رئيس دولت مستبد و خودرأى باشد؛ مال و جان مردم را به بازى بگيرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف كند؛ هر كس را اراده‏اش تعلق گرفت بكشد، و هر كس را خواست انعام كند، و به هر كه خواست تيول بدهد و املاك و اموال ملت را به اين و آن ببخشد. رسول اكرم (ص) و حضرت امير المؤمنين (ع) و ساير خلفا هم چنين اختياراتى نداشتند. حكومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه؛ بلكه «مشروطه» «2» است. البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين تابع آراى اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است. «مجموعه شرط» همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حكومت اسلامى «حكومت قانون الهى بر مردم» است.

فرق اساسى حكومت اسلامى با حكومتهاى «مشروطه سلطنتى «1»» و «جمهورى «2»» در همين است: در اينكه نمايندگان مردم، يا شاه، در اين گونه رژيمها به قانونگذارى مى‏پردازند؛ در صورتى كه قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام به خداوند متعال اختصاص يافته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانونگذارى ندارد؛ و هيچ قانونى جز حكم شارع را نمى‏توان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب، در حكومت اسلامى به جاى «مجلس قانونگذارى»، كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مى‏دهد، «مجلس برنامه‏ريزى» وجود دارد كه براى وزارتخانه‏هاى مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مى‏دهد؛ و با اين برنامه‏ها كيفيت انجام خدمات عمومى را در سراسر كشور تعيين مى‏كند.

مجموعه قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده توسط مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته شده است. اين توافق و پذيرفتن كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق كرده است. در صورتى كه در حكومتهاى جمهورى و مشروطه سلطنتى، اكثريت كسانى كه خود را نماينده اكثريت مردم معرفى مى‏نمايند هر چه خواستند به نام «قانون» تصويب كرده، سپس بر همه مردم تحميل مى‏كنند.

حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانونْ فرمان و حكم خداست. قانون اسلام، يا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد، از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونى كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرم (ص) بيان شده است. اگر رسول اكرم (ص) خلافت را عهده‏دار شد، به امر خدا بود. خداى تبارك و تعالى آن حضرت را خليفه قرار داده است، «خليفةُ اللَّه فى الأرض». نه اينكه به رأى خود حكومتى تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. همچنين بعد از اينكه احتمال مى‏رفت اختلافاتى در امت پديد آيد- چون تازه به اسلام ايمان آورده و جديد العهد بودند- خداى تعالى از راه وحى رسول اكرم (ص) را الزام كرد كه فوراً همان جا، وسط بيابان، امر خلافت را ابلاغ كند «1». پس رسول اكرم (ص) به حكم قانون و به تبعيت از قانونْ حضرت امير المؤمنين (ع) را به خلافت تعيين كرد؛ نه به اين خاطر كه دامادش بود، يا خدماتى كرده بود؛ بلكه چون مأمور و تابع حكم خدا و مجرى فرمان خدا بود.

بارى، حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است، و فقط قانون بر جامعه حكمفرمايى دارد. آنجا هم كه اختيارات محدودى به رسول اكرم (ص) و ولات داده شده، از طرف خداوند است. حضرت رسول اكرم (ص) هر وقت مطلبى را بيان يا حكمى را ابلاغ كرده‏اند، به پيروى از قانون الهى بوده است: قانونى كه همه بدون استثنا بايستى از آن پيروى و تبعيت كنند. حكم الهى براى رئيس و مرءوس متبع است. يگانه حكم و قانونى كه براى مردم متبع و لازم الاجراست، همان حكم و قانون خداست. تبعيت از رسول اكرم (ص) هم به حكم خدا است كه مى‏فرمايد: «و اطيعُوا الرَّسول» (از پيامبر پيروى كنيد). پيروى از متصديان حكومت يا «اولوا الامر» نيز به حكم الهى است، آنجا كه مى‏فرمايد: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ «2»». رأى اشخاص، حتى رأى رسول اكرم (ص)، در حكومت و قانون الهى هيچ گونه دخالتى ندارد: همه تابع اراده الهى هستند.

حكومت اسلام سلطنتى هم نيست تا چه رسد به شاهنشاهى و امپراتورى «1». در اين نوع حكومتها حكام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خودسرانه در آن دخل و تصرف مى‏كنند. اسلام از اين رويه و طرز حكومت منزه است. به همين جهت در حكومت اسلامى بر خلاف رژيم سلطنت و شاهنشاهى و امپراتورى، اثرى از كاخهاى بزرگ، عمارات كذايى، خدم و حشم، دفتر مخصوص، دفتر وليعهد، و ديگر لوازم سلطنت، كه نصف يا بسيارى بودجه مملكت را از بين مى‏برد، نيست. زندگى پيغمبر اكرم (ص) را كه رئيس دولت اسلام بود و حكومت مى‏كرد همه مى‏دانيد. بعد از آن حضرت نيز تا قبل از دوره بنى اميه اين سيره و روش باقى بود. دو نفر اول سيره پيغمبر (ص) را در زندگى شخصى و ظاهرى حفظ كرده بودند؛ گرچه در امور ديگر مخالفتها كردند؛ كه انحراف فاحشْ دوره عثمان ظاهر شد «2» همان انحرافهايى كه ما را امروز به اين مصيبتها دچار كرده است. در عهد حضرت امير المؤمنين (ع) طرز حكومت اصلاح شده و رويه و اسلوب حكومت صالح بود. آن حضرت با اينكه بر كشور پهناورى حكومت مى‏كرد، كه ايران و مصر و حجاز و يمن از استانهاى آن بود، طورى زندگى مى‏كرد كه يك طلبه فقير هم نمى‏تواند زندگى كند. به حسب نقل وقتى كه دو پيراهن خريد، يكى را كه بهتر بود به قنبر (مستخدم خود) داد؛ و پيراهن ديگر را كه آستينش بلند بود براى خود برداشت؛ و زيادى آستين را پاره كرده پيراهن آستين پاره را بر تن كرد «3». در صورتى كه بر كشور بزرگ و پر جمعيت و پر درآمدى فرمانروايى مى‏كرد. هرگاه اين سيره حفظ مى‏شد و حكومت به شيوه اسلام مى‏بود، نه تسلط بر جان و مال مردم، نه سلطنت و نه شاهنشاهى، اين ظلمها و غارتگريها و دستبرد به خزانه عمومى و فحشا و منكرات واقع نمى‏شد. بسيارى از اين مفاسد از همان هيأت حاكمه و خانواده حاكم مستبد و هوسران سرچشمه مى‏گيرد. اين حكام هستند كه اماكن فساد درست مى‏كنند؛ مراكز فحشا و ميگسارى مى‏سازند؛ و موقوفات را صرف ساختن سينما مى‏كنند.

اگر اين تشريفات پر خرج سلطنتى و اين ريخت و پاشها و اختلاسها نبود، بودجه مملكت كسر نمى‏آورد تا در برابر امريكا و انگليس خاضع شوند و تقاضاى قرض و كمك كنند.

مملكت به خاطر اين ريخت و پاشها و اختلاسها محتاج شده است؛ و گر نه نفت ما كم است؟ يا ذخاير و معادن نداريم؟ همه چيز داريم، لكن اين مفتخوريها و اختلاسها و گشادبازيهايى كه به حساب مردم و از خزانه عمومى مى‏شود مملكت را بيچاره كرده است. اگر اينها نبود، احتياج پيدا نمى‏كرد كه از اينجا راه بيفتد برود امريكا، در برابر ميز آن مردك (رئيس جمهور امريكا) گردن كج كند كه مثلًا به ما كمك كنيد!

از طرف ديگر، تشكيلات ادارى زايد و طرز اداره توأم با پرونده‏سازى و كاغذباز كه از اسلام بيگانه است، خرجهايى بر بودجه مملكت تحميل مى‏كند كه از خرجهاى حرام نوع اول كمتر نيست. اين سيستم ادارى از اسلام بعيد است. اين تشريفات زايد كه براى مردم جز خرج و زحمت و معطلى چيزى ندارد از اسلام نيست. مثلًا آن طرزى كه اسلام براى احقاق حقوق و حل و فصل دعاوى و اجراى حدود و قانون جزا تعيين كرده است بسيار ساده و عملى و سريع است. آن وقت كه آيين دادرسى اسلام معمول بود، قاضى شرع در يك شهر با دو سه نفر مأمور اجرا و يك قلم و دوات فصل خصومات مى‏كرد، و مردم را به سراغ كار و زندگى مى‏فرستاد. اما حالا اين تشكيلات ادارى دادگسترى و تشريفات آن خدا مى‏داند چقدر زياد است. و تازه هيچ كارى هم از پيش نمى‏برد.

اينهاست كه مملكت را محتاج مى‏كند، و جز زحمت و معطلى اثرى ندارد.

شرايط زمامدار

شرايطى كه براى زمامدار ضرورى است، مستقيماً ناشى از طبيعت طرز حكومت اسلامى است. پس از شرايط عامه، مثل عقل و تدبير، دو شرط اساسى وجود دارد كه عبارتند از:

1- علم به قانون؛ 2- عدالت.

چنانكه پس از رسول اكرم (ص) وقتى در آن كس كه بايد عهده‏دار خلافت شود اختلاف پيدا شد، باز در اينكه مسئول امر خلافت بايد فاضل باشد هيچ گونه اختلاف نظرى ميان مسلمانان بروز نكرد. اختلاف فقط در موضوع بود.

1- چون حكومت اسلام حكومت قانون است، براى زمامدار علم به قوانين لازم مى‏باشد. چنانكه در روايت آمده است. نه فقط براى زمامدار، بلكه براى همه افراد، هر شغل يا وظيفه و مقامى داشته باشند، چنين علمى ضرورت دارد. منتها حاكم بايد افضليت علمى داشته باشد. ائمه ما براى امامت خودشان به همين مطلب استدلال كردند كه امام بايد فضل بر ديگران داشته باشد «1». اشكالاتى هم كه علماى شيعه بر ديگران نموده‏اند در همين بوده كه فلان حكم را از خليفه پرسيدند نتوانست جواب بگويد، پس لايق خلافت و امامت نيست. فلان كار را بر خلاف احكام اسلام انجام داد، پس لايق امامت نيست «2». و ....

 «قانوندانى» و «عدالت» از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسى است. چيزهاى ديگر در آن «3» دخالت و ضرورت ندارد. مثلًا علم به چگونگى ملائكه، علم به اينكه صانع تبارك و تعالى داراى چه اوصافى است هيچ يك در موضوع امامت دخالت ندارد. چنانكه اگر كسى همه علوم طبيعى را بداند و تمام قواى طبيعت را كشف كند، يا موسيقى را خوب بلد باشد، شايستگى خلافت را پيدا نمى‏كند. و نه به اين وسيله بر كسانى كه قانون اسلام را مى‏دانند و عادلند نسبت به تصدى حكومتْ اولويت پيدا مى‏كند. آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (ص) و ائمه ما (ع) درباره آن صحبت و بحث شده و بين مسلمانان هم مسلّم بوده، اين است كه حاكم و خليفه اولًا بايد احكام اسلام را بداند، يعنى قانوندان باشد؛ و ثانياً عدالت داشته از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار باشد.

عقل همين اقتضا را دارد؛ زيرا حكومت اسلامى حكومت قانون است، نه خودسرى و نه حكومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانونى را نداند، لايق حكومت نيست:

چون اگر تقليد كند، قدرت حكومت شكسته مى‏شود. و اگر نكند، نمى‏تواند حاكم و مجرى قانون اسلام باشد. و اين مسلّم است كه الفقهاءُ حكّام على السلاطين». سلاطين اگر تابع اسلام باشند، بايد به تبعيت فقها درآيند و قوانين و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند. در اين صورت حكام حقيقى همان فقها هستند؛ پس بايستى حاكميت رسماً به فقها تعلق بگيرد؛ نه به كسانى كه به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعيت كنند. البته لازم نيست كه صاحب منصبان و مرزبانان و كارمندان ادارى، همه قوانين اسلام را بدانند و فقيه باشند؛ بلكه كافى است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند. چنانكه در زمان پيغمبر (ص) و امير المؤمنين (ع) اين طور بوده است. مصدر امور بايد داراى اين دو امتياز باشد؛ لكن معاونين و صاحب منصبان و مأمورانى كه به شهرستانها فرستاده مى‏شوند بايد قوانين مربوط به كار خود را دانسته و در موارد ديگر از مصدر امر بپرسند.

2- زمامدار بايستى از كمال اعتقادى و اخلاقى برخوردار و عادل باشد؛ و دامنش به معاصى آلوده نباشد. كسى كه مى‏خواهد «حدود» جارى كند، يعنى قانون جزاى اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدى بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد، بايد معصيت‏كار نباشد: «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ «2».

خداوند تبارك و تعالى به جائر چنين اختيارى نمى‏دهد. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن، و اجراى قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد؛ و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد، و بيت المال مسلمين را صرف اغراض شخصى و هوسرانى خويش كند.

بنا بر اين، نظريه شيعه در مورد طرز حكومت و اينكه چه كسانى بايد عهده‏دار آن شوند در دوره رحلت پيغمبر اكرم (ص) تا زمان غيبت واضح است. به موجب آن امام بايد فاضل و عالم به احكام و قوانين و در اجراى آن عادل باشد.

شرايط زمامدار در دوره غيبت‏

اكنون كه دوران غيبت امام (ع) پيش آمده و بناست احكام حكومتى اسلام باقى بماند و استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست، تشكيل حكومت لازم مى‏آيد. عقل هم به ما حكم مى‏كند كه تشكيلات لازم است تا اگر به ما هجوم آوردند بتوانيم جلوگيرى كنيم؛ اگر به نواميس مسلمين تهاجم كردند، دفاع كنيم. شرع مقدس هم دستور داده كه بايد هميشه در برابر اشخاصى كه مى‏خواهند به شما تجاوز كنند براى دفاع آماده باشيد.

براى جلوگيرى از تعديات افراد نسبت به يكديگر هم حكومت و دستگاه قضايى و اجرايى لازم است. چون اين امور به خودى خود صورت نمى‏گيرد، بايد حكومت تشكيل داد. چون تشكيل حكومت و اداره جامعه بودجه و ماليات مى‏خواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالياتش را نيز تعيين نموده است؛ مانند خراجات، خمس، زكات و غيره.

اكنون كه شخص معينى از طرف خداى تبارك و تعالى براى احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده است تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد؟ ديگر اسلام نمى‏خواهيم؟ اسلام فقط براى دويست سال بود؟ يا اينكه اسلام تكليف را معين كرده است، ولى تكليف حكومتى نداريم؟ معناى نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود؛ و ما با بيحالى دست روى دست بگذاريم كه هر كارى مى‏خواهند بكنند. و ما اگر كارهاى آنها را امضا نكنيم، رد نمى‏كنيم. آيا بايد اين طور باشد؟ يا اينكه حكومت لازم است؛ و اگر خدا شخص معينى را براى حكومت در دوره غيبت تعيين نكرده است، لكن آن خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (ع) موجود بود براى بعد از غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بيشمارى از فقهاى عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع كنند، مى‏توانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند.

ولايت فقيه‏

اگر فرد لايقى كه داراى اين دو خصلت باشد به پا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايتى را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مى‏باشد؛ و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند.

اين توهم كه اختيارات حكومتى رسول اكرم (ص) بيشتر از حضرت امير (ع) بود، يا اختيارات حكومتى حضرت امير (ع) بيش از فقيه است، باطل و غلط است. البته فضايل‏ حضرت رسول اكرم (ص) بيش از همه عالم است؛ و بعد از ايشان فضايل حضرت امير (ع) از همه بيشتر است؛ لكن زيادى فضايل معنوى اختيارات حكومتى را افزايش نمى‏دهد. همان اختيارات و ولايتى كه حضرت رسول و ديگر ائمه، صلوات اللَّه عليهم، در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى قرار داده است؛ منتها شخص معينى نيست، روى عنوانِ «عالم عادل» است.

ولايت اعتبارى‏

وقتى مى‏گوييم ولايتى را كه رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) داشتند، بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، براى هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اكرم (ص) است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست؛ بلكه صحبت از وظيفه است.

 «ولايت»، يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است؛ نه اينكه براى كسى شأن و مقام غير عادى به وجود بياورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد. به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث، يعنى حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى كه خيلى از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفه‏اى خطير است.

 «ولايت فقيه‏» از امور اعتبارى عقلايى «1» است و واقعيتى جز جعل ندارد؛ مانند جعل (قرار دادن و تعيين) قيّم براى صغار. قيّم ملت با قيّم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ فرقى ندارد. مثل اين است كه امام (ع) كسى را براى حضانت «2»، حكومت، يا منصبى از مناصب، تعيين كند. در اين موارد معقول نيست كه رسول اكرم (ص) و امام با فقيه فرق داشته باشد.

مثلًا يكى از امورى كه فقيه متصدى ولايت آن است اجراى «حدود» (يعنى قانون جزاى اسلام) است. آيا در اجراى حدود بين رسول اكرم (ص) و امام و فقيه امتيازى است؟ يا چون رتبه فقيه پايين‏تر است بايد كمتر بزند؟ حد زانى كه صد تازيانه است اگر رسول اكرم (ص) جارى كند، 150 تازيانه مى‏زند، و حضرت امير المؤمنين (ع) صد تازيانه، و فقيه پنجاه تازيانه؟ يا اينكه حاكمْ متصدى قوه اجراييه است و بايد حد خدا را جارى كند؛ چه رسول اللَّه (ص) باشد، و چه حضرت امير المؤمنين (ع)، يا نماينده و قاضى آن حضرت در بصره و كوفه، يا فقيه عصر.

ديگر از شئون رسول اكرم (ص) و حضرت امير (ع) اخذ ماليات، خمس، زكات، جزيه، و خراج اراضى خراجيه «1» است. آيا رسول اكرم (ص) اگر زكات بگيرد، چقدر مى‏گيرد؟ از يك جا ده يك و از يك جا بيست يك؟ حضرت امير المؤمنين (ع) خليفه شدند چه مى‏كنند؟ جنابعالى فقيه عصر و نافذ الكلمه شديد چطور؟ آيا در اين امور ولايت رسول اكرم (ص) با حضرت امير المؤمنين (ع) و فقيه فرق دارد؟ خداوند متعال رسول اكرم (ص) را «ولىّ» همه مسلمانان قرار داده؛ و تا وقتى آن حضرت باشند، حتى بر حضرت امير (ع) ولايت دارند. پس از آن حضرت، امام بر همه مسلمانان، حتى بر امام بعد از خود، ولايت دارد؛ يعنى، اوامر حكومتى او درباره همه نافذ و جارى است و مى‏تواند قاضى و والى نصب و عزل كند. همين ولايتى كه براى رسول اكرم (ص) و امام در تشكيل حكومت و اجرا و تصدى اداره هست، براى فقيه هم هست. لكن فقها «ولىّ مطلق» به اين معنى نيستند كه بر همه فقهاى زمان خود ولايت داشته باشند و بتوانند فقيه ديگرى را عزل يا نصب نمايند. در اين معنا مراتب و درجات نيست كه يكى در مرتبه بالاتر و ديگرى در مرتبه پايين‏تر باشد؛ يكى والى و ديگرى واليتر باشد.

پس از ثبوت اين مطلب، لازم است كه فقها اجتماعاً يا انفراداً براى اجراى حدود و حفظ ثغور و نظامْ حكومت شرعى تشكيل دهند. اين امر اگر براى كسى امكان داشته‏ باشد، واجب عينى است؛ و گر نه واجب كفايى است «1». در صورتى هم كه ممكن نباشد، ولايت ساقط نمى‏شود، زيرا از جانب خدا منصوبند. اگر توانستند، بايد ماليات، زكات، خمس و خراج را بگيرند و در مصالح مسلمين صرف كنند؛ و اجراى حدود كنند. اين طور نيست كه حالا كه نمى‏توانيم حكومت عمومى و سراسرى تشكيل بدهيم، كنار بنشينيم؛ بلكه تمام امور [ى‏] كه مسلمين [بدان‏] محتاجند و از وظايفى است كه حكومت اسلامى بايد عهده‏دار شود، هر مقدار كه مى‏توانيم بايد انجام دهيم.

ولايت تكوينى‏

لازمه اثبات ولايت و حكومت براى امام (ع) اين نيست كه مقام معنوى نداشته باشد. براى امام مقامات معنوى هم هست كه جدا از وظيفه حكومت است. و آن، مقام خلافت كلى الهى است كه گاهى در لسان ائمه، عليهم السلام، از آن ياد شده است.

خلافتى است تكوينى كه به موجب آن جميع ذرات در برابر «ولىّ امر» خاضعند. از ضروريات مذهب ماست كه كسى به مقامات معنوى ائمه (ع) نمى‏رسد، حتى ملك مقرب و نبى مرسل. اصولًا رسول اكرم (ص) و ائمه (ع)- طبق رواياتى كه داريم- قبل از اين عالم انوارى بوده‏اند در ظل عرش؛ و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقيه مردم امتياز داشته‏اند «2». و مقاماتى دارند الى ما شاء اللَّه. چنانكه در روايات «معراج» جبرئيل عرض مى‏كند: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً، لَاحْتَرَقْتُ «3». (هرگاه كمى نزديكتر مى‏شدم، سوخته بودم.) يا اين فرمايش كه إنَّ لَنا مَعَ اللَّهِ حالات لا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ «4». (ما با خدا حالاتى داريم كه نه فرشته مقرب آن را مى‏تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل). اين جزء اصول مذهب ماست كه ائمه (ع) چنين مقاماتى دارند، قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد. چنانكه به حسب روايات اين مقامات‏ معنوى براى حضرت زهرا، سلام اللَّه عليها، هم هست «1»؛ با اينكه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه. اين مقامات سواى وظيفه حكومت است. لذا وقتى مى‏گوييم حضرت زهرا، عليها سلام، قاضى و خليفه نيست، لازمه‏اش اين نيست كه مثل من و شماست؛ يا بر ما برترى معنوى ندارد. همچنين اگر كسى قائل شد كه «النَّبىُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِن أَنْفُسِهِمْ «2».

 سخنى درباره رسول اكرم (ص) گفته بالاتر از اينكه آن حضرت مقام ولايت و حكومت بر مؤمنان را دارد. و ما در اين باره اكنون صحبتى نداريم، زيرا به عهده علم ديگرى است.

حكومت وسيله‏اى است براى تحقق بخشيدن به هدفهاى عالى‏ عهده‏دار شدن حكومت فى حد ذاته شأن و مقامى نيست؛ بلكه وسيله انجام وظيفه اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است. حضرت امير المؤمنين (ع) درباره نفس حكومت و فرماندهى به ابن عباس «3» فرمود: اين كفش چقدر مى‏ارزد؟ گفت: هيچ. فرمود: فرماندهى بر شما نزد من از اين هم كم ارزشتر است؛ مگر اينكه به وسيله فرماندهى و حكومت بر شما بتوانم حق (يعنى قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم؛ و باطل (يعنى قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از ميان بردارم «4». پس، نفس حاكم‏شدنْ و فرمانروايى وسيله‏اى بيش نيست. و براى مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاى عالى نيايد، هيچ ارزش ندارد. لذا در خطبه نهج البلاغه مى‏فرمايد: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم، آن را (يعنى فرماندهى و حكومت را) رها مى‏كردم». بديهى است تصدى حكومتْ به دست آوردن يك وسيله است؛ نه اينكه يك مقام معنوى باشد؛ زيرا اگر مقام معنوى بود، كسى نمى‏توانست آن را غصب كند يا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهى وسيله اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مى‏كند؛ و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنويت بيشتر مى‏شود. بعضى از مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده، خيال مى‏كنند كه رياست و حكومت فى نفسه براى ائمه (ع) شأن و مقامى است، كه اگر براى ديگرى ثابت شد دنيا به هم مى‏خورد. حال آنكه نخست وزير شوروى يا انگليس و رئيس جمهور امريكا حكومت دارند، منتها كافرند. كافرند، اما حكومت و نفوذ سياسى دارند؛ و اين حكومت و نفوذ و اقتدار سياسى را وسيله كامروايى خود از طريق اجراى قوانين و سياستهاى ضد انسانى مى‏كنند. ائمه و فقهاى عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتى براى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صِرف حكومت براى آنان جز رنج و زحمت چيزى ندارد؛ منتها چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند. موضوع «ولايت فقيه» مأموريت و انجام وظيفه است.

هدفهاى عالى حكومت‏

حضرت درباره اينكه چرا حاكم و فرمانده و عهده‏دار كار حكومت شده، تصريح مى‏كند كه براى هدفهاى عالى؛ براى اينكه حق را برقرار كند و باطل را از ميان ببرد.

فرمايش امام اين است كه خدايا تو مى‏دانى ما براى به دست آوردن منصب و حكومت قيام نكرده‏ايم؛ بلكه مقصود ما نجات مظلومين از دست ستمكاران است. آنچه مرا وادار كرد كه فرماندهى و حكومت بر مردم را قبول كنم، اين بود كه «خداى تبارك و تعالى از علما تعهد گرفته و آنان را موظف كرده كه بر پرخورى و بهره‏مندى ظالمانه ستمگران و گرسنگى جانكاه ستمديدگان سكوت ننمايند «1»». يا مى‏فرمايد:

اللّهُمّ، إِنّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الّذى كانَ مِنّا مُنافَسَةً فِى سُلْطانٍ، وَ لَا الْتِماسَ شَيْ‏ء مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ.

خدايا، تو خوب مى‏دانى كه آنچه از ما سر زده و انجام شده، رقابت براى به دست گرفتن قدرت سياسى، يا جستجوى چيزى از اموال ناچيز دنيا نبوده است.

و بلافاصله درباره اينكه پس او و يارانش به چه منظور كوشش و تلاش مى‏كرده‏اند مى‏فرمايد:

وَ لكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ، نُظْهِرَ الْإصلاحَ فِى بِلادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظلوُمُونَ مِنْ عَبادِكَ، وَ تقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.

بلكه براى اين بود كه اصول روشن دينت را بازگردانيم و به تحقق رسانيم؛ و اصلاح را در كشورت پديد آوريم؛ تا در نتيجه آن بندگان ستمديده‏ات ايمنى يابند؛ و قوانين (يا قانون جزاى) تعطيل شده و بى‏اجرا مانده‏ات به اجرا درآيد و برقرار گردد.

خصال لازم براى تحقق اين هدفها

حاكمى كه مى‏خواهد به وسيله تشكيلات دولت و قدرت آمرانه‏اى كه دارد هدفهاى عالى اسلام را عملى كند، همان هدفهايى را كه امام (ع) شرح داد، بايستى همان خصال ضرورى را كه سابقاً اشاره كرديم داشته باشد؛ يعنى، عالم به قانون و عادل باشد. به همين جهت، حضرت امير المؤمنين (ع) به دنبال فرمايشات خود در تعيين هدفهاى حكومت به خصال لازم حاكم اشاره مى‏فرمايد:

الّلهُمَّ انّى أَوَّلُ مَنْ انابَ وَ سَمِعَ وَ أَجابَ. لَمْ يَسْبِقْنى إلَّا رَسُولُ اللَّهِ صلّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِه بِالصّلاةِ. وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنّهُ لا يَنْبَغى انْ يَكُونَ الْوالي عَلَى الْفُروُجِ وَ الدّماءِ وَ الْمَغانِمِ وَ الأَحْكامِ وَ إِمامَةِ الْمُسلِمينَ الْبَخيلُ. فَتَكُونَ فى أَموالِهِمْ نَهمَتُهُ.

خدايا، من اولين كسى بودم كه رو به تو آورد؛ و (دينت را كه بر زبان رسول اللَّه (ص) جارى شد) شنيد و پذيرفت. هيچ كس جز پيغمبر خدا (ص) در نمازگزاردن بر من سبقت نجست. و شما مردم خوب مى‏دانيد كه شايسته نيست كسى كه بر نواميس و خونها و درآمدها و احكام و قوانين و پيشوايى مسلمانان ولايت و حكومت پيدا مى‏كند بخيل باشد تا بر اموال مسلمانان حرص ورزد.

و لَا الْجاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ.

و بايد كه جاهل (و ناآگاه از قوانين) نباشد تا از روى نادانى مردم را به گمراهى بكشاند.

وَ لَا الْجافِى فيقطعَهم بِجَفائِهِ، وَ لَا الْخائِفُ لِلدُّوَلِ فيَتَّخِذ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ.

و بايد كه جفاكار و خشن نباشد تا به علت جفاى او مردم با او قطع رابطه و مراوده كنند. و نيز بايد كه از دولتها نترسد تا با يكى دوستى و با ديگرى دشمنى كند.

وَ لَا الْمُرْتَشى فِى الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بها دُونَ الْمَقاطِعِ، وَ لَا الْمُعَطَّلَ لِلسُّنَةُ فَيُهْلِكَ الامَّةَ «1».

و بايد كه در كار قضاوت رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد را پايمال كند و نگذارد حق به حقدار برسد. و نبايد كه سنت و قانون را تعطيل كند تا امت به گمراهى و نابودى نرود.

درست توجه كنيد كه مطالب اين روايت حول دو موضوع دور مى‏زند: يكى «علم»، و ديگرى «عدالت». و اين دو را خصلت ضرورى «والى» قرار داده است. در عبارت و لا الجاهل فيضلّهم بجهله روى خصلت «علم» تكيه مى‏كند. و در ساير عبارات روى «عدالت»، به معناى واقعى، تأكيد مى‏نمايد. عدالت به معناى واقعى اين است كه در ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسى و قضا و تقسيم درآمد عمومى، مانند حضرت امير المؤمنين (ع) رفتار كند؛ و طبق برنامه‏اى كه براى مالك اشتر «2»، و در حقيقت براى همه واليان و حكام، تعيين فرموده است «3»؛ چون بخشنامه‏اى است عمومى كه فقها هم اگر والى شدند بايستى دستور العمل خويش بدانند.

ولايت فقيه به استناد اخبار

جانشينان رسول اكرم (ص) فقهاى عادلند

از رواياتى كه در دلالتش اشكال نيست اين روايت است:

قال امير المؤمنين (ع) قال رَسول اللَّه (ص): اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائى (ثلاثَ مرّاتٍ) قيل: يا رسول اللَّهِ، و مَن خلفاؤك؟ قالَ: الّذينَ يَأتُونَ مِنْ بَعْدى، يَروُونَ حَدِيثى وَ سُنّتي فَيُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ بَعْدي «1».

امير المؤمنين (ع) مى‏فرمايد كه رسول اللَّه (ص) فرمود: «خدايا، جانشينان مرا رحمت كن.» و اين سخن را سه بار تكرار فرمود. پرسيده شد كه اى پيغمبر خدا، جانشينانت چه كسانى هستند. فرمود: «كسانى كه بعد از من مى‏آيند، حديث و سنت مرا نقل مى‏كنند، و آن را پس از من به مردم مى‏آموزند».

شيخ صدوق «1»، عليه الرحمة، اين روايت را در كتابهاى معانى الاخبار «2»، عيون اخبار الرضا «3»، و مجالس «4»، از پنج طريق- كه تقريباً چهار طريق مى‏شود، چون دو طريق از بعضى جهات مشترك است- نقل كرده است.

در مواردى كه «مُسنَد «5»» ذكر شده است، در يك مورد فيعلّمونها، و در بقيه موارد فيعلّمونها الناس مى‏باشد «6». و آنجا كه «مُرسل» «7»، ذكر شده است، فقط صدر روايت است و جمله فيعلمونها الناس من بعدى را ندارد. «8»

ما درباره اين روايت روى دو فرض صحبت مى‏كنيم:

فرض كنيم روايت «واحده» باشد و جمله فيعلمونها ... در ذيل حديث زياده شده. و يا اينكه جمله مزبور بوده و افتاده است. و سقوط جمله به واقع نزديكتر است؛ زيرا اگر اضافه شده باشد، نمى‏توان گفت از روى خطا يا اشتباه بوده است؛ چون همان طور كه عرض شد، روايت از چند طريق رسيده، و راويان حديث هم دور از هم زندگى مى‏كرده‏اند: يكى در بلخ، و ديگرى در نيشابور، و سومى در جاى ديگر. با اين وصف نمى‏شود عمداً اين جمله‏ زياد شده باشد. و بعيد به نظر مى‏رسد كه چند نفر دور از هم به ذهنشان بيايد كه چنين جمله‏اى را به حديث اضافه كنند. بنا بر اين، اگر روايت «واحده» باشد، ما قاطعيم كه جمله فيعلّمونها ... از طريقى كه صدوق (ره) نقل كرده‏اند ساقط شده و از قلم نساخ افتاده. يا اينكه صدوق (ره) جمله را ذكر نكرده است.

فرض ديگر اينكه دو حديث باشد: يكى بدون جمله فيعلّمونها ... و ديگرى با اين جمله وارد شده باشد. بنا بر اينكه جمله مزبور در حديث باشد، قطعاً كسانى را كه شغل آنان نقل حديث باشد و از خود رأى و فتوايى ندارند شامل نمى‏شود؛ و نمى‏توان گفت بعضى از محدثين كه اصلًا حديث را نمى‏فهمند و مصداق رُبَّ حاملِ فقهٍ لَيْسَ بفقيهٍ «1»

 هستند و مانند دستگاه ضبطْ اخبار و روايات را مى‏گيرند و مى‏نويسند و در دسترس مردم قرار مى‏دهند خليفه‏اند و علوم اسلامى را تعليم مى‏دهند. البته زحمات آنان براى اسلام و مسلمين ارزنده است، و بسيارى از آنان هم فقيه و صاحب رأى بوده‏اند؛ مانند كلينى «2» (ره)، شيخ صدوق (ره) و پدر شيخ صدوق «3» (ره) كه از فقها بوده و احكام و علوم اسلام را به مردم تعليم مى‏داده‏اند. ما كه مى‏گوييم شيخ صدوق (ره) با شيخ مفيد «4» (ره) فرق دارد، مراد اين نيست كه شيخ صدوق (ره) فقاهت نداشته؛ يا اينكه فقاهت او از مفيد (ره) كمتر بوده است؛ شيخ صدوق (ره) همان كسى است كه در يك مجلس تمام اصول و فروع مذهب را شرح داده‏ است «1»؛ لكن فرق ايشان با مفيد (ره) اين است كه مفيد (ره) و امثال ايشان از مجتهدينى هستند كه نظر خودشان را در روايات و اخبار به كار مى‏برده‏اند؛ و صدوق (ره) از فقهايى است كه نظر خود را به كار نمى‏برده، يا كمتر به كار مى‏برده‏اند.

حديثْ آنهايى را شامل مى‏شود كه علوم اسلام را گسترش مى‏دهند، و احكام اسلام را بيان مى‏كنند، و مردم را براى اسلام تربيت و آماده مى‏سازند تا به ديگران تعليم بدهند.

همان طور كه رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) احكام اسلام را نشر و بسط مى‏دادند؛ حوزه درس داشتند؛ و چندين هزار نفر در مكتب آنان استفاده علمى مى‏كردند؛ و وظيفه داشتند به مردم ياد بدهند. معناى يعلّمونها الناس همين است كه علوم اسلام را بين مردم بسط و نشر بدهند و احكام اسلام را به مردم برسانند. اگر گفتيم كه اسلام براى همه مردم دنياست، اين امر جزء واضحات عقول است كه مسلمانان، مخصوصاً علماى اسلام، موظفند اسلام و احكام آن را گسترش بدهند و به مردم دنيا معرفى نمايند.

در صورتى كه قائل شويم جمله يعلّمونها الناس در ذيل حديث نبوده است، بايد ديد فرموده پيغمبر اكرم (ص): اللّهم ارحم خلفائي ... الّذين ياتون من بعدى يروون حديثى و سُنتى، چه معنايى دارد. در اين صورت، روايت باز راويان حديثى را كه «فقيه» نباشند شامل نمى‏شود. زيرا سنن الهى كه عبارت از تمام احكام است، از باب اينكه به پيغمبر اكرم (ص) وارد شده سنن رسول اللَّه (ص) ناميده مى‏شود. پس، كسى كه مى‏خواهد سنن رسول اكرم (ص) را نشر دهد بايد تمام احكام الهى را بداند، صحيح را از سقيم تشخيص دهد، اطلاق و تقييد «2» عام و خاص» ، و جمعهاى‏ عقلايى «1»، را ملتفت باشد، رواياتى را كه در هنگام «تقيه» وارد شده از غير آن تميز بدهد، و موازينى را كه براى آن تعيين كرده‏اند بداند. محدثينى كه به مرتبه اجتهاد نرسيده‏اند و فقط نقل حديث مى‏كنند اين امور را نمى‏دانند، و سنت واقعى رسول اللَّه (ص) را نمى‏توانند تشخيص دهند. و اين از نظر رسول اللَّه (ص) بى‏ارزش است. مسلم است كه آن حضرت نمى‏خواسته‏اند فقط «قال رسول اللَّه (ص)» و «عن رسول اللَّه (ص)»- گرچه دروغ باشد و از آن حضرت نباشد- در بين مردم رواج پيدا كند. بلكه منظورشان اين بوده كه سنت واقعى نشر شود، و احكام حقيقى اسلام بين مردم گسترش يابد. روايت مَنْ حَفِظَ عَلى امّتى أَرْبَعينَ حَديثاً، حَشَرَهُ اللَّهُ فَقيهاً «2»

 و ديگر رواياتى كه در تمجيد از نشر احاديث وارد شده، «3» مربوط به محدثينى نيست كه اصلًا نمى‏فهمند حديث يعنى چه، اينها راجع به اشخاصى است كه بتوانند حديث رسول اكرم (ص) را مطابق حكم واقعى اسلام تشخيص دهند. و اين ممكن نيست مگر مجتهد و فقيه باشند، كه تمام جوانب و قضاياى احكام را بسنجند، و روى موازينى كه در دست دارند، و نيز موازينى كه اسلام و ائمه (ع) معين كرده‏اند، احكام واقعى اسلام را به دست آورند. اينان خليفه رسول اللَّه (ص) هستند، كه احكام الهى را گسترش مى‏دهند و علوم اسلامى را به مردم تعليم مى‏كنند، و حضرت در حق آنان دعا كرده است: اللّهم ارحم خلفائى.

بنا بر اين، جاى ترديد نيست كه روايت اللّهم ارحم خلفائى شامل راويان حديثى كه حكم كاتب را دارند نمى‏شود؛ و يك كاتب و نويسنده نمى‏تواند خليفه رسول اكرم (ص) باشد.

منظور از «خلفا» فقهاى اسلامند. نشر و بسط احكام و تعليم و تربيت مردم با فقهايى است كه عادلند؛ زيرا اگر عادل نباشند، مثل قضاتى هستند كه روايت بر ضد اسلام جعل كردند؛ مانند سمرة بن جندب «1» كه بر ضد حضرت امير المؤمنين (ع) روايت جعل كرد. و اگر فقيه نباشند، نمى‏توانند بفهمند كه فقه چيست و حكم اسلام كدام. و ممكن است هزاران روايت را نشر بدهند كه از عمال ظلمه و آخوندهاى دربارى در تعريف سلاطين جعل شده است. به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد، با دو روايت ضعيف چه بساطى راه انداخته‏اند «2»، و آن را در مقابل قرآن قرار داده‏اند- قرآنى كه جديت دارد بر ضد سلاطين قيام كنيد و موسى را به قيام عليه سلاطين وامى‏دارد «1». علاوه بر قرآن مجيد، روايات بسيارى در مبارزه با ستمگران و كسانى كه در دين تصرف مى‏كنند وارد شده است «2». تنبلها اينها را كنار گذاشته، آن دو روايت ضعيف را، كه شايد «وعاظ السلاطين» جعل كرده‏اند، در دست گرفته و مستند قرار داده‏اند كه بايد با سلاطين ساخت و دربارى شد! اگر اينها اهل روايت و دين‏شناس بودند، به روايات بسيارى كه بر ضد ظلمه است عمل مى‏كردند. و اگر اهل روايت هم هستند، باز عدالت ندارند. چون عادل و از معاصى به دور نيستند، از قرآن و آن همه روايت چشم مى‏پوشند و به دو روايت ضعيف مى‏چسبند! شكم آنهاست كه آنها را متوسل به اين دو روايت ضعيف كرده، نه علم! اين شكم و حب جاه است كه انسان را دربارى مى‏كند، نه روايت.

در هر صورت، گسترش دادن علوم اسلام و نشر احكام با فقهاى عادل است تا احكام واقعى را از غير واقعى، و رواياتى كه ائمه (ع) از روى «تقيه» صادر كرده‏اند، تميز بدهند.

چون مى‏دانيم كه ائمه ما گاهى در شرايطى بودند كه نمى‏توانستند حكم واقع را بگويند؛ و گرفتار حكام ستمگر و جائر بودند، و در حال شدت تقيه و خوف به سر مى‏بردند (البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان.) كه اگر در بعضى موارد تقيه نمى‏شد، حكام ستمگر ريشه مذهب را قطع مى‏كردند.

و اما دلالت حديث شريف بر «ولايت فقيه» نبايد جاى ترديد باشد، زيرا «خلافت» همان جانشينى در تمام شئون نبوت است؛ و جمله اللّهم ارحم خلفائى دست كم از جمله علىّ خليفتى ندارد. و معنى «خلافت» در آن غير معنى خلافت در دوم نيست. و جمله الذين يأتون من بعدي و يروون حديثي معرفى خلفاست، نه معنى خلافت؛ زيرا معنى خلافت در صدر اسلام امر مجهولى نبود كه محتاج بيان باشد و سائل نيز معنى خلافت را نپرسيد، بلكه اشخاص را خواست معرفى فرمايد. و ايشان با اين وصف معرفى فرمودند. جاى تعجب است كه هيچ كس از جمله عليّ خليفتي يا الأئمة خلفائي؛ «مسأله گويى» نفهميده، و استدلال براى خلافت و حكومت ائمه به آن شده است، لكن در جمله خلفايى كه رسيده‏اند توقف نموده‏اند. و اين نيست مگر به واسطه آنكه گمان كرده‏اند خلافت رسول اللَّه محدود به حد خاصى است، يا مخصوص به اشخاص خاصى، و چون ائمه، عليهم السلام، هر يك خليفه هستند، نمى‏شود پس از ائمه علما فرمانروا و حاكم و خليفه باشند؛ و بايد اسلام بى‏سرپرست و احكام اسلام تعطيل باشد! و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعداى دين باشد! و آن همه كجروى رايج شود كه اسلام از آن برى است.

بحث در روايت اذا مات المؤمن ...

 «محمد بنُ يحيى، عن احمد بن محمد، عن ابنِ محبوبٍ، عن علىّ بنِ ابى حمزةَ، قال سمعت أبا الْحسن موسى بنَ جعفر، عليهما السلام، يقول: إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ، بَكَتْ عَلَيْهِ الْملَائِكَةُ وَ بِقاعُ الْارْضِ الّتي كانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْها، و أبْوابُ السّماءِ الّتي كانَ يصْعَدُ فيها بِأعْمالِهِ؛ وَ ثُلِمَ فى الْاسلامِ ثُلْمَةً لا يَسُدّها شَيْ‏ءٌ، لأَنّ الْمُؤْمِنينَ الْفُقَهاءَ حُصُونُ الْاسْلامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَها «1».

مى‏گويد از امام موسى بن جعفر الصادق (ع) شنيدم كه مى‏فرمود: «هرگاه مؤمن (يا فقيه مؤمن) بميرد، فرشتگان بر او مى‏گريند و قطعات زمينى كه بر آن به پرستش خدا برمى‏خاسته و درهاى آسمان كه با اعمالش بدان فرامى‏رفته است. و در (دژ) اسلام شكافى پديدار خواهد شد كه هيچ چيز آن را ترميم نمى‏كند، زيرا فقهاى مؤمن دژهاى اسلامند، و براى اسلام نقش حصار مدينه را براى مدينه دارند.»

درباره متن اين روايت‏

در همين باب از كتاب كافى روايت ديگرى هست كه به جاى اذا مات المؤمن جمله اذا مات المؤمن الفقيهُ دارد «2». در حالى كه صدر روايتى كه نقل كرديم كلمه الفقيه را ندارد، لكن از ذيل آن، كه تعليل مى‏فرمايد به لأن المؤمنين الفقهاءَ معلوم مى‏شود كلمه «فقيه» از بالاى روايت افتاده است. مخصوصاً با مناسبتى كه از ثلم فى الاسلام، «حصن»، و مانند آن استفاده مى‏شود كه تمام مناسب با «فقها» ست.

در مفهوم روايت‏

اينكه مى‏فرمايد: «مؤمنان فقيه دژهاى اسلامند» در حقيقت فقها را موظف و مأمور مى‏كند كه نگهبان باشند، و از عقايد و احكام و نظامات اسلام نگهبانى كنند. بديهى است اين فرمايش امام به هيچ وجه جنبه تشريفات ندارد. مثل تعارفاتى نيست كه به هم مى‏كنيم. من به شما «شريعتمدار» مى‏گويم، و شما به من «شريعتمدار» مى‏گوييد! يا مثل اينكه پشت پاكت به هم مى‏نويسيم: حضرت مستطاب حجت الاسلام. اگر فقيه كنج منزل بنشيند و در هيچ امرى از امور دخالت نكند، نه قوانين اسلام را حفظ كند، نه احكام اسلام را نشر دهد، نه دخالت در امور اجتماعى مسلمانان كند، و نه اهتمام به امور مسلمين داشته باشد، به او «حصن الاسلام» گفته مى‏شود؟ او حافظ اسلام است؟ اگر رئيس حكومتى به صاحب منصب يا سردارى بگويد: برو فلان ناحيه را حفظ كن و حافظ آن ناحيه باش. وظيفه نگهبانى او اجازه مى‏دهد كه برود خانه بخوابد تا دشمن بيايد آن ناحيه را از بين ببرد؟ يا به هر نحوى كه مى‏تواند بايد در حفظ آن ناحيه جديت كند؟ اگر بگوييد كه ما بعضى احكام اسلام را حفظ مى‏كنيم، من از شما سؤال مى‏كنم: آيا حدود را جارى و قانون جزاى اسلام را اجرا مى‏كنيد؟ نه. شكافى در اينجا ايجاد گرديد. و در هنگامى كه شما وظيفه نگهبانى داشتيد، قسمتى از ديوار خراب شد. مرزهاى مسلمين و تماميت ارضى وطن اسلامى را حفظ مى‏كنيد؟ نه، كار ما دعاگويى است! قسمت ديگر ديوار هم فرو ريخت. شما از ثروتمندان حقوق فقرا را مى‏گيريد و به آنان مى‏رسانيد؟

چون وظيفه اسلامى شما اين است كه بگيريد و به ديگران بدهيد. نه! اينها مربوط به ما نيست. ان شاء اللَّه ديگران مى‏آيند انجام مى‏دهند! ديوار ديگر هم خراب شد. شما مانديد مثل شاه سلطان حسين و اصفهان «1»! اين چه «حصنى» است كه هر گوشه‏اى را به آقاى «حصن الاسلام» عرضه بداريم عذرخواهى مى‏كند! آيا معنى «حصن» همين است؟

اينكه فرموده‏اند «فقها حصون اسلامند» يعنى مكلفند اسلام را حفظ كنند، و زمينه‏اى را  فراهم آورند كه بتوانند حافظ اسلام باشند. و اين از اهم واجبات است. و از واجبات مطلق مى‏باشد نه مشروط «1». و از جاهايى است كه فقهاى اسلام بايد دنبالش بروند، حوزه‏هاى دينى بايد به فكر باشند و خود را مجهز به تشكيلات و لوازم و قدرتى كنند كه بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانى كنند، همان گونه كه خود رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) حافظ اسلام بودند و عقايد و احكام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ مى‏كردند.

ما تمام جهات را كنار گذاشته‏ايم، و مقدارى از احكام را گرفته، خلفاً عن سلف «2»، مباحثه مى‏كنيم. بسيارى از احكام اسلام جزء علوم غريبه «3» شده است! اصلًا اسلام غريب است. از آن فقط اسمى مانده است. تمام جزاييات اسلام كه بهترين قانون جزايى است كه براى بشر آمده، الان بكلى فراموش شده، و لم يبق الّا اسمه «4». تمام آيات شريفه كه براى جزاييات و حدود آمده است لم يبق إلّا قراءته ما قرائت مى‏كنيم: «الزّانيةُ و الزّانى فَاجْلِدُوا كُلّ واحِدٍ مِنْهُما مِاةَ جَلْدَةٍ» «5»

 اما تكليف نداريم. فقط بايد قرائت كنيم تا قرائت ما خوب شود و از مخرج ادا كنيم! اما اينكه واقعيتهاى اجتماعى چگونه است، و جامعه اسلامى در چه حالى است، و فحشا و فساد چگونه رواج پيدا كرده، و حكومتها مؤيد و پشتيبان زناكاران هستند، به ما مربوط نيست! ما فقط بفهميم كه براى زن و مرد زناكار اين مقدار حد تعيين شده است، ولى جريان حد و اجراى قانون مبارزه با زنا به عهده چه كسى مى‏باشد، به ما ربطى ندارد!

مى‏پرسم آيا رسول اكرم (ص) اين طور بودند؟ قرآن را مى‏خواندند و كنار مى‏گذاشتند و  به حدود و اجراى قانون كارى نداشتند؟ خلفاى بعد از رسول اكرم (ص) بنايشان بر اين بود كه مسائل را دست مردم بدهند و بگويند با شما كارى نداريم؟ يا به عكس، حدود معين كرده بودند و شلاق مى‏زدند و رجم مى‏كردند، حبس ابد مى‏كردند، نفى بلد مى‏كردند؟ به فصل «حدود» و «ديات» اسلام رجوع كنيد، مى‏بينيد همه اينها از اسلام است، و اسلام براى اين امور آمده است. اسلام آمده تا به جامعه نظم بدهد، امامت اعتبارى و حكومت براى تنظيم امور جامعه است.

ما مكلف هستيم كه اسلام را حفظ كنيم. اين تكليف از واجبات مهم است؛ حتى از نماز و روزه واجبتر است. همين تكليف است كه ايجاب مى‏كند خونها در انجام آن ريخته شود. از خون امام حسين (ع) كه بالاتر نبود، براى اسلام ريخته شد. و اين روى همان ارزشى است كه اسلام دارد. ما بايد اين معنا را بفهميم، و به ديگران هم تعليم بدهيم. شما در صورتى خلفاى اسلام هستيد كه اسلام را به مردم بياموزيد. و نگوييد بگذار تا امام زمان (ع) بيايد. شما نماز را هيچ وقت مى‏گذاريد تا وقتى امام زمان (ع) آمد بخوانيد؟ حفظ اسلام واجبتر از نماز است. منطق حاكم خمين را نداشته باشيد كه مى‏گفت: بايد معاصى را رواج داد تا امام زمان (ع) بيايد! اگر معصيت رواج پيدا نكند، حضرت ظهور نمى‏كند! اينجا ننشينيد فقط مباحثه كنيد؛ بلكه در ساير احكام اسلام مطالعه كنيد؛ حقايق را نشر دهيد؛ جزوه بنويسيد و منتشر كنيد، البته مؤثر خواهد بود. من تجربه كرده‏ام كه تأثير دارد.

*** بحث در روايت الفقهاء امناء الرسل‏

على عن ابيه، عن النّوفلي، عن السكونى، عن ابى عبد اللَّه، عَلَيْهِ السّلام، قال قال رَسُولُ اللَّهِ (ص) الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ ما لَمْ يَدْخُلوُا فى الدّنيا. قِيلَ يا رَسول اللَّه وَ ما دُخولهم فى الدّنيا؟ قالَ: اتّباعُ السّلْطَانِ. فَاذا فَعَلوُا ذلِكَ، فَاحذَرُوهُمْ عَلى ديِنِكُمْ «1»

رسول اكرم (ص) مى‏فرمايد: «فقها امين و مورد اعتماد پيامبرانند تا هنگامى كه وارد (مطامع و لذايذ و ثروتهاى نارواى) دنيا نشده باشند. گفته شد: اى پيغمبر خدا، وارد شدنشان به دنيا چيست. مى‏فرمايد: پيروى كردن قدرت حاكمه. بنا بر اين اگر چنان كردند، بايستى از آنها بر دينتان بترسيد و پرهيز كنيد».

بررسى تمام اين روايت محتاج به بحث طولانى است، ما فقط درباره جمله الفقهاء امناء الرسل كه مورد نظر و مربوط به «ولايت فقيه» مى‏باشد، صحبت مى‏كنيم. ابتدا بايد ديد پيغمبران چه وظايف و اختيارات و شغلى دارند تا معلوم شود فقها، كه مورد اعتماد و امانتدار ايشان هستند، چه وظايفى بر عهده دارند.

هدف بعثتها و وظايف انبيا

به حكم عقل و ضرورت اديان، هدف بعثت و كار انبيا (ع) تنها مسأله گويى و بيان احكام نيست. اين طور نيست كه مثلًا مسائل و احكام از طريق وحى به رسول اكرم (ص) رسيده باشد، و آن حضرت و حضرت امير المؤمنين و ساير ائمه (ع) مسأله‏گوهايى باشند كه خداوند آنان را تعيين فرموده تا مسائل و احكام را بدون خيانت براى مردم نقل كنند؛ و آنان نيز اين امانت را به فقها واگذار كرده باشند تا مسائلى را كه از انبيا گرفته‏اند بدون خيانت به مردم برسانند، و معناى الفقهاء امناء الرسل اين باشد كه فقها در مسأله گفتن امين باشند.

در حقيقت، مهمترين وظيفه انبيا (ع) برقرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعى از طريق اجراى قوانين و احكام است، كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهى ملازمه دارد. چنانكه اين معنا از آيه شريفه به وضوح پيدا است: «لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ «1»

.» هدف بعثتها به طور كلى اين است كه مردمان بر اساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند. و اين با تشكيل حكومت و اجراى احكام امكانپذير است. خواه نبى خود موفق به تشكيل حكومت شود، مانند رسول اكرم (ص)، و خواه پيروانش پس از وى توفيق به تشكيل حكومت و برقرارى نظام عادلانه اجتماعى را پيدا كنند. خداوند متعال كه در باب «خمس» مى‏فرمايد:

«وَ اعْلَموُا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنّ للَّهِ خُمُسَهُ و لِلرّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى .... «1»» يا درباره «زكات» مى‏فرمايد: «خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً ... «2»» يا درباره «خراجات» دستوراتى صادر مى‏فرمايد، در حقيقت رسول اكرم (ص) را نه براى فقط بيان اين احكام براى مردم، بلكه براى اجراى آنها موظف مى‏كند. همان طور كه بايد اينها را ميان مردم نشر دهد، مأمور است كه اجرا كند. مالياتهايى نظير خمس و زكات و خراج را بگيرد و صرف مصالح مسلمين كند؛ عدالت را بين ملتها و افراد مردم گسترش دهد، اجراى حدود و حفظ مرز و استقلال كشور كند، و نگذارد كسى ماليات دولت اسلامى را حيف و ميل نمايد. اينكه خداوند رسول اكرم (ص) را رئيس قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است:

 «أطيعوُا اللَّهَ وَ أطيعوُا الرّسُولَ وَ أُولي الأَمْرِ مِنْكُمْ «3». مراد اين نبوده كه اگر پيغمبر اكرم (ص) مسأله گفت، قبول كنيم و عمل نماييم. عمل كردن به احكام، اطاعت خداست. همه كارهاى عبادى و غير عبادى كه مربوط به احكام است اطاعت خدا مى‏باشد. متابعت از رسول اكرم (ص) عمل كردن به احكام نيست، مطلب ديگرى است. البته اطاعت رسول اكرم (ص) به يك معنا اطاعت خداست، چون خدا دستور داده از پيغمبرش اطاعت كنيم.

اگر رسول اكرم (ص)، كه رئيس و رهبر جامعه اسلامى است، امر كند و بگويد همه بايد با سپاه اسامه «4» به جنگ بروند، كسى حق تخلف ندارد «5». اين امر خدا نيست، بلكه امر رسول است. خداوند حكومت و فرماندهى را به آن حضرت واگذار كرده است، و حضرت هم بنا بر مصالح به تدارك و بسيج سپاه مى‏پردازد؛ والى و حاكم و قاضى تعيين مى‏كند، يا بركنار مى‏سازد.

فقها در اجراى قوانين و فرماندهى سپاه و اداره جامعه و دفاع از كشور و دادرسى و قضاوت مورد اعتماد پيامبرند بنا بر اين، الفقهاء امناء الرسل يعنى كليه امورى كه به عهده پيغمبران است، فقهاى عادل موظف و مأمور انجام آنند. گرچه «عدالت» اعم از «امانت» است و ممكن است كسى در امور مالى امين باشد اما در عين حال عادل نباشد، لكن مراد از امناء الرسل كسانى هستند كه از هيچ حكمى تخلف نكنند، و پاك و منزه باشند، چنانكه در ذيل حديث مى‏فرمايد:

ما لم يدخلوا في الدنيا. يعنى تا هنگامى كه به منجلاب دنياطلبى درنيامده‏اند. پس اگر فقيهى در فكر جمع‏آورى مال دنيا باشد، عادل نيست، و نمى‏تواند امين رسول اكرم (ص) و مجرى احكام اسلام باشد. فقط فقهاى عادلند كه احكام اسلام را اجرا كرده نظامات آن را مستقر مى‏گردانند، حدود و قصاص را جارى مى‏نمايند، حدود و تماميت ارضى وطن مسلمانان را پاسدارى مى‏كنند. خلاصه، اجراى تمام قوانين مربوط به حكومت به عهده فقهاست: از گرفتن خمس و زكات و صدقات و جزيه و خراج، و صرف آن در مصالح مسلمين تا اجراى حدود و قصاص كه بايد تحت نظر مستقيم حاكم باشد- و ولىّ مقتول هم بدون نظارت او نمى‏تواند عمل كند حفظ مرزها و نظم شهرها- همه و همه.

همان طور كه پيغمبر اكرم (ص) مأمور اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است، فقهاى عادل هم بايستى رئيس و حاكم باشند، و اجراى احكام كنند و نظام اجتماعى اسلام را مستقر گردانند.

حكومت بر وفق قانون‏

چون حكومت اسلام حكومت قانون است، قانون‏شناسان، و از آن بالاتر دين‏شناسان، يعنى فقها، بايد متصدى آن باشند. ايشان هستند كه بر تمام امور اجرايى و ادارى و برنامه‏ريزى كشور مراقبت دارند. فقها در اجراى احكام الهى امين هستند. در اخذ ماليات، حفظ مرزها، اجراى حدود امينند. نبايد بگذارند قوانين اسلام معطل بماند، يا در اجراى آن كم و زياد شود. اگر فقيه بخواهد شخص زانى را حد بزند، با همان ترتيب خاص كه معين شده بايد بياورد در ميان مردم و صد تازيانه بزند. حق ندارد يك تازيانه اضافه بزند، يا ناسزا بگويد، يك سيلى بزند، يا يك روز او را حبس كند. همچنين اگر به اخذ ماليات پرداخت، بايد روى موازين اسلام، يعنى بر وفق قانون اسلام عمل كند. حق ندارد يك شاهى اضافه بگيرد. نبايد بگذارد در بيت المال هرج و مرج واقع شود، و يك شاهى ضايع گردد. اگر فقيهى بر خلاف موازين اسلام كارى انجام داد «نعوذ باللَّه» فسقى مرتكب شد، خود به خود از حكومت منعزل است، زيرا از امانتدارى ساقط شده است.

حاكم در حقيقت قانون است. همه در امان قانونند، در پناه قانون اسلامند. مردم و مسلمانان در دايره مقررات شرعى آزادند، يعنى بعد از آنكه طبق مقررات شرعى عمل كردند، كسى حق ندارد بگويد اينجا بنشين يا آنجا برو. اين حرفها در كار نيست. آزادى دارند و حكومت عدل اسلامى چنين است. مثل اين حكومتها نيست كه امنيت را از مردم سلب كرده‏اند. هر كس در خانه خود مى‏لرزد كه شايد الان بريزند و كارى انجام دهند.

چنانكه در حكومت معاويه و حكومتهاى مانند آن امنيت را از مردم سلب نموده و مردم امان نداشتند. به تهمت يا صرف احتمال مى‏كشتند، تبعيد مى‏كردند، و حبس مى‏كردند- حبسهاى طويل المدت- چون حكومت اسلامى نبود. هرگاه حكومت اسلامى تأسيس شود، همه در سايه قانون با امنيت كامل به سر مى‏برند، و هيچ حاكمى حق ندارد بر خلاف مقررات و قانون شرع مطهر قدمى بردارد.

پس، معناى «امين» اين است كه فقها تمام امورى را كه اسلام مقرر داشته به طور امانت اجرا كنند، نه اينكه تنها مسأله بگويند. مگر امام مسأله‏گو بود و تنها بيان قانون مى‏كرد؟ مگر پيامبران مسأله‏گو بودند تا فقها در مسأله گويى امين آنها باشند؟ البته مسأله گويى و بيان قوانين هم يكى از وظايف فقهى است، لكن اسلام به قانون نظر «آلى» دارد، يعنى، آن را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه مى‏داند، وسيله اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذيب انسان مى‏داند. قانون براى اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعى عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است. وظيفه مهم پيغمبران اجراى احكام بوده، و قضيه نظارت و حكومت مطرح بوده است.

روايت حضرت رضا (ع) را خواندم كه لو لم يجعل لهم اماماً قيّماً حافظاً مستودعاً، لدرست الملّة ... به طور قضيه كلى مى‏فرمايد: براى مردم امامِ قيّمِ حافظِ امين لازم است. و در اين‏ روايت مى‏فرمايد: فقها أمناى رسل هستند. از اين صغرا و كبرا «1» برمى‏آيد كه فقها بايد رئيس ملت باشند تا نگذارند اسلام مندرس شود و احكام آن تعطيل شود. چون فقهاى عادل در كشورهاى مسلمان‏نشين حكومت نداشته و ولايتشان برقرار نشده، اسلام مندرس گشته و احكام آن تعطيل شده است. فرمايش حضرت رضا (ع) به تحقق پيوسته است. تجربه صحت آن را بر همه ثابت كرده است.

اكنون اسلام مندرس نشده است؟ اكنون كه در بلاد اسلامى احكام اسلام اجرا نمى‏گردد، حدود جارى نمى‏شود، احكام اسلام حفظ نشده، نظام اسلام از بين رفته، هرج و مرج و عنان گسيختگى متداول شده، اسلام مندرس نيست؟ آيا اسلام همين است كه در كتابها نوشته شود؟ مثلًا در كافى نوشته و كنار گذاشته شود؟ اگر در خارج احكام اجرا نشد، و حدود جارى نگشت، دزد به سزاى خود نرسيد، غارتگران و ستمگران و مختلسين به كيفر نرسيدند، و ما فقط قانون را گرفتيم و بوسيديم و كنار گذاشتيم، قرآن را بوسيديم و حفظ كرديم، و شبهاى جمعه سوره «ياسين» خوانديم، اسلام حفظ شده است؟

چون بسيارى از ما فكر نكرديم كه ملت اسلام بايد با حكومت اسلامى اداره و منظم شود، كار به اينجا رسيد كه نه تنها نظم اسلام در كشورهاى اسلامى برقرار نيست و قوانين ظالمانه و فاسدكننده به جاى قانون اسلام اجرا مى‏شود، بلكه برنامه‏هاى اسلام در ذهن خود آقايان علما هم كهنه شده، به طورى كه وقتى صحبت مى‏شود، مى‏گويند الفقهاء امناء الرسل يعنى در گفتن مسائل امين هستند. آيات قرآن را نشنيده مى‏گيرند، و آن همه روايات را كه دلالت دارد بر اينكه در زمان غيبت علماى اسلام «والى» هستند تأويل مى‏كنند كه مراد «مسأله گويى» است. آيا امانتدارى اين طور است؟ آيا امين لازم نيست كه نگذارد احكام اسلام تعطيل شود، و تبهكاران بدون كيفر بمانند؟ نگذارد در مالياتها و درآمدهاى كشور اين قدر هرج و مرج و حيف و ميل واقع شود و چنين تصرفات ناشايسته بشود؟ بديهى است كه اينها امين لازم دارد. و وظيفه فقهاست كه امانتدارى كنند. و در اين صورت امين و عادل‏ خواهند بود.

*** منصب قضا متعلق به كيست‏

عن محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيى بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابى جميلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (ع) قال قالَ اميرُ المُؤمنين، صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِ، لِشُرَيْحٍ: يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبىّ أَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ أوْ شَقىّ «1».

حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مى‏فرمايد: «تو بر مقام و منصبى قرار گرفته‏اى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار نمى‏گيرد».

و شريح چون نبى و وصى نبى نيست، شقى بوده است كه بر مسند قضاوت نشسته است. شريح «2» كسى است كه در حدود پنجاه- شصت سال منصب قضاوت را در كوفه عهده‏دار بود، و از آن آخوندهايى كه به واسطه تقرب به دستگاه معاويه حرفهايى زده و فتواهايى صادر كرده، و بر خلاف حكومت اسلامى قيام كرده است. حضرت امير المؤمنين (ع) در دوران حكومت خود هم نتوانست او را عزل كند. رجاله نگذاشتند، و به عنوان اينكه «شيخين» او را نصب كرده‏اند و شما بر خلاف آنان عمل نكنيد، او را بر حكومت عدل آن حضرت تحميل كردند. منتها حضرت نمى‏گذاشتند بر خلاف قانون دادرسى كند.

دادرسى با فقيه عادل است‏

از روايت بر مى‏آيد كه تصدى منصب قضا با پيغمبر (ص) يا وصى اوست. در اينكه فقهاى عادل به حسب تعيين ائمه (ع) منصب قضا (دادرسى) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهاى عادل است، اختلافى نيست. بر خلاف مسأله «ولايت» «3» كه بعضى مانند مرحوم نراقى «1»، و از متأخرين مرحوم نايينى «2»، تمام مناصب و شئون اعتبارى امام را براى فقيه ثابت مى‏دانند «3»، و بعضى نمى‏دانند. اما اينكه منصب قضاوت متعلق به فقهاى عادل است، محل اشكال نيست و تقريباً از واضحات است.

نظر به اينكه فقها مقام نبوت را دارا نمى‏باشند، و شكى نيست كه «شقى» هم نيستند، بالضروره بايد بگوييم كه «اوصيا» يعنى جانشينان رسول اكرم (ص) مى‏باشند. منتها از آنجا كه غالباً وصى نبى را عبارت از وصى دست اول و بلافصل گرفته‏اند، لذا به اين گونه روايات اصلًا تمسك نشده است. لكن حقيقت اين است كه دايره مفهوم «وصى نبى» توسعه دارد و فقها را هم شامل مى‏شود. البته وصى بلافصل حضرت امير (ع) است، و بعد از او ائمه (ع) مى‏باشند، و امور مردم به آنان محول شده است. تصور نشود كه منصب حكومت يا قضا براى حضرات ائمه (ع) شأنى بوده است. زمامدارى فقط از جهت اينكه بتوانند حكومت عدل را برپا كنند و عدالت اجتماعى را بين مردم تطبيق و تعميم دهند، قابل اهميت بوده است، لكن مقامات روحانى ائمه (ع) كه فوق ادراك بشر مى‏باشد، به نصب و جعل مربوط نيست، چنانچه اگر رسول اكرم (ص) حضرت امير (ع) را وصى هم قرار نمى‏داد، مقامات معنوى آن حضرت محفوظ بود. اين مقام حكومت و منصب نيست كه به انسان شأن و منزلت معنوى مى‏دهد، بلكه اين منزلت و مقام معنوى است كه انسان را شايسته براى حكومت و مناصب اجتماعى مى‏سازد.

در هر حال، از روايت مى‏فهميم كه «فقها» اوصياى دست دوم رسول اكرم (ص) هستند، و امورى كه از طرف رسول اللَّه (ص) به ائمه (ع) واگذار شده، براى آنان نيز ثابت است، و بايد تمام كارهاى رسول خدا را انجام دهند؛ چنانكه حضرت امير (ع) انجام داد.

روايت ديگر كه از ادله يا مؤيدات مطلب است و از حيث سند و دلالت از روايت اول بهتر مى‏باشد، از طريق كلينى نقل شده و از اين طريق ضعيف است «1». لكن صدوق، روايت را از طريق سليمان بن خالد «2» آورده كه صحيح و معتبر مى‏باشد «3». روايت چنين است:

و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زياد، عن محمد بن عيسى عن ابى عبد اللَّه المؤمن، عن ابن مسْكانَ، عن سليمانَ بْنِ خالد، عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: اتّقوا الْحْكُومَةَ، فَإنّ الْحُكُومَةَ إنّما هِيَ للإِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنَبىّ (كَنَبِىّ)، اوْ وَصِى نَبىٍ «4» . «5»

امام مى‏فرمايد: از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسى) فقط براى امامى است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براى پيغمبر است يا وصى پيغمبر.

ملاحظه مى‏كنيد كسى كه مى‏خواهد حكومت (دادرسى) كند، اولًا بايد امام باشد. در اينجا معناى لغوى «امام» كه عبارت از رئيس و پيشوا باشد مقصود است، نه معناى اصطلاحى. به همين جهت، نبى را هم امام دانسته است. اگر معناى اصطلاحى «امام» مراد بود، قيد «عالم» و «عادل» زايد مى‏نمود.

دوم، اينكه عالم به قضا باشد. اگر امام بود لكن علم به قضا نداشت، يعنى قوانين و آيين دادرسى اسلام را نمى‏دانست، حق قضاوت ندارد.

سوم، اينكه بايد عادل باشد.

پس، قضا (دادرسى) براى كسى است كه اين سه شرط (يعنى رئيس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد مى‏فرمايد كه اين شروط بر كسى جز نبى يا وصى نبى منطبق نيست.

قبلًا عرض كردم كه منصب قضا براى فقيه عادل است. و اين موضوع از ضروريات فقه است و در آن خلافى نيست. اكنون بايد ديد شرايط قضاوت در فقيه موجود است يا نه. بديهى است منظور فقيه «عادل» است، نه هر فقيهى. فقيه طبعاً عالم به قضاست، چون فقيه به كسى اطلاق مى‏شود كه نه فقط عالم به قوانين و آيين دادرسى اسلام، بلكه عالم به عقايد و قوانين و نظامات و اخلاق باشد، يعنى دين‏شناس به تمام معناى كلمه باشد. فقيه وقتى عادل هم شد دو شرط را دارد. شرط ديگر اين بود كه امام يعنى رئيس باشد. و گفتيم كه فقيه عادل مقام امامت و رياست را براى قضاوت- به حسب تعيين امام (ع)- داراست. آن گاه امام (ع) حصر فرموده كه اين شروط جز بر نبى يا وصى نبى بر ديگرى منطبق نيست. فقها چون نبى نيستند پس وصى نبى يعنى جانشين او هستند. بنا بر اين، آن مجهول از اين معلوم به دست مى‏آيد كه «فقيه» وصى رسول اكرم (ص) است و در عصر غيبت، امام المسلمين و رئيس المله مى‏باشد، و او بايد قاضى باشد، و جز او كسى حق قضاوت و دادرسى ندارد.

در رويدادهاى اجتماعى به كه رجوع كنيم‏

روايت سوم، توقيعى «1» است كه مورد استدلال واقع شده، و ما كيفيت استدلال را عرض مى‏كنيم:

فى كتاب إكْمال الدين و إتْمام النِعْمَةِ «1» عَنْ محمد بن محمد بن عِصام، عن محمد بن يعقوب، عن إسحاقَ بن يعقوب، قال: سألت محمد بنَ عُثْمانَ العُمَري أن يوصل لي كتاباً قد سألتُ فيه عن مسائل اشكلَتْ علىَّ. فورد التوقيعُ بِخط مولانا صاحبِ الزمان (ع): امّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ. أَرْشَدَكَ اللَّهُ و ثَبّتَكَ (الى ان قال) وَ أَمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فيها الى رُواةِ حَديثِنا. فَإِنَّهُم حُجّتي عَلَيْكُم، و أَنا حُجَةُ اللَّه. و أَمّا مْحَمَّدُ بنُ عُثمان العُمَري، فَرَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبيهِ، فَإِنَّهُ ثِقَتي وَ كِتابُهُ كِتابي. «2»

اسحاق بن يعقوب «3» نامه‏اى براى حضرت ولى عصر (عج) مى‏نويسد، و از مشكلاتى كه برايش رخ داده سؤال مى‏كند. و محمد بن عثمان عمرى، نماينده آن حضرت، نامه را مى‏رساند. جواب نامه به خط مبارك صادر مى‏شود كه «... در حوادث و پيشامدها به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند، و من حجت خدايم ...»

منظور از «حوادث واقعه» كه در اين روايت آمده مسائل و احكام شرعيه نيست. نويسنده نمى‏خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‏اى كه براى ما رخ مى‏دهد چه كنيم. چون اين موضوع جزء واضحات مذهب شيعه بوده است و روايات متواتره دارد كه در مسائل بايد به فقها رجوع كنند «4». در زمان ائمه (ع) هم به فقها رجوع مى‏كردند و از آنان مى‏پرسيدند. كسى كه در زمان حضرت صاحب، سلام اللَّه عليه، باشد و با نواب اربعه «5» روابط داشته باشد و به‏ حضرت نامه بنويسد و جواب دريافت كند، به اين موضوع توجه دارد كه در فراگرفتن مسائل به چه اشخاص بايد رجوع كرد.

منظور از «حوادث واقعه» پيشامدهاى اجتماعى و گرفتاريهايى بوده كه براى مردم و مسلمين روى مى‏داده است. و به طور كلى و سربسته سؤال كرده اكنون كه دست ما به شما نمى‏رسد، در پيشامدهاى اجتماعى بايد چه كنيم، وظيفه چيست؟ يا حوادثى را ذكر كرده، و پرسيده در اين حوادث به چه كسى رجوع كنيم؟ آنچه به نظر مى‏آيد اين است كه به طور كلى سؤال كرده، و حضرت طبق سؤال او جواب فرموده‏اند كه در حوادث و مشكلات به روات احاديث ما، يعنى فقها، مراجعه كنيد. آنها حجت من بر شما مى‏باشند، و من حجت خدا بر شمايم.

 «حجت خدا» يعنى چه؟ شما از كلمه «حجة اللَّه» چه مى‏فهميد؟ يعنى خبر «واحد» حجت است «1»؟ و اگر زراره «2» روايتى را نقل كرد حجت مى‏باشد؟ حضرت امام زمان نظير زراره است كه اگر خبرى از رسول اكرم (ص) نقل كرد، بايد بپذيريم و عمل كنيم؟

اينكه مى‏گويند «ولىّ امر» حجت خداست، آيا در مسائل شرعيه حجت است كه براى ما مسأله بگويد؟ اگر رسول اكرم (ص) فرموده بود كه من مى‏روم، و امير المؤمنين (ع) حجت من بر شماست. شما از اين مى‏فهميديد كه حضرت رفتند، كارها همه تعطيل شد فقط مسأله گويى مانده كه آن هم به حضرت امير (ع) واگذار شده است؟ يا اينكه «حجة اللَّه»

يعنى همان طور كه حضرت رسول اكرم (ص) حجت است و مرجع تمام مردم، خدا او را تعيين كرده تا در همه كارها به او رجوع كنند، فقها هم مسئول امور و مرجع عام توده‏هاى مردم هستند؟

 «حجة اللَّه» كسى است كه خداوند او را براى انجام امورى قرار داده است، و تمام كارها، افعال و اقوال او حجت بر مسلمين است. اگر كسى تخلف كرد، بر او احتجاج (و اقامه برهان و دعوى) خواهد شد. اگر امر كرد كه كارى انجام دهيد، حدود را اين طور جارى كنيد، غنايم، زكات و صدقات را به چنين مصارفى برسانيد و شما تخلف كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج مى‏كند. اگر با وجود حجت براى حل و فصل امور به دستگاه ظلم رجوع كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج خواهد كرد كه من براى شما حجت قرار دادم، چرا به ظلمه و دستگاه قضايى ستمگران مراجعه كرديد. خدا به وجود حضرت امير المؤمنين (ع) بر متخلفين و آنها كه كجروى داشتند احتجاج مى‏كند، بر متصديان خلافت، بر معاويه، و خلفاى بنى اميه و بنى عباس، و بر كسانى كه طبق خواسته‏هاى آنان عمل مى‏كنند، احتجاج مى‏شود كه چرا زمام مسلمين را غاصبانه به دست گرفتيد. شما كه لياقت نداشتيد چرا مقام خلافت و حكومت را غصب كرديد.

خداوند حكام جور و هر حكومتى را كه بر خلاف موازين اسلامى رفتار كند بازخواست مى‏كند كه چرا ظلم كرديد؟ چرا با اموال مسلمين هوسبازى كرديد؟

چرا جشن چند هزار ساله برپا داشتى «1»؟ چرا مال مردم را صرف «تاجگذارى» و آن جشن‏ كذايى كردى «1»؟ اگر بگويد با اوضاع روز نمى‏توانستم عدالت كنم، يا اينكه [نمى‏توانستم‏] قبه و بارگاه، كاخ و عمارت كذايى نداشته باشم، تاجگذارى كردم كه دولت اينجا را و ترقى خودمان را معرفى كنم، مى‏گويند اين [اشاره به حضرت امير (ع)] هم حاكم بود؛ حاكم بر مسلمين و سرزمين پهناور اسلامى بود، تو شرف اسلام و مسلمين و بلاد اسلامى را بيشتر مى‏خواستى، يا اين مرد؟ مملكت تو بيشتر بود يا او؟ قلمرو حكومت تو جزئى از قلمرو حكومتش بود؛ عراق و مصر و حجاز و ايران همه در قلمرو حكومتش بود؛ در عين حال دار العماره او مسجد بود، و دكة القضاء در گوشه مسجد قرار داشت؛ و سپاه در مسجد آماده مى‏شد، و از مسجد حركت مى‏كرد؛ مردم نمازگزار و معتقد به جنگ مى‏رفتند؛ و ديديد كه چگونه پيشرفت مى‏كردند و چه كارها انجام دادند «2».

امروز فقهاى اسلام «حجت» بر مردم هستند؛ همان طور كه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود، و همه امور به او سپرده شده بود و هر كس تخلف مى‏كرد بر او احتجاج مى‏شد. فقها از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همه امور و تمام كارهاى مسلمين به آنان واگذار شده است. در امر حكومت، تمشيت امور مسلمين، اخذ و مصرف عوايد عمومى، هر كس تخلف كند، خداوند بر او احتجاج خواهد كرد. در دلالت روايتى كه آورديم هيچ اشكالى نيست؛ منتها سندش قدرى محل تأمل است «3». و اگر دليل نباشد، مؤيد مطالبى است كه گفته شد.

بحث در روايت مقبوله عمر بن حنظله‏

روايت ديگرى كه از مؤيدات بحث ماست «مقبوله «1» عمر بن حنظله» مى‏باشد. چون در اين روايت به آيه شريفه‏اى تمسك شده، لازم است ابتدا آن آيه و آيات قبل آن مورد بحث قرار گيرد، و معناى آن تا حدودى معلوم شود، سپس روايتْ مورد بحث قرار گيرد.

بحث پيرامون آياتى از قرآن مجيد

أعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم‏

 «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الى أَهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النْاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ نِعِمّا يَعِظُكُم بِهِ، إنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ في شَي‏ءٍ فَرُدُّوهُ الىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْويلًا». «2»

خداوند امر فرموده كه امانتها را به اهلش (صاحبش) بدهيد. و هرگاه بين مردم داورى كرديد، به عدالت داورى كنيد. خدا چه خوب به آن اندرزتان مى‏دهد و يادآورى‏تان مى‏كند. بى‏شك خدا شنواى بيناست. اى ايمان‏آوردگان، خدا را اطاعت كنيد؛ و پيامبران را اطاعت كنيد؛ و اولياى امرتان (متصديان رهبرى و حكومتتان) را. بنا بر اين، اگر در مورد چيزى با يكديگر كشمكش پيدا كرديد، آن را به خدا و پيامبر عرضه بداريد، اگر به خداى يگانه و دوره آخرت ايمان داريد. آن روش بهتر است و خوش عاقبت‏تر.

خداوند امر فرموده كه «امانات را به اهلش رد كنيد.» عده‏اى بر اين عقيده‏اند كه منظور از «امانتْ» مطلق امانت خلقى (يعنى مال مردم) و خالقى (يعنى احكام شرعيه) مى‏باشد.

و مقصود از «رد امانت الهى» اين است كه احكام اسلام را آن طور كه هست اجرا كنند «3». گروه‏ ديگرى معتقدند كه مراد از «امانت» امامت است «1». در روايت هم آمده كه مقصود از اين آيه، ما (يعنى ائمه عليهم السلام) هستيم «2»، كه خداوند تعالى به ولات امر (رسول اكرم (ص) و ائمه (ع)) امر كرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنند؛ يعنى رسول اكرم (ص) ولايت را به امير المؤمنين (ع)، و آن حضرت هم به ولىّ بعد از خود واگذار كند، و همين طور ادامه يابد.

در ذيل آيه مى‏فرمايد: «وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدلِ» (وقتى كه حاكم شديد بر پايه عدل حكومت كنيد.) خطاب به كسانى است كه زمام امور را در دست داشته حكومت مى‏كنند، نه قضات. قاضى قضاوت مى‏كند، نه حكومت به تمام معناى كلمه.

قاضى فقط از جهتى حاكم است و حكم مى‏كند، چون فقط حكم قضايى صادر مى‏كند، نه حكم اجرايى. چنانكه قضات در طرز حكومتهاى قرون اخير يكى از سه دسته حكومت‏كننده هستند، نه تمام حكومت كنندگان و دو دسته ديگر، هيأت وزيران (مجريان)، و مجلس (برنامه‏ريزان و قانونگذاران) هستند. اساساً قضاوت يكى از رشته‏هاى حكومت و يكى از كارهاى حكومتى است. پس بايد قايل شويم كه آيه شريفه و اذا حكمتم در مسائل حكومتْ ظهور دارد؛ و قاضى و همه حكومت كنندگان را شامل مى‏شود. وقتى بنا شد تمام امور دينى عبارت از «امانت» الهى باشد و بايد اين امانت به اهلش رد شود، يكى از آنها هم حكومت است. و به موجب آيه شريفه بايد هر امرى از امور حكومت بر موازين عدالت، يعنى بر مبناى قانون اسلام و حكم شرع باشد. قاضى حكم به باطل نكند؛ يعنى بر مبناى قانون نارواى غير اسلامى حكم صادر نكند؛ و نه آيين دادرسى او، و نه قانونى كه حكم خود را به آن مستند مى‏كند، هيچ يك غير اسلامى (باطل) نباشد؛ برنامه‏ريزان كه در مجلس برنامه مثلًا مالى كشور را طرح مى‏كنند، بر كشاورزان املاك عمومى خراج به مقدار عادلانه تعيين كنند؛ و طورى نباشد كه آنان را بيچاره كنند، و سنگينى ماليات باعث از بين رفتن آنان و خرابى املاك و كشاورزى شود؛ اگر مجريان خواستند احكام قضايى را اجرا كنند و مثلًا حدود را جارى نمايند، از مرز قانون بايد تجاوز نكنند؛ يك شلاق بيشتر نزنند و اهانت ننمايند. حضرت امير المؤمنين (ع) بعد از اينكه دست دو نفر دزد را قطع مى‏كند، چنان نسبت به آنان عاطفه و محبت نشان مى‏دهد و معالجه و پذيرايى مى‏كند كه از مداحان حضرت مى‏شوند «1». يا وقتى مى‏شنود ارتش غارتگر معاويه خلخال از پاى يك زن اهل ذمه درآورده‏اند، به قدرى ناراحت مى‏شود و عواطفش چنان جريحه‏دار مى‏گردد كه در نطقى مى‏فرمايد: «2» اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد، قابل سرزنش نخواهد بود! با اين همه عاطفه، روزى هم شمشير مى‏كشد و افراد مفسد را با كمال قدرت از پا درمى‏آورد. معناى عدالت اين است. حاكم عادل رسول اكرم (ص) است. او اگر فرمان داد كه فلان محل را بگيريد، فلان خانه را آتش بزنيد، فلان طايفه را كه مضر به اسلام و مسلمين و ملتها هستند از بين ببريد، حكم به عدل فرموده است. اگر در چنين مواردى فرمان ندهد، خلاف عدالت مى‏باشد؛ زيرا ملاحظه حال اسلام و مسلمين و جامعه بشرى را نكرده است. كسى كه بر مسلمين و جامعه بشرى حكومت دارد، هميشه بايد جهات عمومى و منافع عامه را در نظر بگيرد؛ و از جهات خصوصى و عواطف شخصى چشم بپوشد. لهذا اسلام بسيارى از افراد را در مقابل مصالح جامعه فانى كرده است؛ بسيارى از اشخاص را در مقابل مصالح بشر از بين برده است؛ ريشه بسيارى از طوايف را چون مفسده‏انگيز و براى جامعه مضر بوده‏اند، قطع كرده است. حضرت رسول (ص) يهود «بنى قريظه» را چون جماعت ناراحتى بودند و در جامعه اسلامى مفسده ايجاد كرده و به اسلام و حكومت اسلامى ضرر مى‏رساندند، از ميان برداشت «1». اصولًا اين دو صفت از صفات مؤمن است كه در جاى عدالت با كمال قدرت و جرأت اجراى عدالت كند، و هيچ عاطفه نشان ندهد؛ و در مورد عطوفت هم كمال محبت و شفقت را بنمايد. براى جامعه «مأمن»، يعنى پناهگاه باشد مسلمان و غير مسلمان در سايه حكومت او در أمن و آسايش باشد؛ به راحتى زندگى كند و بيم نداشته باشد. اينكه مردم از اين حكام مى‏ترسند، براى اين است كه حكومت آنها روى قواعد و قوانين نيست؛ قلدرى است. ليكن در حكومت شخصى مانند حضرت امير (ع)، در حكومت اسلامى، خوف براى كسانى است كه خائنند؛ ظالمند؛ متعدى و متجاوزند؛ ولى براى عموم مردم ترس و نگرانى مفهوم ندارد.

در آيه دوم مى‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْامْرِ مِنْكُم ...».

در روايت است كه آيه اول (انْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إلى اهْلِها) مربوط به ائمه (ع) است. و آيه حكم به عدل (و إذا حكمتم بين الناس) مربوط به امرا مى‏باشد. و اين آيه (أطيعوا اللَّه) خطاب به جامعه مسلمين است «2». به آنان امر مى‏فرمايد كه از خدا، در احكام الهى، و از رسول اكرم (ص) و «أولو الأمر»، يعنى ائمه پيروى و اطاعت كنند. از تعاليمشان پيروى، و از احكام حكومتى آنان اطاعت نمايند.

عرض كردم كه اطاعت از اوامر خداى تعالى غير از اطاعت از رسول اكرم (ص) مى‏باشد. كليه عباديات و غير عباديات (احكام شرع الهى) اوامر خداوند است. رسول اكرم (ص) در باب نماز هيچ امرى ندارد. و اگر مردم را به نماز وامى‏دارد، تأييد و اجراى حكم خداست. ما هم كه نماز مى‏خوانيم، اطاعت امر خدا را مى‏كنيم.

و اطاعت از رسول اكرم (ص) غير از «طاعة اللَّه» مى‏باشد. اوامر رسول اكرم (ص) آن‏ است كه از خود آن حضرت صادر مى‏شود، و امر حكومتى مى‏باشد. مثلًا از سپاه اسامه پيروى كنيد؛ سرحدات را چطور نگهداريد؛ مالياتها را از كجا جمع كنيد؛ با مردم چگونه معاشرت نماييد ... اينها اوامر رسول اكرم است. خداوند ما را الزام كرده كه از حضرت رسول (ص) اطاعت كنيم؛ چنانكه مأموريم از «أولو الامر»- كه به حسب ضرورت مذهب ما مراد ائمه (ع) مى‏باشند- اطاعت و پيروى نماييم. اطاعت از «أولو الأمر» كه در اوامر حكومتى مى‏باشد، نيز غير اطاعت خداست. البته از باب اينكه خداى تعالى فرمان داده كه از رسول و أولو الأمر پيروى كنيم، اطاعت از آنان در حقيقت اطاعت خدا هم مى‏باشد.

در دنبال آيه مى‏فرمايد: «... فَإنْ تَنازَعْتُم في شَيْ‏ءٍ فَرُدّوهُ إلىَ اللَّهِ و الرَّسُولِ إنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تأْويلًا.» (... اگر در امرى با هم نزاع داشتيد، به خدا و پيامبر (ص) رجوع كنيد ...)

منازعه‏اى كه بين مردم واقع مى‏شود، بر دو نوع است: يك نوع، اينكه بين دو دسته يا دو نفر سر موضوعى اختلاف مى‏شود. مثلًا يكى ادعا دارد كه طلبكار است؛ و ديگرى انكار مى‏كند. و موضوعْ اثبات شرعى يا عرفى لازم دارد. در اين مورد بايد به قضات رجوع شود. و قاضى بايد موضوع را بررسى كرده دادرسى نمايد. اينها دعاوى حقوقى است.

نوع ديگر، اينكه اختلافى در بين نيست، بلكه مسأله ظلم و جنايت است. مثلًا قلدرى مال كسى را به زور گرفته است؛ يا مال مردم را خورده است؛ دزد به خانه كسى رفته و مالش را برده است. در چنين مواردى؛ مرجع و مسئول قاضى نيست؛ بلكه مدعى العموم (دادستان) است. در اين موارد، كه موارد جزايى- و نه حقوقى- است، و گاهى جزايى و حقوقى توأم است، ابتدا مدعى العموم، كه حافظ احكام و قوانين است و مدافع جامعه به شمار مى‏آيد، شروع به كار مى‏كند، و كيفر خواست صادر مى‏نمايد؛ سپس، قاضى رسيدگى كرده حكم صادر مى‏كند. اين احكام، چه حقوقى و چه جزايى، به وسيله دسته ديگرى از حكام، كه مجريان باشند، اجرا مى‏شود.

قرآن مى‏فرمايد: «فَإنْ تنازعتم» در هر امرى از امور بين شما نزاع واقع شد، مرجع در احكامْ خدا، و در اجرا رسول است. رسول اكرم (ص) بايد احكام را از خدا بگيرد و اجرا نمايد. اگر موضوع اختلافى بود، حضرت رسول به عنوان قاضى دخالت مى‏كند و قضاوت (دادرسى) مى‏نمايد. و اگر منازعات ديگرى، از قبيل زورگويى و حق‏كشى بود، نيز مرجع‏ رسول اكرم (ص) است. او چون رئيس دولت اسلام است، ملزم مى‏باشد دادخواهى كند؛ مأمور بفرستد و حق را بگيرد و رد نمايد. بايد دانست در هر امرى كه مرجع رسول اكرم باشد، ائمه (ع) هم مى‏باشند. و اطاعت از ائمه (ع) نيز اطاعت از رسول اكرم (ص) مى‏باشد.

خلاصه، آيه اول: «إذا حَكَمْتُم بَيْنَ النّاس» و دوم: «أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول» و آيه «فَإنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‏ءٍ» اعم از حكومت و قضاوت مى‏باشد؛ و اختصاص به باب قضاوت ندارد.

صرف نظر از اينكه بعضى از آيات ظهور در حكومت به مفهوم اجرايى دارد.

در آيه بعد مى‏فرمايد: «أَ لَمْ تَرَ إلىَ الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدونَ أَنْ يَتَحاكَموا إلىَ الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ ...»

آيا نديدى كسانى را كه مى‏پندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده‏اند، مى‏خواهند نزد طاغوت (قدرتهاى ناروا) دادخواهى كنند؛ در حالى كه مسلم است كه دستور دارند به آن (يعنى طاغوت) كافر شوند.

اگر نگوييم منظور از «طاغوت» حكومتهاى جور و قدرتهاى نارواى حكومتى به طور كلى است، كه در مقابل حكومت الهى طغيان كرده و سلطنت و حكومت برپا داشته‏اند، بايد قائل شويم كه اعم از قضات و حكام است. چون رجوع براى دادرسى و احقاق حقوق و كيفر متعدى غالباً با مراجعه به مقامات قضايى انجام مى‏گيرد؛ و باز حكم قضايى را مجريان- كه معمولًا آنها را حكومت‏كننده مى‏شناسند- اجرا مى‏كنند.

حكومتهاى جور، چه قضات و چه مجريان و چه اصناف ديگر، آنها «طاغوت» اند، چون در برابر حكم خدا سركشى و طغيان كرده، قوانينى به دلخواه وضع كرده، به اجراى آن و قضاوت بر طبق آن پرداخته‏اند. خداوند امر فرموده كه به آنها كافر شويد؛ يعنى در برابر آنها و اوامر و احكامشان عصيان بورزيد. بديهى است كسانى كه مى‏خواهند به «طاغوت» كافر شوند، يعنى در برابر قدرتهاى حاكمه ناروا سر به نافرمانى بردارند، وظايف سنگينى خواهند داشت كه بايستى به قدر توانايى و امكان در انجام آن بكوشند.

مقبوله «عمر بن حنظله»

اكنون مى‏پردازيم به بررسى روايت «مقبوله عمر بن حنظله» تا ببينيم چه مى‏گويد و منظور چه مى‏باشد.

 «محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: «يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ». قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ... «1»

عمر بن حنظله «2» مى‏گويد از امام صادق (ع) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات براى رسيدگى مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به «طاغوت» (يعنى قدرت حاكمه ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام مى‏گيرد؛ گرچه آن را كه دريافت مى‏كند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأى «طاغوت» و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود. خداى تعالى مى‏فرمايد: «يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بهِ». پرسيدم چه بايد بكنند. فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است ...» بايستى او را به عنوان قاضى و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار داده‏ام».

همان طور كه از صدر و ذيل اين روايتْ و استشهاد امام (ع) به آيه شريفه به دست مى‏آيد، موضوع سؤالْ حكم كلى بوده؛ و امام هم تكليف كلى را بيان فرموده است. و عرض‏ كردم كه براى حل و فصل دعاوى حقوقى و جزايى هم به قضات مراجعه مى‏شود، و هم به مقامات اجرايى و به طور كلى حكومتى. رجوع به قضات براى اين است كه حق ثابت شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد. و رجوع به مقامات اجرايى براى الزام طرف دعوى به قبول محاكمه، يا اجراى حكم حقوقى و كيفرى هر دو است. لهذا، در اين روايت از امام سؤال مى‏شود كه آيا به سلاطين و قدرتهاى حكومتى و قضات رجوع كنيم.

تحريم دادخواهى از قدرتهاى ناروا

حضرت در جواب از مراجعه به مقامات حكومتى ناروا، چه اجرايى و چه قضايى، نهى مى‏فرمايند. دستور مى‏دهند كه ملت اسلام در امور خود نبايد به سلاطين و حكام جور و قضاتى كه از عمال آنها هستند رجوع كنند؛ هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن اقدام كنند. مسلمان اگر پسر او را كشته‏اند يا خانه‏اش را غارت كرده‏اند، باز حق ندارد به حكام جور براى دادرسى مراجعه كند. همچنين، اگر طلبكار است و شاهد زنده در دست دارد، نمى‏تواند به قضات سرسپرده و عمال ظلمه مراجعه نمايد. هرگاه در چنين مواردى به آنها رجوع كرد، به «طاغوت»؛ يعنى قدرتهاى ناروا روى آورده است. و در صورتى كه به وسيله اين قدرتها و دستگاههاى ناروا به حقوق مسلم خويش نايل آمد، فإنما يأخذه سُحْتاً و إن كان حقا ثابتاً له؛ به حرام دست پيدا كرده، و حق ندارد در آن تصرف كند. حتى بعضى از فقها در «عين شخصى» «1» گفته‏اند كه مثلًا اگر عباى شما را بردند و شما به وسيله حكام جور پس گرفتيد، نمى‏توانيد در آن تصرف كنيد «2». ما اگر به اين حكم قائل نباشيم، ديگر در كليات، يعنى در «عين كلى» شك نداريم. مثلًا در اينكه اگر كسى طلبكار بود و براى گرفتن حق خود به مرجع و مقامى غير از آنكه خدا قرار داده مراجعه و طلب خود را به وسيله او وصول كرد، تصرف در آن جايز نيست. و موازين شرع همين را اقتضا مى‏كند.

حكم سياسى اسلام‏

اين حكم سياسى اسلام است. حكمى است كه سبب مى‏شود مسلمانان از مراجعه به قدرتهاى ناروا و قضاتى كه دست نشانده آنها هستند خوددارى كنند تا دستگاههاى دولتى جائر و غير اسلامى بسته شود؛ و اين تشكيلات عريض و طويل دادگسترى كه جز زحمت فراوان براى مردم كارى صورت نمى‏دهد، برچيده گردد؛ و راه به سوى ائمه هدى (ع) و كسانى كه از طرف آنان حق حكومت و قضاوت دارند باز شود. مقصد اصلى اين بوده كه نگذارند سلاطين و قضاتى كه از عمال آنها هستند مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند. به ملت اسلام اعلام كرده‏اند كه اينها مرجع نيستند؛ و خداوند امر فرموده كه مردم بايد به سلاطين و حكام جور كافر شوند (عصيان بورزند). و رجوع به آنها با كفر ورزيدن به آنها منافات دارد؛ شما اگر كافر به آنان باشيد و آنان را نالايق و ظالم بدانيد، نبايد به آنها رجوع كنيد.

مرجع امور علماى اسلامند

بنا بر اين، تكليف ملت اسلام چيست؟ و در پيشامدها و منازعات بايد چه كنند، و به چه مقامى رجوع كنند؟ قال: ينظران من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا. در اختلافات به راويان حديث ما كه به حلال و حرام خدا، طبق قواعد، آشنايند و احكام ما را طبق موازين عقلى و شرعى مى‏شناسند رجوع كنند. امام (ع) هيچ جاى ابهام باقى نگذاشته تا كسى بگويد پس راويان حديث (محدثين) هم مرجع و حاكم مى‏باشند. تمام مراتب را ذكر فرموده، و مقيد كرده به اينكه در حلال و حرام طبق قواعد نظر كند و به احكام معرفت داشته، موازين دستش باشد تا رواياتى را كه از روى تقيه يا جهات ديگر وارد شده و خلاف واقع مى‏باشد تشخيص دهد. و معلوم است كه معرفت به احكام و شناخت حديث غير از نقل حديث است. علما منصوب به فرمانروايى‏اند

مى‏فرمايد: فإني قد جعلته عليكم حاكماً (من كسى را كه داراى چنين شرايطى باشد، حاكم «فرمانروا» بر شما قرار دادم.) و كسى كه اين شرايط را دارا باشد، از طرف من براى امور حكومتى و قضايى مسلمين تعيين شده؛ و مسلمانها حق ندارند به غير او رجوع كنند.

بنا بر اين، اگر قلدرى مال شما را خورد، مرجع شكايت عبارت از مجريانى است كه امام تعيين فرموده. و اگر با كسى سر دينْ (وام) نزاع داريد و احتياج به اثبات دارد، نيز مرجع آن قاضى‏اى است كه حضرت تعيين فرموده؛ و نمى‏توانيد به ديگرى رجوع نماييد. اين وظيفه عمومى مسلمانهاست؛ نه اينكه «عمر بن حنظله» به چنين مشكله‏اى گرفتار شده و تكليف او چنين باشد.

اين فرمان كه امام (ع) صادر فرموده كلى و عمومى است. همان طور كه حضرت امير المؤمنين (ع) در دوران حكومت ظاهرى خود حاكم و والى و قاضى تعيين مى‏كرد، و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت كنند، حضرت امام صادق (ع) هم چون «ولىّ امر» مطلق مى‏باشد و بر همه علما، فقها و مردم دنيا حكومت دارد، مى‏تواند براى زمان حيات و مماتش حاكم و قاضى تعيين فرمايد. همين كار را هم كرده، و اين منصب را براى فقها قرار داده است. و تعبير به حاكماً فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضايى مطرح است، و به ساير امور حكومتى ارتباط ندارد.

نيز از صدر و ذيل روايت و آيه‏اى كه در حديث ذكر شده، استفاده مى‏شود كه موضوع تنها تعيين قاضى نيست كه امام (ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد، و در ساير امور مسلمانان تكليفى معين نكرده، و در نتيجه يكى از دو سؤال را كه راجع به دادخواهى از قدرتهاى اجرايى ناروا بوده بلاجواب گذاشته باشد.

اين روايت از واضحات است؛ و در سند و دلالتش وسوسه‏اى نيست. «1» جاى ترديد نيست كه امام (ع) فقها را براى حكومت و قضاوت تعيين فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است كه از اين فرمان امام (ع) اطاعت نمايند.

بحث در روايت ابى خديجه‏

براى اينكه مطالب بهتر روشن شود و به روايات ديگر مؤيد گردد، روايت‏ أبو خديجه «1» را نيز مى‏آورم:

محمّد بْنِ حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ علي بْن محبوب، عن أحمد بْن محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أَبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال بعثني أبو عبد اللَّه (ع) إلى أحد مِن أَصحابنا فقالَ: قُلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ، إذا وَقَعَتْ بَيْنكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَى في شَيْ‏ءٍ مِنَ الاخْذِ وَ الْعَطاء انْ تَحاكَموُا إلى أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا؛ فَإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكُم بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِر. «2»

ابو خديجه (يكى از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (ع)) مى‏گويد كه حضرت صادق (ع) به من مأموريت دادند كه به دوستانمان (شيعه) از طرف ايشان چنين پيغام بدهم: «مبادا وقتى بين شما خصومت و نزاعى اتفاق مى‏افتد، يا در مورد دريافت و پرداخت اختلافى پيش مى‏آيد، براى محاكمه و رسيدگى به يكى از اين جماعت زشتكار مراجعه كنيد. مردى را كه حلال و حرام ما را مى‏شناسد بين خودتان حاكم و داور سازيد؛ زيرا من او را بر شما قاضى قرار داده‏ام. و مبادا كه بعضى از شما عليه بعضى ديگرتان به قدرت حاكمه جائر شكايت ببرد».

منظور از تدارى فى شى‏ء كه در روايت آمده همان اختلاف حقوقى است؛ يعنى در اختلاف حقوقى و منازعات و دعاوى به اين «فساق» رجوع نكنيد. از اينكه دنبال آن مى‏فرمايد: «من براى شما قاضى قرار دادم». معلوم مى‏شود كه مقصود از «فساق» و جماعت زشتكار، قضاتى بوده‏اند كه از طرف امراى وقت و قدرتهاى حاكمه ناروا منصب قضاوت را اشغال كرده‏اند. در ذيل حديث مى‏فرمايد: وَ إيّاكم أن يخاصم بعضكم بعضاً إلى السلطان الْجائر. در مخاصمات نيز به سلطان جائر، يعنى قدرت حاكمه جائر و ناروا رجوع نكنيد؛ يعنى در امورى كه مربوط به قدرتهاى اجرايى است به آنها مراجعه ننماييد. گرچه «سلطان جائر» قدرت حاكمه جائر و ناروا به طور كلى است و همه حكومت كنندگان غير اسلامى و هر سه دسته قضات و قانونگذاران و مجريان را شامل مى‏شود، ولى با توجه به‏ اينكه قبلًا از مراجعه به قضات جائر نهى شده، معلوم مى‏شود كه اين نهى تكيه بر روى دسته ديگر، يعنى مجريان است. جمله اخير طبعاً تكرار مطلب سابق، يعنى نهى از رجوع به فساق نيست. زيرا اول از مراجعه به قاضى فاسق در امور مربوط به او كه عبارت از بازجويى، اقامه بينه، و امثال آن مى‏باشد، نهى كردند؛ و قاضى تعيين نموده وظيفه پيروان خود را روشن فرمودند. سپس، از رجوع به سلاطين نيز جلوگيرى كردند. از اين معلوم مى‏شود كه باب «قضا» غير از باب رجوع به سلاطين است؛ و دو رشته مى‏باشد. در روايت «عمر بن حنظله» كه مى‏فرمايد از سلاطين و قضات دادخواهى نكنيد، به هر دو رشته اشاره شده است. منتها در اين روايت فقط نصب قاضى فرموده؛ ولى در روايت «عمر بن حنظله» هم حاكم مجرى و هم قاضى را تعيين كرده است.

آيا علما از منصب حكومت معزولند؟

اكنون بايد ديد اينكه امام (ع) در زمان حيات خود- طبق اين روايت- منصب قضاوت را براى فقها قرار داده، و بنا به روايت «عمر بن حنظله» هر دو مقام رياست و قضاوت را به آنان واگذار كرده است، آيا وقتى كه امام از دنيا رحلت فرمودند، فقها خود به خود از اين مقام بركنار مى‏شوند؟ تمام قضات و امرايى كه ائمه (ع) قرار داده بودند با رفتن خودشان از منصب رياست و قضاوت معزول مى‏گردند يا نه؟

با قطع نظر از اين معنا كه وضع ولايت امام (ع) با ديگران فرق دارد و بنا بر مذهب شيعه تمام دستورات و اوامر ائمه (ع) در زمان حيات و مماتشان لازم الاتباع است، بايد ديد وضع مناصب و مقاماتى كه در دنيا براى اشخاص تعيين مى‏شود چگونه است؟

در رژيمهاى دنيا، چه سلطنتى و چه جمهورى يا هر شكل ديگر، اگر رئيس جمهور يا سلطان وقت از دنيا رفت، يا اوضاع دگرگون شد و رژيم تغيير كرد، مقامات و منصبهاى نظامى به هم نمى‏خورد. مثلًا درجه يك سپهبد خود به خود از او گرفته نمى‏شود؛ سفير از سفارت عزل نمى‏گردد؛ وزير ماليه، استاندار، فرماندار، و بخشدار از مقام خود بركنار نمى‏شوند. البته رژيم جديد و دولت بعدى مى‏تواند آنان را از مقامشان بركنار و عزل نمايد؛ ولى اين مناصب خود به خود سلب نمى‏گردد. بعضى امور است كه خود به خود از بين مى‏رود. مثل اجازه حسبيه «1»، يا وكالتى كه فقيه به كسى مى‏دهد كه در فلان شهر امورى را انجام دهد. اگر فقيه فوت شود، اين امر هم زايل مى‏شود؛ اما اگر فقيه فرض بفرماييد قيّم براى صغيرى يا متولى براى موقوفه‏اى تعيين كرد، با فوت او اين مناصب از بين نرفته به حال خود باقى است.

منصبهاى علما هميشه محفوظ است‏

نيز مقام رياست و قضاوتى كه ائمه (ع) براى فقهاى اسلام تعيين كرده‏اند، هميشه محفوظ است. امام (ع) كه متوجه همه جهات است و در كار او غفلت امكان ندارد، از اين موضوع اطلاع دارد كه در حكومتهاى دنيا با رفتن رئيس منصب و مقام اشخاص محفوظ است. اگر در نظر داشت كه با رفتن ايشان حق رياست و قضاوت از فقهايى كه نصب كرده سلب مى‏شود، بايد گوشزد مى‏كرد كه اين منصب براى فقها تا وقتى است كه من هستم؛ و بعد از من معزول مى‏باشند. بنا بر اين، علماى اسلامى- طبق اين روايت- از طرف امام (ع) به مقام حكومت و قضاوت منصوبند. و اين منصب هميشه براى آنها محفوظ مى‏باشد. احتمال اينكه امام بعدى اين حكم را نقض كرده و فقها را از اين منصب عزل فرموده باشد، نادرست است. زيرا امام (ع) كه مى‏فرمايد براى گرفتن حق خود به سلاطين و قضات آنها رجوع نكنيد، رجوع به آنها رجوع به طاغوت است، بعد هم به آيه شريفه تمسك مى‏فرمايد كه خداوند امر فرموده به طاغوت كفر بورزيد، و سپس قاضى و حاكم براى مردم نصب مى‏كند، اگر امام بعدى اين منصب را بردارد و حاكم و قاضى ديگر هم قرار ندهد، تكليف مسلمانان چه مى‏شود؟ در اختلاف و منازعات بايد چه كنند؟ آيا به فساق و ظلمه رجوع كنند، كه رجوع به طاغوت و بر خلاف امر خداست؟ يا اينكه دست روى دست بگذارند، و ديگر مرجع و پناهى نيست، هرج و مرج است؟ هر كس خواست مال ديگرى را بخورد، حق ديگران را از بين ببرد، و هر كارى مى‏خواهد بكند؟

ما يقين داريم كه اگر حضرت امام صادق (ع) اين مقام و منصب را براى فقها جعل فرموده باشند، حضرت موسى بن جعفر، يا ائمه بعدى عليهم السلام، نقض نفرموده‏اند.

يعنى نمى‏شود نقض كنند و بگويند در امور خود به فقهاى عدول رجوع نكنيد؛ يا به سلاطين رجوع كنيد؛ يا دست روى دست بگذاريد تا حقوق شما پايمال شود. البته اگر امامى براى يك شهر قاضى قرار داد، بعد از رفتن او امام ديگر مى‏تواند اين قاضى را عزل كند و ديگرى را به جاى او نصب نمايد، ليكن نمى‏شود مقام و منصبهاى تعيين شده را به طور كلى به هم بزند. اين مطلب از واضحات است.

روايتى را كه اكنون مى‏آوريم از مؤيدات مطلب ماست. اگر دليل ما منحصر به يكى از اين روايات بود، مدعاى خود را نمى‏توانستيم ثابت كنيم. لكن اصول مطلب گذشت؛ و رواياتى را كه قبلًا ذكر كرديم دلالتشان تمام بود.

بحث در صحيحه قَدّاح‏

على بُن إبراهيم، عن أبيه، عن حمّاد بن عيسى، عنْ القَدّاحِ (عبد اللَّه بن ميمون) «1» عَنْ أبى عبدِ اللَّه (ع) قالَ: قالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَنْ سَلَكَ طَريقاً يَطْلُبُ فيهِ عِلْماً، سَلَكَ اللَّهُ بِه طَريِقاً إلَىَ الْجَنّهِ. وَ إنّ الْمَلائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَها لِطالِبِ الْعِلْم رِضاً بِه. وَ إنّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطالِبِ الْعِلْم مَنْ فِى السّماءِ وَ مَنْ فِى الأرْضِ حَتىَّ الْحُوتِ فى الْبَحْرِ. وَ فَضْلُ الْعالِم عَلى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سايرِ النّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ. و إنّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الأنْبِياءِ. إِنّ الأنبِياءَ لَمْ يُوَرّثُوا ديناراً وَ لا دِرْهَماً؛ وَ لكِنْ وَرّثُوا الْعِلْمَ. فَمَنْ أَخَذَ مِنهُ، أَخَذَ بِحَظّ وافِرٍ. «2»

امام صادق (ع) از قول پيامبر عاليقدر (ص) نقل مى‏فرمايد كه «خداوند براى كسى كه در پى دانش راه بپيمايد، راهى به سوى بهشت مى‏گشايد؛ و فرشتگان براى ابراز خشنودى خويش (يا خدا) بال و پرشان را بر دانشجو فرو مى‏گسترند. و براى دانشجو هر كه در آسمان است و هر كه در كره زمين، حتى ماهى در دريا، طلب آمرزش مى‏كند. و برترى دانشمند بر عابد، مثل برترى ماه شب چهارده بر ساير ستارگان است. و براستى دانشمندان ميراثبر پيامبرانند. و پيامبران هيچ گونه پولى‏ به ميراث نمى‏گذارند؛ بلكه «علم» به ميراث مى‏گذارند. بنا بر اين، هر كس بهره‏اى از علم فراگيرد، بهره‏اى شايان و فراوان برده باشد».

رجال حديث همگى ثقه‏اند؛ حتى پدر على بن ابراهيم «1» (ابراهيم بن هاشم) «2» از بزرگان ثقات (معتمدين در نقل حديث) است، نه اينكه فقط ثقه باشد. اين روايت با كمى اختلاف در مضمون، به سند ديگرى، نقل شده كه ضعيف است؛ يعنى، سند تا ابو البخترى صحيح است؛ ولى خود ابو البخترى «3» ضعيف مى‏باشد. اينك آن روايت:

بحث در روايت ابو البخترى‏

عن محمد بن يحيى، عن أَحمد بن محمد بن عيسى، عن محمد بْن خالد، عن ابى الْبخترى، عن ابى عبد اللَّه (ع)، قالَ: إِنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْانْبِياءِ. وَ ذاكَ أَنَّ الْانْبِياءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لا دِيناراً؛ وَ انّما أَوْرَثُوا أَحادِيثَ مِنْ احادِيثِهمْ. فَمَنْ أَخَذَ بِشَىْ‏ءٍ مِنْها، فَقَدْ أَخَذَ حَظَّا وافِراً. فَانْظُروا عِلْمَكُمْ هذا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ. فَإِنّ فينا، اهْلَ الْبَيْتِ، فى كُلّ خَلَفٍ عُدُولًا، يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيْفُ الْغالِينَ وَ انْتِحالَ الْمُبْطِلينَ وَ تَأْوِيلَ الْجاهِلِينَ. «4»

امام صادق (ع) مى‏فرمايد: علما ميراثبر [ان پيامبرا] نند؛ زيرا كه پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمى‏گذارند؛ بلكه احاديثى از سخنانشان را به ميراث مى‏گذارند. بنا بر اين، هر كه بهره‏اى از احاديثشان برگيرد، در حقيقت بهره‏اى شايان و فراوان برده باشد. پس، بنگريد كه اين علمتان را از چه كسانى مى‏گيريد؛ زيرا در ميان ما اهل بيت پيامبر (ص) در هر نسلى افراد عادل درستكارى‏ هستند كه تحريف مبالغه‏ورزان و روش‏سازى نارواگران و تأويل نابخردان را از دين دور مى‏سازد. (ساحت دين را از تغييرات مغرضان و تحريفهاى نادانان و امثال آن پاك مى‏گردانند).

بررسى روايت ابو البخترى‏

مقصود ما از نقل اين روايت، كه مرحوم نراقى هم به آن تمسك كرده «1»، اين است كه معنى جمله العلماء ورثة الانبياء كه در اين روايت آورده شده معلوم شود. در اينجا چند بحث است:

1. مراد از «العلماء» چه كسانى هستند؟ آيا علماى امت است؟ يا اينكه ائمه (ع) مقصود مى‏باشند؟ بعضى احتمال داده‏اند كه مراد ائمه، عليهم السلام، باشد «2». ليكن ظاهر اين است كه مراد علماى امت باشد، و خود حديث حكايت مى‏كند كه مقصود ائمه (ع) نيست: زيرا وضع مناقبى كه درباره ائمه (ع) وارد شده غير از اين است. اين جملات كه «انبيا احاديثى از خود به ارث گذاشته‏اند، و هر كس آن را اخذ كند حظ وافرى برده ...»

نمى‏تواند تعريف ائمه (ع) باشد. اين جملات شاهد بر اين است كه مراد علماى امت است.

همچنين در روايت ابو البخترى بعد از جمله العلماء ورثة الانبياء مى‏فرمايد: فانظروا علمكم هذا عمن تأخذونه. كه ظاهراً مى‏خواهد بفرمايد علما ورثه انبيا هستند؛ منتها بايد توجه داشته باشند كه علمشان را از چه كسى بايد بگيرند تا بتوانند ورثه انبيا باشند. اينكه بگوييم مراد اين است كه ائمه ورثه انبيا هستند، و مردم بايد علم را از ائمه كسب كنند، خلاف ظاهر است. هر كس رواياتى را كه درباره ائمه، عليهم السلام، وارد شده ملاحظه كند و موقعيت آن حضرات را نزد رسول اللَّه (ص) بداند، متوجه مى‏شود كه مراد از اين روايت ائمه نيستند؛ بلكه علماى امتند. چنانكه امثال اين مناقب براى علما در روايات بسيارى وارد شده؛ مانند: علماءُ أُمَّتى كسائِر انبياءِ قَبْلى و علماءُ أُمَّتى كَأَنبياءِ بَني إسرائيل «3» در هر صورت اين ظاهر است كه مراد علماى امت باشد.

2. ممكن است گفته شود كه از جمله العلماء ورثة الأنبياء به تنهايى نمى‏توانيم مطلبى‏ را كه مى‏خواهيم (ولايت فقيه) استفاده كنيم. زيرا انبيا يك جهت نبوت دارند؛ و آن اين است كه علم را از مبدإ اعلى به وحى، يا الهام، و يا به كيفيت ديگر مى‏گيرند؛ ولى اين حيثيت اقتضاى ولايت بر مردم و مؤمنين را ندارد. و اگر خداى تعالى حيثيت امامت و ولايت را براى آنان قرار ندهد، قهراً اين حيثيت را دارا نيستند، و فقط نبى هستند. و اگر مأمور به تبليغ هم شدند، بايد چيزهايى را كه دارند به مردم برسانند. در روايات ما بين «نبى» و «رسول» فرق گذاشته شده است. به اين معنى كه «رسول» مأمور به تبليغ است؛ ولى «نبى» فقط مطالب را مى‏گيرد «1». و چون حيثيت «نبوت» و حيثيت «ولايت» با هم فرق دارد، و در اين عبارت العلماء ورثة الأنبياء «وصف عنوانى «2»» انبيا مراد بوده و علما را به لحاظ همين وصف عنوانى نازل منزله انبيا قرار داده است، و اين وصف هم اقتضاى «ولايت» را ندارد، بنا بر اين ما نمى‏توانيم از اين جمله براى علما استفاده ولايت را بنماييم. البته اگر فرموده بود علما به منزله موسى يا عيسى هستند، ما مى‏فهميديم همان طورى كه حضرت موسى همه جهات و حيثيات را، كه يكى از آنها ولايت مى‏باشد، دارا هستند، علما نيز داراى حيثيت ولايت مى‏باشند. ليكن چون اين طور نفرموده و علما را نازل منزله شخص قرار نداده، نمى‏توانيم از جمله مزبور چنين استفاده‏اى را بنماييم.

در جواب اين اشكال بايد عرض كنم كه ميزان در فهم روايات و ظواهر الفاظ، عرف عام و فهم متعارف مردم است، نه تجزيه و تحليلهاى علمى. و ما هم تابع فهم عرف هستيم. اگر فقيه بخواهد در فهم روايات دقايق علمى را وارد كند، از بسيارى مطالب بازمى‏ماند. بنا بر اين، اگر عبارت «العلماء ورثة الانبياء» را به عرف عرضه كنيم، آيا در ذهن آنها مى‏آيد كه «وصف عنوانى» انبيا مراد است، و فقط در همين وصف عنوانى تنزيل مى‏باشد؟ يا اينكه اين جمله را اماره قرار مى‏دهد براى اشخاص؟ يعنى اگر از عرف مردم سؤال شود فلان فقيه به منزله موسى و عيسى است يا نه. جواب مى‏دهد طبق اين روايت آرى. چون‏ موسى و عيسى از انبيا هستند. يا اگر سؤال شود كه فقيه وارث رسول اللَّه (ص) است يا نه؟

مى‏گويد آرى. چون رسول اللَّه (ص) از انبياست.

بنا بر اين، ما نمى‏توانيم «انبيا» را وصف عنوانى بگيريم. خصوصاً چون به لفظ جمع است. اگر به لفظ مفرد مى‏آورد، باز راهى براى آن احتمال بود. ليكن وقتى كه گفتند «انبيا» و لفظ جمع آوردند، يعنى كل فرد من الانبياء؛ نه اينكه كل فرد من الانبياء بما هم انبياء كه نظر به وصف عنوانى باشد «1»؛ و اين وصف عنوانى را از ساير اوصاف جدا كند، و بگويد فقيه به منزله نبى است؛ نه به منزله رسول، و نه به منزله ولىّ. اين تجزيه و تحليلها در باب روايات خلاف فهم عرف و عقلاست.

3. بر فرض ما قبول كنيم كه تنزيل در وصف عنوانى شده و علما به منزله انبياء بما هم انبياء هستند، بايد حكمى را كه خداوند تعالى به حسب اين تنزيل براى نبى ثابت فرموده، حكم آن را براى علما هم ثابت بدانيم. مثلًا اگر گفته شود كه فلان شخص به منزله عادل است؛ سپس بگويد كه اكرام عادل واجب است؛ از اين حكم و تنزيل فهميده مى‏شود كه آن شخص وجوب اكرام دارد. بنا بر اين، ما مى‏توانيم از آيه شريفه «النّبىّ اوْلى بِالْمُومِنينَ مِنْ انْفُسِهِم» «2».

 استفاده كنيم كه منصب «ولايت» براى علما هم ثابت است. به اين بيان كه مراد از «اولويت»، ولايت و امارت است. چنانكه در مجمع البحرين «3»، در ذيل اين آيه شريفه، روايتى از امام باقر (ع) نقل مى‏كند كه حضرت فرمودند: «اين آيه درباره امارت (حكومت و ولايت) نازل شده است». «4» بنا بر اين، نبى ولايت و امارت بر مؤمنين دارد. و همان امارت و ولايتى كه براى نبى اكرم (ص) است براى علما نيز ثابت مى‏باشد. چون در آيه حكم روى وصف عنوانى آمده و در روايت هم تنزيل در وصف عنوانى شده است.

به علاوه، مى‏توانيم به آياتى كه براى رسول احكامى را ثابت كرده است استدلال كنيم، مانند آيه شريفه «أَطيعُوا اللَّه وَ اطيعُوا الرّسُول وَ أولى الأمْرِ مِنْكُمْ». به اينكه بگوييم «رسول» و «نبى» در نظر عرف فرقى ندارند- اگر چه در بعضى روايات بين رسول و نبى از نظر كيفيت نزول وحى فرق گذاشته شده است «1»- ولى نبى و رسول در نظر عرف و عقلا به يك معنا مى‏باشند. از نظر عرف «نبى» كسى است كه از طرف خداوند انباء مى‏كند. و «رسول» كسى مى‏باشد كه آنچه را خداوند به او فرموده به مردم مى‏رساند.

4. ممكن است گفته شود احكامى كه بعد از وفات پيغمبر (ص) از ايشان به جاى گذاشته شده نوعى «ميراث» است- اگر چه اصطلاحاً به آن «ميراث» گفته نمى‏شود- و كسانى كه اين احكام را مى‏گيرند وارث پيغمبر هستند؛ لكن از كجا معلوم منصب ولايتى كه رسول اكرم (ص) بر همه مردم دارد قابل ارث باشد و به ارث برده شود؟ شايد آنچه قابل ارث مى‏باشد، همان احكام و احاديث است. در همين روايت هم دارد كه انبيا «علم» را به ارث مى‏گذارند. و همچنين در روايت ابو البخترى مى‏فرمايد: انما اورثوا احاديث من احاديثهم. پس، معلوم مى‏شود «احاديث» را به ارث گذاشته‏اند؛ و ولايت قابل ارث و ميراث نيست.

اين اشكال هم صحيح نيست. زيرا ولايت و امارت از امور اعتباريه و عقلايى است، و در اين امور بايد به عقلا مراجعه كنيم و ببينيم كه آنان انتقال ولايت و حكومت را از شخصى به شخص ديگر به عنوان «ارث» اعتبار مى‏كنند يا نه؟ مثلًا اگر از عقلاى دنيا سؤال شود كه وارث فلان سلطنت كيست. آيا در جواب اظهار مى‏دارند كه منصب قابل از براى ميراث نيست؟ يا مى‏گويند كه فلانى وارث تاج و تخت است؟ اصولًا اين جمله «وارث تاج و تخت» از جملات معروفه است. شكى نيست كه امر «ولايت» از نظر عقلا مانند ارث در اموال كه از شخصى به ديگرى منتقل مى‏شود، قابل انتقال است. اگر كسى به آيه شريفه «النّبىُ اوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهْم» نظر كند و اين روايتى را كه مى‏گويد: العلماء ورثة الانبياء بنگرد، متوجه مى‏شود كه مراد همين امور اعتباريه است كه عقلا آن را قابل انتقال مى‏دانند.

اگر اين عبارت العلماء ورثة الانبياء درباره ائمه، عليهم السلام، وارد شده بود، همچنان كه در روايت آمده كه ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند «1»، جاى ترديد نبود كه مى‏گفتيم ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند؛ و اين طور نبود كه كسى بگويد كه مراد وراثت در علم و مسائل شرعيه است.

بنا بر اين، اگر ما فقط جمله العلماء ورثة الانبياء را در دست داشتيم، و از صدر و ذيل روايت صرف نظر مى‏كرديم، به نظر مى‏رسيد كه تمام شئون رسول اكرم (ص) كه بعد از ايشان قابل انتقال است، و از آن جمله امارت بر مردم كه بعد از ايشان براى ائمه (ع) ثابت است، براى فقها هم ثابت مى‏باشد؛ مگر شئونى كه به دليل ديگرى خارج شود. و ما هم به مقدارى كه دليل خارج مى‏كند كنار مى‏گذاريم.

قسمت عمده‏اى كه از اشكال فوق باقى مى‏ماند اين است كه جمله العلماء ورثة الانبياء در خلال جملاتى قرار گرفته كه مى‏تواند قرينه باشد بر اينكه مراد از ميراث «احاديث» است.

چنانكه در «صحيحه قداح» دارد: إن الأنبياء لم يورثوا ديناراً و لا درهماً و لكن ورثوا العلم. و در روايت ابو البخترى بعد از جمله لم يورثوا درهماً و لا ديناراً مى‏گويد: و انما اورثوا احاديث من احاديثهم. اين عبارات قرينه مى‏شود كه ميراث انبيا احاديث است؛ و چيز ديگرى از آنان باقى نمانده كه قابل ارث باشد. خصوصاً كه در اول جمله انما دارد كه دلالت بر حصر مى‏كند.

اين اشكال هم تمام نيست. زيرا اگر مراد اين باشد كه پيغمبر اكرم (ص) فقط احاديث را از خود به جاى گذاشته و چيز ديگرى از ايشان نيست كه به ارث برده شود، اين خلاف ضرورت مذهب ماست. چون پيغمبر اكرم (ص) امورى را از خود به جاى گذاشته كه ارث برده مى‏شود. و جاى ترديد نيست كه حضرت رسول (ص) ولايت بر امت داشتند؛ و بعد از ايشان امر ولايت به امير المؤمنين (ع) منتقل شد؛ و بعد از ايشان هم به ائمه، عليهم السلام، يكى پس از ديگرى واگذار گرديد. كلمه انما هم در اينجا حتماً براى حصر نيست، و اصلًا معلوم نيست كه انما دلالت بر حصر داشته باشد. علاوه بر اينكه انما در «صحيحه قداح» نيست؛ و در روايت ابو البخترى آمده. آن هم عرض كردم از نظر سند ضعيف است.

ما اكنون عبارت «صحيحه» را مى‏خوانيم تا ببينيم كه جملات آن قرينه مى‏شوند بر اينكه ميراث انبيا اختصاص به احاديث دارد يا نه.

من سلك طريقاً يطلب فيه علما سلك اللَّه به طريقاً الى الجنة. اين جمله در ستايش علماست.

تصور نشود كه اين ستايش مربوط به هر عالمى است، و علما هر طور باشند اين تعريف آنان را شامل مى‏شود. به رواياتى كه در كافى نسبت به اوصاف و وظايف علماست مراجعه كنيد «1»؛ تا معلوم شود كه تا كسى چند كلمه درس خواند از علما و ورثه انبيا نمى‏شود؛ بلكه وظايفى دارد. و آن وقت كار مشكل مى‏شود.

وَ إن الملائكة لتَضَع أجنِحتها لطالب الْعلم رضاً به. معنى «وضع اجنحه» نزد اهلش معلوم است «2»، و اكنون جاى بحث آن نيست. اين عمل براى احترام يا خفض جناح و تواضع است.

وَ إنّهُ يستغفر لطالب العلم من في السماء و من في الأرض حتّى الحوتِ فى البحر. اين جمله احتياج به بيان مفصلى دارد كه فعلًا از بحث ما خارج است. و فضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر. معنى اين جمله هم معلوم است.

و إن العلماء ورثة الانبياءِ. از صدر روايت تا اينجا در مقام تعريف علما و بيان فضايل و اوصاف آنها مى‏باشد. و يكى از فضايل آنان اين است كه ورثه انبيا هستند. وارث انبيا بودن وقتى براى آنان فضيلت است كه مانند انبيا ولايت (حكومت) بر مردم داشته و واجب الاطاعه باشند.

و اما اينكه ذيل روايت دارد: ان الانبياء لم يورثوا ديناراً و لا دِرهَماً. معنايش اين نيست كه انبيا غير از علم و حديث هيچ ارث نمى‏گذارند. بلكه اين جمله كنايه از اين است كه آنان با اينكه ولى امر بوده و حكومت بر مردم دارند، رجال الهى هستند: افرادى مادى نيستند تا در پى جمع‏آورى زخارف دنيوى باشند. و اينكه اسلوب حكومت انبيا غير از حكومت سلطنتى و حكومتهاى متداول است كه براى متصدى خود مايه مال‏اندوزى و كامرانى مى‏شود. وضع زندگى پيغمبر اكرم (ص) بسيار ساده بود. از مقام و منصب خود به نفع‏ زندگى مادى استفاده نكردند تا چيزى از خود به جاى گذارند. و آنچه را كه باقى گذاشتند علم است كه اشرف امور مى‏باشد. خصوصاً علمى كه از ناحيه حق تعالى باشد. و خصوص «علم» را كه در روايت ذكر كرده شايد به همين جهت بوده است. بنا بر اين، نمى‏توان گفت چون در اين روايت كه اوصاف علما بيان شده، وراثت در علم و عدم توريث مال در آن ذكر شده، ظاهر است در اين معنا كه علما منحصراً علم و حديث را ارث مى‏برند.

در بعضى موارد، اين حديث به جمله ما تَرَكْناه صدقة تذييل شده است كه جزء حديث نيست؛ و روى جهت سياسى به حديث اضافه شده. چون اين حديث در فقه عامه هم مى‏باشد «1».

نهايت چيزى كه در اينجا مى‏توان گفت اين است كه با احتمال به اينكه اين جملات قرينه باشد، ما نتوانيم تمسك به اطلاق جمله «العلماء ورثة الانبياءِ» بنماييم و بگوييم كل ما كان للانبياء للعلماء. ليكن اين طور نيست كه احتمال قرينه بودن اين جملات موجب شود كه بگوييد روايت ظهور دارد در اينكه علما فقط از علم انبيا ارث مى‏برند. و بعد معارضه واقع شود بين اين روايت و رواياتى كه قبلًا ذكر كرديم كه دلالت بر مطلب ما داشت. و اين روايت آن مطالب را هدم كند. چنين چيزى از اين روايت استفاده نمى‏شود.

اثبات ولايت فقيه از طريق نص‏

و اگر فرضاً گفته شود كه از روايت استفاده مى‏شود كه رسول اللَّه (ص) جز علم چيزى به ارث نگذاشته است، و امر ولايت و خلافت هم ارثى نيست، و اگر خود رسول اللَّه (ص) مى‏فرمود: علىّ وارثى استفاده نمى‏كرديم كه حضرت امير (ع) خليفه آن حضرت است، در اين صورت، ناچاريم كه راجع به خلافت امير المؤمنين و ائمه، عليهم السلام، به نص متشبث شويم، و بگوييم كه رسول اللَّه (ص) امير المؤمنين (ع) را به خلافت منصوب كرده‏ است؛ و همين مطلب را نسبت به ولايت فقيه مى‏گوييم. چون بنا بر آن روايتى كه سابقاً ذكر شد فقها از طرف رسول اللَّه (ص) به خلافت و حكومت منصوبند. به اين طريق بين اين روايت و رواياتى كه دلالت بر نصب دارد جمع مى‏كنيم.

مؤيدى از فقه رضوى‏

در عوائد «1» نراقى از «فقه رضوى» «2» روايتى نقل مى‏كند به اين مضمون: مَنْزلَةُ الْفَقيهِ فى هذَا الْوَقْتِ كَمَنْزِلَةِ الانْبِياءِ فِي بَني إِسْرائيلَ. «3»

 (مقام فقيه اين زمان مثل مقام پيامبران بنى اسرائيل است). البته نمى‏توانيم بگوييم كه «فقه رضوى» از امام رضا (ع) صادر شده؛ ولى مى‏توان به عنوان مؤيد به آن تمسك كرد.

بايد دانست مراد از «انبياى بنى اسرائيل» فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند- و شايد به آنان از جهتى انبيا گفته مى‏شد- نمى‏باشد. فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند، همه تابع آن حضرت بودند؛ و به پيروى او كارهايى داشتند. و شايد وقتى كه حضرت موسى آنان را براى تبليغ به جايى مى‏فرستاد، ولىّ امرشان هم قرار مى‏داد. البته ما از وضع آنها اطلاع دقيق نداريم، اما اين معلوم است كه خود حضرت موسى (ع) از انبياى بنى اسرائيل است؛ و همه چيزهايى كه براى حضرت رسول اللَّه (ص) هست، براى حضرت موسى هم بوده است. البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان. بنا بر اين، ما از عموم «منزلة» «4» در روايت مى‏فهميم آنچه را كه براى حضرت موسى در امر حكومت و ولايت بر مردم بوده، براى فقها هم مى‏باشد.

ساير مؤيدات‏

از جامع الاخبار «1» هم روايتى نقل مى‏كنند كه پيغمبر اكرم (ص) فرموده است: أَفْتَخِرُ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِعُلَماءِ امّتي. وَ عُلَماءُ امّتي كَسائرِ أَنْبياءِ قَبْلي «2». (در دوره قيامت به علماى امتم افتخار و مباهات خواهم كرد. و علماى امت من مثل ساير انبياى سابقند). اين روايت هم از مؤيدات مطلب ماست. در مستدرك «3» روايتى از غرر «4» نقل مى‏كند، به اين مضمون: الْعُلَماءُ حُكامٌ عَلَى الْناسِ «5».

(علما حاكم بر مردمند). و به لفظ حكما على الناس نيز نقل شده. ولى به نظر مى‏آيد كه صحيح نباشد. گفته شد كه در خود غرر به صورت حكام على الناس بوده است. اين روايت هم اگر سندش معتبر بود «6»، دلالتش واضح و يكى از مؤيدات است. روايات ديگرى هست كه مى‏توان براى تأييد ذكر كرد.

از جمله اين گونه روايات، روايت تحف العقول «7» است تحت عنوان «مجارى الامور و الاحكام على أيدي العلماء» اين روايت از دو قسمت تشكيل يافته: قسمت اول روايتى است از حضرت سيد الشهدا (ع)، كه از امير المؤمنين على ابن ابي طالب (ع) نقل فرموده، درباره «امر به معروف و نهى از منكر». و قسمت دوم نطق حضرت سيد الشهداست درباره «ولايت فقيه» و وظايفى كه فقها در مورد مبارزه با ظلمه و دستگاه دولتى جائر به منظور تشكيل حكومت اسلامى و اجراى احكام دارند. اين نطق مشهور را در منى‏ ايراد، و در آن علت جهاد داخلى خود را بر ضد دولت جائر اموى تشريح فرموده است. از اين روايت دو مطلب مهم به دست مى‏آيد: يكى «ولايت فقيه» و ديگرى اينكه فقها بايد با جهاد خود و با امر به معروف و نهى از منكر حكام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار گردانند تا نهضت عمومى مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامى را برقرار سازد. اينك روايت:

اعْتَبِروُا ايّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الأَحبارِ اذْ يَقُولُ: «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرّبّانِيّونَ وَ الأَحبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإِثمَ» «1» و قال: «لُعِنَ الّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ.» الى قوله: «لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ». «2» وَ إِنّما عابَ اللَّهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ، لأَنّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظّلَمَةِ الّذينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ، فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمّا يَحْذَروُنَ؛ وَ اللّهُ يَقُولُ: «فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَونِ. «3» وَ قالَ: «وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الّمُوْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ يَأمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ». «4» فَبَدَأَ اللّهُ بِالأمرِ بِالْمَعْروُفِ وَ النّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ، لِعِلْمِهِ بِأَنّها اذا أُدّيتْ و أُقيمَتْ، اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلّها، هَيّنُها وَ صَعْبُها. وَ ذلِكَ أَنّ الأمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاء الَى الإِسْلامِ مَعَ رَدّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظالِمِ، وَ قِسْمَةِ الْفَيْ‏ء وَ الْغَنائِمِ، وَ أَخْذِ الصّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها فى حَقِّها. ثُمّ أَنْتُمْ أَيّتُهَا العِصابَةُ، عِصابَةُ، بِاْلعِلْمِ، مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالنّصيحَةِ مَعْروُفَةٌ، وَ بِاللّهِ فِي أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يَهابُكُمُ الشّريفُ وَ يُكْرِمُكُم الضّعيفُ، وَ يُؤثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ تَشفَعُونَ فِى الْحَوائِجِ اذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلّابِها، وَ تَمْشُونَ فى الطّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلوُكِ وَ كَرامَةِ الأكابِرِ، أَ لَيْسَ كُلّ ذلِكَ إِنَّما نلتُمُوهُ بما يُرْجَى عِندَكُمْ منَ الْقِيامْ بِحَقِ اللّهِ، وَ إِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِهِ تَقْصُروُنَ؛ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأُمَةِ: فَأَمّا حَقّ الْضّعَفاءِ فَضَيّعْتُمْ. وَ امّا حَقّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ. فَلا مالًا بَذَلْتُمُوهُ؛ و لا نَفْسَاً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها؛ وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها في ذاتِ اللَّهِ. أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ و اماناً مِنْ عَذابِهِ؛ لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ، ايُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ، أنْ تَحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقَماتِهِ. لأَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِ اللَّه مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِها؛ وَ مَنْ يُعْرَفُ بِاللَّهِ لا تُكْرِمُونَ وَ انْتُمْ بِاللَّهِ في عِبادِهِ تُكْرَموُنَ. وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ، وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ تَفْزَعُونَ؛ وَ ذِمَّةُ رَسوُلِ اللَّهِ (ص) مَحْقُورَةٌ، وَ الْعُمْي وَ الْبُكْمُ وَ الزُّمْنُ في الْمَدائِنِ مُهْمَلَة، لا ترْحَمُونَ؛ وَ لا في مَنْزِلَتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَ لا مَنْ عَمِلَ فيها تُعينُونَ؛ وَ بالادّهانِ وَ الْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأمَنُونَ. كُلُّ ذلِكَ مِمّا أَمَركُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْىِ وَ التَناهِى، وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلوُنَ. وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْعَوْنَ. ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِي الأموُرِ وَ الأَحْكامِ عَلى أَيْدِي الْعُلماءِ بِاللَّهِ الأمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ. فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ. وَ ما سُلِبْتُمْ ذلِكَ، إلّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقّ وَ اخْتِلافِكُمْ في السُّنَةِ بَعْدَ الْبَيّنَةِ الْواضِحَةِ. وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الأذَى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ في ذاتِ اللَّهِ، كانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ وَ إلَيْكُمْ تُرْجَعُ. وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ اسْتَسْلَمتُمْ أُمُورَ اللَّهِ في أيْديهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبَهاتِ وَ يَسيروُنَ في الشَّهَواتِ. سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إعجابُكُمْ بِالْحَياةِ الَّتي هِيَ مُفارِقَتُكُمْ. فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفاءَ في أَيْدِيهِم؛ فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ، وَ بَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشَتِهِ مَغْلوُبٍ. يَتَقَلَّبُونٍ في الْمُلْكِ بِآرائِهِمْ وَ يَسْتَشْعِروُنَ الخِزْيَ بِأَهوائِهِمْ اقْتِداءً بِالأَشرارِ وَ جُرْاةً عَلَى الجَبّارِ. فى كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرهِ خَطيبٌ يَصْقَعُ؛ فَالْأَرْضُ لَهُمْ شاغِرَةٌ؛ وَ أَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ. وَ النّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ، لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ؛ فَمِنْ بَيْنِ جَبّارٍ عَنيدٍ، وَ ذي سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَديد، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِئ الْمُعيدَ. فَيا عَجَباً، وَ ما لي لا أَعْجَبُ، وَ الأرْضُ مِنْ غاشٍ غَشُومٍ وَ مُتَصَدّقٍ ظَلُوْمٍ وَ عامِلٍ عَلَى الْمُؤمنينَ بِهِمْ غَيْر رَحيمٍ. فَاللَّهُ الْحاكِمُ فيما فِيهِ تَنازَعْنا وَ الْقاضِى بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا. اللّهُمَّ، إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنا تَنافُساً فى سُلطانٍ وَ لا الْتِماساً مِنْ فُضُولِ الحُطامِ. وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ؛ وَ نُظْهِرَ الْاصْلاحَ فى بِلادِكَ؛ وَ يَأمَنَ المَظْلُوموُنَ مِنْ عِبادِكَ؛ وَ يَعْمَلُ بفَرائضِكَ و سُنَنِكَ وَ أَحكامِكَ فَإِن «1» لَمْ تَنْصُرُونا وَ تُنْصِفوُنا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا في إطفاءِ نُورِ نَبِيّكُمْ. وَ حَسْبُنَا اللَّهُ، وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا، و إلَيْهِ أَنَبْنا، وَ إلَيْهِ الْمَصيرُ. «2»

اى مردم، از پندى كه خدا به دوستدارانش به صورت بدگويى از «احبار» داده عبرت بگيريد؛ آنجا كه مى‏فرمايد: «چرا نبايد علماى دينى و احبار از گفتار گناهكارانه آنان (يعنى يهود) و حرامخوارى آنان جلوگيرى كنند. راستى آنچه انجام مى‏داده و به وجود مى‏آورده‏اند چه بد بوده است». و مى‏فرمايد: «آن عده از بنى اسرائيل كه كفر ورزيدند لعنت شدند». تا آنجا كه مى‏فرمايد: «راستى كه آنچه انجام مى‏داده‏اند چه بد بوده است». در حقيقت، خدا آن را از اين جهت برايشان عيب مى‏شمارد و مايه ملامت مى‏سازد كه آنان با چشم خود مى‏ديدند كه ستمكاران به زشتكارى و فساد پرداخته‏اند، و باز منعشان نمى‏كردند، به خاطر عشقى كه به دريافتهاى خود از آنان داشتند؛ و نيز به خاطر ترسى كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مى‏دادند. در حالى كه خدا مى‏فرمايد: «از مردم نترسيد؛ و از من بترسيد». و مى‏فرمايد: «مردان مؤمن دوستدار و رهبر و عهده‏دار يكديگرند. همديگر را امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند». (مى‏بينيم كه در اين آيه در شمردن صفات مؤمنان، صفاتى كه مظهر دوستدارى و عهده دارى و رهبرى متقابل مؤمنان است)، خدا از امر به معروف و نهى از منكر شروع مى‏كند، و نخست اين را واجب مى‏شمارد زيرا مى‏داند كه اگر امر به معروف و نهى از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار شود، همه واجبات، از آسان گرفته تا مشكل، همگى برقرار خواهد شد. و آن بدين سبب است كه امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از دعوت به اسلام؛ (يعنى جهاد اعتقادى خارجى) به اضافه بازگرداندن حقوق ستمديدگان به ايشان؛ و مخالفت و مبارزه با ستمگران (داخلى)؛ و كوشش براى اينكه ثروتهاى عمومى و درآمد جنگى طبق قانون عادلانه اسلام توزيع شود، و صدقات (زكات و همه مالياتهاى الزامى يا داوطلبانه) از موارد صحيح و واجب آن جمع‏آورى و گرفته شود، و هم در موارد شرعى و صحيح آن به مصرف برسد.

علاوه بر آنچه گفتم، شما اى گروه، اى گروهى كه به علم و عالم بودن شهرت داريد و از شما به نيكى ياد مى‏شود و به خيرخواهى و اندرزگويى و راهنمايى در جامعه معروف شده‏ايد و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت پيدا كرده‏ايد به طورى كه مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما بر مى‏خيزد و آن كس كه هيچ برترى بر او نداريد و نه قدرتى بر او داريد شما را بر خود برترى داده است و نعمتهاى خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانى مى‏دارد، در موارد حوايج (يا سهميه مردم از خزانه عمومى) وقتى به مردم پرداخت نمى‏شود وساطت مى‏كنيد، و در راه با شكوه و مهابت پادشاهان و بزرگوارى بزرگان قدم بر مى‏داريد، آيا همه اين احترامات و قدرتهاى‏ معنوى را از اين جهت به دست نياورده‏ايد كه به شما اميد مى‏رود كه به اجراى قانون خدا كمر ببنديد؟ گرچه در مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمده‏ايد؛ بيشتر حقوق الهى را كه به عهده داريد فرو گذاشته‏ايد. مثلًا حق ملت را خوار و فرو گذاشته‏ايد؛ حق افراد ناتوان و بى‏قدرت را ضايع كرده‏ايد؛ اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش مى‏پنداريد برخاسته‏ايد. نه پولى خرج كرده‏ايد؛ و نه جان را در راه آنكه آن را آفريده به خطر انداخته‏ايد؛ و نه با قبيله و گروهى به خاطر خدا در افتاده‏ايد. شما آرزو داريد و حق خود مى‏دانيد كه بهشتش و همنشينى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را به شما ارزانى دارد؛ من، اى كسانى كه چنين انتظاراتى از خدا داريد، از اين بيمناكم كه نكبت خشمش بر شما فرو افتد؛ زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزلتى بلند رسيده‏ايد، ولى خداشناسانى را كه ناشر خداشناسى هستند احترام نمى‏كنيد؛ حال آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد. و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود مى‏بينيد تعهداتى كه در برابر خدا شده «1» گسسته و زير پا نهاده شده است، اما نگران نمى‏شويد؛ در حالى كه به خاطر پاره‏اى از تعهدات پدرانتان نگران و پريشان مى‏شويد؛ اينك تعهداتى كه در برابر پيامبر انجام گرفته «2» مورد بى‏اعتنايى است؛ نابينايان، لالها، و زمينگيران ناتوان، در همه شهرها بى‏سرپرست مانده‏اند، و بر آنها ترحم نمى‏شود. و نه مطابق شأن و منزلتتان كار مى‏كنيد؛ و نه به كسى كه چنين كارى بكند و در ارتقاى شأن شما بكوشد اعتنا يا كمك مى‏كنيد. با چرب زبانى و چاپلوسى و سازش با ستمكاران، خود را در برابر قدرت ستمكاران حاكم ايمن مى‏گردانيد. تمام اينها دستورهايى است كه خدا به صورت نهى، يا همديگر را نهى كردن و بازداشتن، داده و شما از آنها غفلت مى‏ورزيد. مصيبت شما از مصايب همه مردم سهمگينتر است؛ زيرا منزلت و مقام علمايى را از شما بازگرفته‏اند اگر مى‏دانستيد. چون در حقيقت، جريان ادارى كشور و صدور احكام قضايى و تصويب برنامه‏هاى كشور بايد به دست دانشمندان روحانى، كه امين حقوق الهى و داناى حلال و حرامند، سپرده شده باشد. اما اينك مقامتان را از شما بازگرفته و ربوده‏اند. و اينكه چنين مقامى را از دست داده‏ايد، هيچ علتى ندارد جز اينكه از دور محور حق (قانون اسلام و حكم خدا) پراكنده‏ايد؛ و درباره سنت، پس از اينكه دلايل روشن بر حقيقت و كيفيت آن وجود دارد، اختلاف پيدا كرده‏ايد. شما اگر مردانى بوديد كه بر شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مى‏شديد، مقررات براى تصويب پيش ما آورده مى‏شد؛ و به دست شما صادر مى‏شد؛ و مرجع كارها بوديد. اما شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند؛ و گذاشتيد حكومتى كه قانوناً مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد، تا بر اساس پوسيده حدس و گمان به حكومت پردازند؛ و طريقه خودكامگى و اقناع شهوت را پيشه سازند. مايه تسلط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن بود، و دلبستگى‏تان به زندگى گريزان دنيا. شما با اين روحيه و رويه، توده ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكى برده وار سركوفته باشد؛ و ديگرى بيچاره وار سرگرم تأمين آب و نانش؛ و حكام خودسرانه به اميال خود عمل كنند؛ و با هوسبازى خويش ننگ و رسوايى به بار آورند؛ پيرو بدخويان گردند و در برابر خدا گستاخى ورزند. در هر شهر سخنورى از ايشان بر منبر آمده و گماشته شده است. زمين برايشان فراخ و دستشان در آن گشاده است. مردم بنده ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. يك حاكم ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه است؛ و حاكم ديگر بيچارگان را مى‏كوبد و به آنها قلدرى و سختگيرى مى‏كند؛ و آن ديگر فرمانروايى مسلط است كه نه خدا را مى‏شناسد و نه روز جزا را. شگفتا! و چرا نه شگفتى، كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستمكارى است كه مأمور مالياتش ستم ورز است؛ و استاندارش نسبت به اهالى ديندار نامهربان و بى‏رحم است. خداست كه در مورد آنچه در باره‏اش به كشمكش برخاسته‏ايم حكومت و داورى خواهد كرد؛ و درباره آنچه بين ما رخ داده با رأى خويش حكم قاطع خواهد كرد.

خدايا، بى‏شك تو مى‏دانى آنچه از ما سر زده «1» رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده؛ و نه جستجوى ثروت و نعمتهاى ناچيز دنيا؛ بلكه براى اين بوده كه اصول و ارزشهاى درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم؛ و در كشورت اصلاح پديد آوريم؛ و بندگان ستمزده‏ات را ايمن و برخوردار از حقوق مسلمشان گردانيم؛ و نيز تا به وظايفى كه مقرر داشته‏اى و به سنن و قوانين و احكامت عمل شود.

بنا بر اين، شما (گروه علماى دين) اگر ما را در انجام اين مقصود يارى نكنيد و حق ما را از غاصبان نستانيد؛ ستمگران بر شما چيره شوند و در خاموش كردن نور پيامبرتان بكوشند. خداى‏ يگانه ما را كفايت است؛ و بر او تكيه مى‏كنيم؛ و به سوى او رو مى‏آوريم. و سرنوشت به دست او و بازگشت به اوست.

مى‏فرمايد: اعتبروا أيّها الناس بِما وعظ اللَّهُ به أولياءه من سوء ثنائه على الأحبار. خطاب به دسته مخصوص، حاضرين مجلس، اهل شهر و بلد، اهل مملكت، و يا مردم دنياى آن روز نيست؛ بلكه هر كس را در هر زمان كه اين ندا را بشنود شامل مى‏شود. مثل: يا أيها النّاس كه در قرآن آمده است. خداوند با اعتراض به «احبار» يعنى علماى يهود و استنكار رويه آنها، اولياى خويش را موعظه فرموده، و به آنان پند داده است. منظور از «اوليا» كسانى هستند كه توجه به خدا دارند، و در جامعه داراى مسئوليت مى‏باشند؛ نه اينكه منظور ائمه، عليهم السلام، باشد.

اذ يقول: «لَوْ لا يَنهاهُمُ الرَبّانِيّونَ وَ الْاحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ.»

خداوند در اين آيه، «ربانيون» و «احبار» را مورد نكوهش قرار مى‏دهد كه چرا آنها، كه علماى دينى يهود بوده‏اند، ستمكاران را از «قول اثم»، يعنى گفتار گناهكارانه كه اعم از دروغپردازى و تهمت و تحريف حقايق و امثال آن باشد، و از «اكل سُحت»، يعنى حرامخوارى، نهى نكرده و بازنداشته‏اند. بديهى است اين نكوهش و تقبيح اختصاص به علماى يهود ندارد؛ و نه اختصاص به علماى‏ نصارى دارد؛ بلكه علماى جامعه اسلامى، و به طور كلى علماى دينى را شامل مى‏شود. بنا بر اين، علماى دينى جامعه اسلامى هم اگر در برابر رويه و سياست ستمكاران ساكت بنشينند، مورد نكوهش و تقبيح خدا قرار مى‏گيرند. اين امر فقط مربوط به سلف و نسل گذشته نيست؛ نسلهاى گذشته و آينده در اين حكم يكسانند.

حضرت امير (ع) اين موضوع را با استناد به قرآن ذكر فرموده، كه علماى جامعه اسلامى هم عبرت بگيرند و بيدار شوند؛ و از اداى وظيفه امر به معروف و نهى از منكر بازنايستد؛ و در برابر هيأتهاى حاكمه ستمگر و منحرف سكوت ننمايند. حضرت با استشهاد به آيه «لو لا ينهاهم الربانيون ...» دو نكته را گوشزد فرموده است:

1. اينكه سهل انگارى علما در وظايف ضررش بيش از كوتاهى ديگران در انجام همان وظايف مشترك است. چنانكه هرگاه يك بازارى كار خلافى بكند، ضررش به خود او مى‏رسد؛ ليكن اگر علما در وظيفه كوتاهى كردند، مثلًا در برابر ستمگران سكوت نمودند، ضررش متوجه اسلام مى‏شود. و اگر به وظيفه عمل كردند و آنجا كه بايد صحبت كنند سكوت نكردند، نفع آن براى اسلام است.

2. با اينكه بايد از همه امورى كه مخالف شرع است نهى كرد، روى «قول اثم»، يعنى دروغپردازى و «اكل سحت»، يعنى حرامخورى تكيه كرده است تا بفهماند كه اين دو «منكر» از همه منكرات خطرناكتر است؛ و بايستى بيشتر مورد مخالفت و مبارزه قرار گيرد. چون گاهى گفتار و تبليغات دستگاههاى ستمگر بيش از كردار و سياستشان براى اسلام و مسلمين ضرر دارد؛ و غالباً حيثيت اسلام و مسلمين را به مخاطره مى‏اندازد.

خداوند نكوهش مى‏كند كه چرا از گفتار نادرست و تبليغات گناهكارانه ستمكاران جلوگيرى نكردند؟ چرا آن مردى را كه ادعا كرد من «خليفة اللَّه» هستم و آلت مشيت الهى هستم، و احكام خدا همين گونه است كه من اجرا مى‏كنم، عدالت اسلامى همين است كه من مى‏گويم و اجرا مى‏كنم (در صورتى كه اصولًا عدالت سرش نمى‏شد.)

تكذيب نكردند؟ اين گونه سخنان «قول اثم» است. اين حرفهاى گناهكارانه را كه ضرر زيادى براى جامعه دارد، چرا جلوگيرى نكردند؟ ظلمه را كه حرفهاى نامربوط زدند، خيانتها مرتكب شدند، بدعتها در اسلام گذاشتند، ضربه به اسلام زدند، چرا نهى نكردند و از اين گناهان بازنداشتند؟

اگر كسى احكام را آن طور كه خدا راضى نيست تفسير كرد، بدعتى در اسلام گذاشت به اسم اينكه عدل اسلامى چنين اقتضا مى‏كند، احكام خلاف اسلام اجرا كرد، بر علما واجب است كه اظهار مخالفت كنند. هرگاه اظهار مخالفت نكنند، مورد لعن خدا قرار مى‏گيرند. و اين از آيه شريفه پيداست، و نيز در حديث است كه إذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ، فَلِلعالِمِ أنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ؛ و إلّا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ. «1»

 (چون بدعتها پديد آيد، بر عالم واجب است كه علم (دين) خويش را اظهار كند؛ و گر نه لعنت خدا بر او خواهد بود.) خود اظهار مخالفت و بيان تعاليم و احكام خدا، كه مخالف بدعت و ظلم و گناه مى‏باشد، مفيد است؛ چون سبب مى‏شود عامه مردم به فساد اجتماعى و مظالم حكام خائن و فاسق يا بى‏دين پى‏برده، به مبارزه برخيزند؛ و از همكارى با ستمكاران خوددارى نمايند؛ و به عدم اطاعت در برابر قدرتهاى حاكمه فاسد و خائن دست بزنند. اظهار مخالفت علماى دينى در چنين مواردى‏ يك «نهى از منكر» از طرف رهبرى دينى جامعه است، كه موجى از «نهى از منكر» و يك نهضت مخالفت و «نهى از منكر» را به دنبال مى‏آورد. نهضتى را به دنبال مى‏آورد كه همه مردم ديندار و غيرتمند در آن شركت دارند. نهضتى كه اگر حكام ستمكار و منحرف به آن تسليم نشوند و به صراط مستقيم رويه اسلامى تبعيت از احكام الهى باز نيايند و بخواهند با قدرت اسلحه آن را ساكت كنند، در حقيقت به تجاوز مسلحانه دست زده و «فئه باغيه» خواهند بود؛ و بر مسلمانان است كه به جهاد مسلحانه با «فئه باغيه» «1»، يعنى حكام تجاوزكار، بپردازند تا سياست جامعه و رويه حكومت كنندگان مطابق با اصول و احكام اسلام باشد.

شما كه فعلًا قدرت نداريد جلو بدعتهاى حكام را بگيريد و اين مفاسد را دفع كنيد، اقلًا ساكت ننشينيد. تو سر شما مى‏زنند، داد و فرياد كنيد؛ اعتراض كنيد. انظلام نكنيد.

انظلام (تن به ظلم دادن) بدتر از ظلم است. اعتراض كنيد؛ انكار كنيد؛ تكذيب كنيد؛ فرياد بزنيد. بايد در برابر دستگاه تبليغات و انتشارات آنها دستگاهى هم اين طرف به وجود بيايد تا هر چه به دروغ مى‏گويند تكذيب كند. بگويد دروغ است؛ بگويد عدالت اسلامى اين نيست كه آنها ادعا مى‏كنند. عدل اسلامى كه براى خانواده‏ها و جامعه مسلمين قرار داده شده، همه برنامه‏اش مضبوط و مدون است كه آنها دارند. اين مطالب بايد گفته شود تا مردم متوجه باشند؛ و نسل آينده سكوت اين جماعت را حجت قرار ندهد، و نگويد لا بد اعمال و رويه ستمكاران مطابق شرع بوده است و دين مبين اسلام اقتضا مى‏كرده كه ستمگران «اكل سحت»، يعنى حرامخوارى كنند و مال مردم را غارت كنند.

از آنجا كه دايره فكر عده‏اى از دايره همين مسجد تجاوز نمى‏كند و جولان و گسترش ندارد، وقتى گفته مى‏شود «اكل سحت»، يعنى حرامخوارى فقط بقال سر كوچه به نظرشان مى‏آيد كه، العياذ باللَّه، كم فروشى مى‏كند! ديگر آن دايره بزرگ حرامخوارى و غارتگرى به‏ نظر نمى‏آيد كه يك سرمايه بزرگ را مى‏بلعند؛ بيت المال را اختلاس مى‏كنند؛ نفت ما را مى‏خورند؛ به نام نمايندگى كمپانيهاى خارجى كشور ما را بازار فروش كالاهاى گران و غير ضرورى بيگانه مى‏كنند، و از اين راه پول مردم را به جيب خود و سرمايه داران بيگانه مى‏ريزند. نفت ما را چند دولت بيگانه پس از استخراج براى خود مى‏برند؛ «1» و مقدار ناچيزى هم كه به هيأت حاكمه همدست خودشان مى‏دهند، از طرق ديگر به جيب خودشان بر مى‏گردد. و اندكى كه به صندوق دولت مى‏ريزد، خدا مى‏داند صرف كجا مى‏شود. اين يك «اكل سحت» و حرامخوارى در مقياس وسيع و در مقياس بين المللى است. «منكر» وحشتناك و خطرناكترين منكرات همين است. شما اوضاع جامعه و كارهاى دولت و دستگاهها را دقيقاً مطالعه كنيد تا معلوم شود چه «اكل سحت» هاى وحشتناكى صورت مى‏گيرد. اگر زلزله‏اى در گوشه كشور رخ دهد، يك راه درآمد و حرامخوارى به روى سودجويان حاكم بازمى‏گردد تا به نام زلزله‏زدگان جيب خودشان را پر كنند. در قراردادهايى كه حكام ستمكار و ضد ملى با دولتها يا شركتهاى خارجى مى‏بندند، ميليونها از پول ملت را به جيب مى‏زنند؛ و ميليونها از پول ملت را عايد خارجيان و اربابان خود مى‏كنند. اينها جريانات سيل‏آسايى از حرامخورى است كه پيش چشم ما صورت مى‏گيرد؛ و هنوز ادامه دارد؛ چه در تجارت خارجى، و چه در به اصطلاح قراردادهايى كه براى استخراج معادن يا بهره‏بردارى از جنگلها و ساير منابع طبيعى بسته مى‏شود؛ يا براى كارهاى‏ ساختمانى و راهسازى؛ يا خريد اسلحه از استعمارگران غربى و استعمارگران كمونيست.

ما بايد جلو اين غارتگريها و حرامخوريها را بگيريم. همه مردم موظف به اين كار هستند؛ ولى علماى دينى وظيفه‏شان سنگينتر و مهمتر است. ما بايد پيش از ساير افراد مسلمان به اين جهاد مقدس و اين وظيفه خطير اقدام كنيم. ما به خاطر مقام و موقعيتى كه داريم بايستى پيشقدم باشيم. اگر امروز قدرت نداريم كه جلو اين كارها را بگيريم و حرامخواران و خائنين به ملت و دزدان مقتدر و حاكم را به كيفر برسانيم، بايد كوشش كنيم اين قدرت را به دست بياوريم. و در عين حال، به عنوان حد اقل انجام وظيفه، از اظهار حقايق و افشاى حرامخوريها و دروغپردازيها كوتاهى نكنيم. وقتى قدرت به دست آورديم، نه تنها سياست و اقتصاد و اداره كشور را درست مى‏كنيم؛ بلكه حرامخورها و دروغپردازها را شلاق مى‏زنيم و به كيفر مى‏رسانيم.

مسجد اقصى را آتش زدند. ما فرياد مى‏كنيم كه بگذاريد مسجد اقصى به همين حال نيمسوخته باقى باشد؛ اين جرم را از بين نبريد «1»؛ ولى رژيم شاه حساب باز مى‏كند و صندوق مى‏گذارد، و به اسم بناى مسجد اقصى از مردم پول مى‏گيرند تا بتوانند از اين راه استفاده نمايند و جيب خود را پر كنند؛ و ضمناً آثار جرم اسرائيل را از بين ببرند!

اينها مصيبتهايى است كه گريبانگير امت اسلام شده، و كار را به اينجا رسانده است.

آيا علماى اسلام نبايد اين مطالب را بگويند؟ «لَو لا يَنْهَاهم الرّبانيونَ والأحبارُ عن أَكْلِهِمُ السُحْتَ.» چرا فرياد نمى‏زنند؟ چرا از اين غارتگريها هيچ سخنى نمى‏گويند؟

بعد به آيه «لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إسْرائيلَ» استناد شده كه ذكر آن از فرصت بحث ما خارج است.

سپس مى‏فرمايد:

وَ إنما عاب اللَّه ذلك عليهم لأنهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين أظهرهم المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون.

اينكه خدا از «ربانيون» استنكار كرده، روى اين اصل است كه آنان با اينكه مى‏ديدند ظلمه چه كارها مى‏كنند و چه جنايتها مرتكب مى‏گردند، ساكت بودند و آنها را نهى نمى‏كردند.

و سكوتشان به حسب اين روايت روى دو علت بوده است:

1- سودجويى‏

2- زبونى.

يا افراد طمعكارى بودند، و از ظلمه استفاده مادى مى‏كردند و به اصطلاح حق السكوت مى‏گرفتند. و يا بزدل و ترسو بودند و از آنها مى‏ترسيدند. به روايات امر به معروف و نهى از منكر مراجعه فرماييد؛ در آن روايات عمل بعضى را كه براى فرار از امر به معروف و نهى از منكر مرتباً عذرتراشى مى‏كنند، تقبيح مى‏كند و آن سكوت را عيب مى‏شمرد. «1»

وَ اللَّه يَقُولُ: «فلا تَخْشَوُا الناسَ وَ اخْشَوْنِ» و خدا مى‏فرمايد كه از آنها نترسيد. چه ترسى داريد؟ جز اين نيست كه شما را زندانى مى‏كنند؛ بيرون مى‏كنند؛ مى‏كشند. اولياى ما براى اسلام جان دادند؛ شما هم بايد براى اين امور آماده باشيد و قال: «و الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ ...»

و در ذيل آيه مى‏فرمايد: «وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ و يؤْتُونَ الزَّكاة وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسوُلَهُ ...».

فَبَدأ اللَّهُ بِالأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا ادّيَتْ وَ اقيمَت اسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلّها هَيّنها وَ صَعْبُها وَ ذلِكَ أنّ الْأمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ الى الْاسْلامِ مَعَ رَدّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظّالِمِ وَ قسمَةِ الْفَيْ‏ء وَ الْغَنائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها في حَقِّها.

اگر امر به معروف و نهى از منكر به خوبى اجرا شود، ديگر فرايض قهراً برپا خواهد شد. اگر امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود، ظلمه و عمالشان نمى‏توانند اموال مردم را بگيرند، و به ميل خود صرف كنند؛ و مالياتهاى مردم را تلف نمايند. آمر به معروف و ناهى از منكر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ظالم مى‏كند.

عمده وجوب امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور است. ما امر به معروف و نهى از منكر را در دايره كوچكى قرار داده، و به مواردى كه ضررش براى خود افرادى است كه مرتكب مى‏شوند، يا ترك مى‏كنند، محصور ساخته‏ايم در اذهان ما فرو رفته كه «منكرات» فقط همينهايى هستند كه هر روز مى‏بينيم يا مى‏شنويم. مثلًا اگر در اتوبوس نشسته‏ايم، موسيقى گرفتند، يا فلان قهوه خانه كار خلافى را مرتكب شد، يا در وسط بازار كسى روزه خورد، منكرات مى‏باشند، و بايد از آن نهى كرد. ولى به آن منكرات بزرگ توجه نداريم. آن مردمى را كه دارند حيثيت اسلام را از بين مى‏برند، حقوق ضعفا را پايمال مى‏كنند و ... بايد نهى از منكر كرد. اگر يك اعتراض دسته جمعى به ظلمه كه خلافى مرتكب مى‏شوند، يا جنايتى مى‏كنند، بشود، اگر چند هزار تلگراف از همه بلاد اسلامى به آنها بشود كه اين كار خلاف را انجام ندهيد، يقيناً دست بر مى‏دارند. وقتى كه بر خلاف حيثيت اسلام و مصالح مردم كارى انجام دادند، نطقى ايراد كردند، اگر از سراسر كشور، از تمام قرا و قصبات، از آنان استنكار شود، زود عقب‏نشينى مى‏كنند.

خيال مى‏كنيد مى‏توانند عقب‏نشينى نكنند؟ هر گز نمى‏توانند. من آنها را مى‏شناسم. من مى‏دانم كه چكاره‏اند! خيلى هم ترسو هستند! خيلى زود عقب‏نشينى مى‏كنند. ليكن وقتى كه ديدند ما از آنها بى‏عرضه تريم، جولان مى‏دهند.

در قضيه‏اى كه علما با هم اتحاد داشتند، و اجتماع كردند و از شهرستانها هم‏ از آنان پشتيبانى شد و هيأتها آمدند، خطابه‏ها ايراد كردند، دستگاه عقب‏نشينى كرد، و آن لايحه را نسخ نمود «1». بعد كه بتدريج ما را سرد و سست كردند و از هم جدا ساختند و براى هر يك «تكليف شرعى» معين كردند، در نتيجه اين اختلاف كلمه و تشتت اقوالْ جرى شدند؛ و اكنون هر كارى كه مى‏خواهند با مسلمين و مملكت اسلامى مى‏كنند.

دعاء الى الاسلام مع رد المظالم و مخالفة الظالم. امر به معروف و نهى از منكر براى اين امور مهم است. آن عطار بيچاره اگر كار خلافى كرد، ضررى به اسلام نمى‏زند؛ به خودش ضرر مى‏زند. آنهايى را كه به اسلام ضرر مى‏زنند بايد بيشتر امر به معروف و نهى از منكر كرد. آنهايى را كه به عناوين مختلف هستى مردم را غارت مى‏كنند بايد نهى كرد.

اين مطالب بعضى مواقع در خود روزنامه‏ها ديده مى‏شود- منتها گاهى به صورت شوخى است، و گاهى به صورت جدى- كه بسيارى از چيزهايى كه به اسم سيل‏زدگان يا زلزله‏زدگان جمع‏آورى كردند، خودشان خوردند! يكى از علماى ملاير مى‏گفت كه ما براى مردگان حادثه‏اى يك كاميون كفن برديم، مأمورين نمى‏گذاشتند به آنها برسانيم و مى‏خواستند بخورند!! امر به معروف و نهى از منكر براى اينان لازمتر است.

اكنون من از شما استفسار مى‏كنم: آيا مطالبى كه حضرت امير (ع) در اين حديث فرمودند، براى اصحابى است كه در اطراف خودشان بودند و بيانات حضرت را مى‏شنيدند؟ آيا اعتبروا ايها الناس خطاب به ما نيست؟ ما از «ناس» و جزء مردم نيستيم؟ آيا نبايد از اين خطاب عبرت بگيريم؟

همان طور كه در اول بحث عرض كردم، اين مطالب براى دسته و جمعيت خاصى نيست؛ بلكه از طرف آن حضرت براى هر امير، هر وزير، هر حاكم، و هر فقيه، براى همه دنيا، همه بشر و همه افرادى كه زنده هستند، بخشنامه شده است. بخشنامه‏هاى آن حضرت همدوش قرآن است، و همانند قرآن تا روز قيامت واجب الاتباع مى‏باشد.

آيه‏اى هم كه به آن استدلال شده (لو لا يَنْهاهُمُ الْرَبّانيّونَ) هر چند به «ربانيون و احبار» خطاب كرده، ليكن روى خطاب به عموم است. از آنجا كه ربانيون و احبار از جهت طمع يا ترس در برابر ظلم ظلمه سكوت كردند، در صورتى كه با دادها، فريادها، و با گفتارهايشان مى‏توانستند كارى انجام دهند و جلو ظلم را بگيرند، مورد استنكار خداوند واقع شدند؛ علماى اسلام هم اگر در برابر ستمگران قيام نكنند و سكوت نمايند، مورد استنكار قرار خواهند گرفت.

ثم أيتها العصابة بعد از خطاب به مردم، گروه علماى اسلام را مورد خطاب قرار داده است:

عصابة بالعلم مشهورة و بالخير مذكورة و بالنصيحة معروفة و باللَّه في أنفس الناس مهابة يهابكم الشريف و يكرمكم الضعيف و يؤثركم من لا فضل لكم عليه و لا يد لكم عنده، تشفعون فى الحوائج إذا امتنعت من طلابها و تمشون في الطريق بهيبة الملوك و كرامة الأكابر، أ ليس كل ذلك إنما نلتموه بما يرجى عندكم من القيام بحق اللَّه.

شما در جامعه هيبت و شوكت داريد؛ ملت اسلام به شما احترام مى‏گذارند و براى شما كرامت قائلند؛ اين مهابت و عزتى كه در جامعه داريد براى اين است كه از شما انتظار مى‏رود كه در برابر ظلمه به حق قيام كنيد؛ حق ستمديدگان را از ظالم بگيريد. به شما اميدوارند كه قيام نماييد و از تعدى ظلمه جلوگيرى كنيد.

و إن كنتم عن أكثر حقه تقصرون، فاستخففتم بحق الأمة، فأما حق الضعفاء فضيعتم و أما حقكم بزعمكم فطلبتم فلا مالًا بذلتموه و لا نفساً خاطرتم بها للذي خلقها و لا عشيرة عاديتموها في ذات اللَّه. أنتم تتمنون على اللَّه جنته و مجاورة رسله و أماناً من عذابه. لقد خشيت عليكم أيها المتمنون على اللَّه أن تحل بكم نقمة من نقماته لأنكم بلغتم من كرامة اللَّه منزلة فضلتم بها و من يعرف باللَّه لا تكرمون، و أنتم باللَّه في عباده تكرمون.

شما مقام و منزلت پيدا كرديد؛ ليكن وقتى كه به مقام رسيديد، حق آن را ادا نكرديد.

و قد ترون عهود اللَّه منقوصة فلا تفزعون و أنتم لبعض ذمم آبائكم تفزعون و ذمة رسول اللَّه محقورة (محفورة).

اگر براى پدران شما پيشامدى كند، يا خداى نخواسته كسى نسبت به پدر شما بى‏احترامى كند، ناراحت مى‏شويد؛ داد مى‏زنيد؛ در حالى كه جلو چشمان شما عهدهاى الهى را مى‏شكنند، اسلام را هتك مى‏كنند، صدايتان در نمى‏آيد؛ حتى قلباً ناراحت نمى‏شويد. اصولًا اگر ناراحتى در كار بود، صدايى بلند مى‏شد.

 «و العمي و البكم و الزمن في المدائن مهملة لا ترحمون» كوران، لالها، و زمينگيران ناتوان از بين مى‏روند، و كسى به فكر آنها نيست. كسى در فكر ملت بيچاره پابرهنه نيست.

خيال مى‏كنيد اين هياهويى را كه در راديو راه مى‏اندازند راست است؟ شما خودتان برويد از نزديك ببينيد كه مردم با چه وضعى زندگى مى‏كنند! در هر صدتا، دويست تا ده يك درمانگاه وجود ندارد! براى بيچاره‏ها و گرسنه‏ها فكرى نشده است. مهلت هم نمى‏دهند كه اسلام آن فكرى را كه براى فقرا كرده عملى كند. اسلام مشكله فقر را حل كرده، و در رأس برنامه خود قرار داده است:

 «إِنَّما الْصَدَقاتُ لِلْفُقَراء» «1»

 اسلام توجه داشته كه بايد اول كار فقرا را اصلاح كرد؛ كار بيچاره‏ها را اصلاح نمود. ليكن نمى‏گذارند كه عملى شود.

ملت بيچاره در حال فقر و گرسنگى به سر مى‏برند، و هيأت حاكمه ايران هر روز آن همه ماليات را از مردم گرفته صرف ولخرجيهاى خود مى‏كند طياره فانتوم مى‏خرد تا نظاميان اسرائيل و عمال آن در كشور ما تعليمات نظامى ببينند! اسرائيل كه اكنون با مسلمانها در حال جنگ است- و كسانى كه او را تأييد كنند، آنان نيز با مسلمانها در حال جنگ مى‏باشند- به طورى پر و بالش در مملكت ما باز شده و به طورى مورد تأييد دستگاه حاكمه قرار گرفته كه نظاميان او براى ديدن تعليمات به كشور ما مى‏آيند! مملكت ما پايگاه آنها شده! بازار ما هم دست آنهاست. و اگر به همين وضع باشد و مسلمانها به همين سستى بمانند، بازار مسلمين را ساقط خواهند كرد.

وَ لا فى منزلتكم تعلمون و لا من عمل فيها (تُعينُونَ) شما از مقام خود استفاده نكرده و كارى انجام نمى‏دهيد. و آن كسى را هم كه به وظيفه عمل مى‏كند كمك نمى‏نماييد.

وَ بالادهان و الْمُصانعة عنْدَ الظلمه تَأمَنون. كل ذلك مما أمركم اللَّه به من النهي و التناهي و أنتم عنه غافلون.

همت و دلخوشى شما به اين است كه ظالم پشتيبان شما باشد؛ براى شما احترام قائل شود؛ مثلًا «أيها الشيخ الكبير» بگويد! ديگر كارى نداريد كه به سر ملت چه مى‏آيد و دولت چه مى‏كند.

و انتم اعظم الناس مصيبة لما غلبتم عليه من منازل العلماء لو كنتم تسعون. ذلك بأن مجارى الامور و الاحكام على أيدى العلماء باللَّه الامناء على حرامه و حلاله. فأنتم المسلوبون تلك المنزلة.

امام (ع) مى‏توانست بگويد حق مرا ربودند، شما قيام نكرديد؛ يا حق ائمه را مى‏بردند، شما ساكت نشستيد؛ ولى «علماء باللَّه» فرمود كه عبارت از «ربانيون» و پيشوايان است؛ نه اينكه مراد اهل فلسفه و عرفان باشد. «عالم باللَّه» عبارت از كسى است كه عالم به احكام خداست و احكام الهى را مى‏داند. و به او «روحانى» و ربانى گفته مى‏شود. البته در صورتى كه روحانيت و توجه به خداى تعالى در او غالب باشد.

فأنتم المسلوبون تلك المنزلة. و ما سلبتم ذلك إلا بتفرقكم عن الحق و اختلافكم في السنة بعد البينة الواضحة. و لو صبرتم على الأذى و تحملتم المئونة في ذات اللَّه كانت أمور اللَّه عليكم ترد و عنكم تصدر و إليكم ترجع.

اگر شما مردم درستكارى بوديد و قيام به امر مى‏كرديد، مى‏ديديد كه ورود و صدور امور به شما ارتباط پيدا مى‏كند؛ از شما صادر مى‏شود، و به سوى شما بازمى‏گردد. اگر آن حكومتى كه اسلام مى‏خواست پديد مى‏آمد، حكومتهاى فعلى دنيا نمى‏توانستند در برابر آن بايستند؛ تسليم مى‏شدند. ليكن متأسفانه كوتاهى شده است كه چنين حكومتى برپا شود. و نه مخالفين صدر اسلام گذاشتند كه تشكيل شود، و حكومت به دست آن كس كه خدا و رسول از او راضى بودند قرار گيرد تا كار به اينجا نكشد.

و لكنّكم مكّنتم الظلمة من منزلتكم. وقتى شما به وظيفه قيام نكرديد و امر حكومت را واگذاشتيد، براى ظلمه امكانات فراهم آمد كه اين مقام را اشغال نمايند.

و استسلمتم أمور اللَّه في أيديهم، يعلمون بالشبهات و يسيرون في الشهوات، سلطهم على ذلك فراركم من الموت و إعجابكم بالحياة التي هي مفارقتكم، فأسلمتم الضعفاء في أيديهم فمن بين مستبد مقهور و بين مستضعف على معيشة مغلوب.

تمامى اين مطالب بر زمان ما منطبق است. تطبيق آن بر عصر ما بيش از آن موقعى است كه حضرت فرموده‏اند.

يتقلبون في الملك بآرائهم و يستشعرون الخزي بأهوائهم اقتداء بالأشرار و جرأة على الجبار. في كل بلد منهم على منبره خطيب يصقع.

آن موقع خطيب روى منبر از ظلمه تعريف مى‏كرد، و اكنون راديوها هر روز داد مى‏زنند و بر خلاف اسلام به نفع آنها تبليغ مى‏نمايند؛ و احكام اسلام را بر خلاف آنچه هست وانمود مى‏كنند. فلأرض لهم شاغرَة. اكنون سرزمينها براى ظلمه آماده و بلامانع مى‏باشد، و كسى نيست در برابرشان قيام كند.

و أيديهم فيها مبسوطة و الناس لهم خول لا يدفعون يد لامس، فمن بين جبار عنيد و ذي سطوة على الضعفة شديد مطاع لا يعرف المبدئ المعيد. فيا عجباً و ما لي لا أعجب و الأرض من غاش غشوم و متصدق ظلوم و عامل على المؤمنين بهم غير رحيم. فاللَّه الحاكم فيما فيه تنازعاً و القاضى بحكمه فيما شجر بيننا. اللهم إنك تعلم أنه لم يكن ما كان منا تنافساً في سلطان و لا التماساً من فضول الحطام و لكن لنري المعالم من دينك و نظهر الإصلاح في بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و أحكامك. فإن لم تنصرونا و تنصفونا قوي الظلمة عليكم و عملوا فى إطفاء نور نبيكم و حسبنا اللَّه و عليه توكلنا و إليه أنبنا و إليه المصير.

به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد، اول تا آخر روايت مربوط به علماست. هيچ خصوصيتى هم نيست كه مراد از «علماء باللَّه» ائمه، عليهم السلام، باشد. علماى اسلام «علماء باللَّه» هستند، و ربانى هستند. «ربانى» به كسى گفته مى‏شود كه به خدا اعتقاد دارد، احكام خدا را حفظ مى‏كند، و عالم به احكام خداست، و نيز بر حلال و حرام خدا امين مى‏باشد.

اينكه مى‏فرمايد مجارى امور در دست علماست، براى دو سال و ده سال نيست؛ فقط نظر به اهالى مدينه نيست؛ از خود روايت و خطبه معلوم مى‏شود كه حضرت امير (ع) نظر وسيعى دارد: نظر به يك امت بزرگ است كه بايد به حق قيام كنند.

اگر علما كه در حلال و حرام الهى امين مى‏باشند و آن دو خاصيت «علم» و «عدالت» را كه قبلًا عرض كردم دارا بودند، حكم الهى را اجرا مى‏كردند، حدود را جارى مى‏ساختند، و احكام و امور اسلام به دست آنان جريان مى‏يافت، ديگر ملت بيچاره و گرسنه نمى‏ماند؛ احكام اسلام تعطيل نمى‏گرديد.

اين روايت شريفه از مؤيدات بحث ماست. اگر از نظر سند ضعيف نبود «1»، مى‏توان گفت از ادله است. اگر نگوييم كه خود مضمون روايت شاهد بر اين است كه از لسان معصوم (ع) صادر شده و مضمون صادقى است.

ما از موضوع «ولايت فقيه» گذشتيم، و ديگر در اين زمينه صحبتى نمى‏كنيم. نيازى هم نيست كه در موضوع فروع مطلب، مثلًا زكات بايد چگونه باشد، حدود چطور اجرا شود، بحث كنيم. ما اصول موضوع را، كه عبارت از ولايت فقيه (حكومت اسلامى) مى‏باشد، مورد بررسى قرار داديم. و عرض كردم ولايتى كه براى پيغمبر اكرم (ص) و ائمه (ع) مى‏باشد، براى «فقيه» هم ثابت است. در اين مطلب هيچ شكى نيست، مگر موردى دليل بر خلاف باشد، و البته ما هم آن مورد را خارج مى‏كنيم. همان طور كه قبلًا عرض كردم، موضوع ولايت فقيه چيز تازه‏اى نيست كه ما آورده باشيم؛ بلكه اين مسأله از اول مورد بحث بوده است. حكم مرحوم ميرزاى شيرازى «1» در حرمت تنباكو چون حكم حكومتى بود، براى فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود. و همه علماى بزرگ ايران- جز چند نفر- از اين حكم متابعت كردند «2». حكم قضاوتى نبود كه بين چند نفر سر موضوعى اختلاف شده باشد، و ايشان روى تشخيص خود قضاوت كرده باشند. روى مصالح مسلمين و به عنوان «ثانوى» «3» اين حكم حكومتى را صادر فرمودند. و تا عنوان وجود داشت، اين حكم نيز بود. و با رفتن عنوان‏ حكم هم برداشته شد.

مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى «1» كه حكم جهاد دادند- البته اسم آن دفاع بود- و همه علما تبعيت كردند، براى اين است كه حكم حكومتى بود.

به طورى كه نقل كردند، مرحوم كاشف الغطاء «2» نيز بسيارى از اين مطالب را فرموده‏اند. عرض كردم كه از متأخرين، مرحوم نراقى، همه شئون رسول اللَّه (ص) را براى فقها ثابت مى‏دانند. و مرحوم آقاى نايينى نيز مى‏فرمايند كه اين مطلب از مقبوله «عمر بن حنظله» استفاده مى‏شود «3». در هر حال طرح اين بحث تازگى ندارد؛ و ما فقط موضوع را بيشتر مورد بررسى قرار داديم، و شعب حكومت را ذكر كرده در دسترس آقايان گذاشتيم تا مسأله روشنتر گردد. و تبعاً لأمر اللَّه تعالى فى كتابه و لسان نبيه (ص) كمى از مطالب مورد احتياج روز را نيز بيان كرديم؛ و گر نه مطلب همان است كه بسيارى فهميده‏اند.

ما اصل موضوع را طرح كرديم. و لازم است نسل حاضر و نسل آينده در اطراف آن بحث و فكر نمايند؛ و راه به دست آوردن آن را پيدا كنند. سستى، سردى، و يأس را از خود دور نمايند. و ان شاء اللَّه تعالى كيفيت تشكيل و ساير متفرعات آن را با مشورت و تبادل نظر به دست بياورند؛ و كارهاى حكومت اسلامى را به دست كارشناسان امين و خردمندان معتقد بسپارند؛ و دست خائن را از حكومت، وطن و بيت المال مسلمين قطع كنند. و مطمئن باشند كه خداوند توانا با آنهاست.

برنامه مبارزه براى تشكيل حكومت اسلامى‏

ما موظفيم براى تشكيل حكومت اسلامى جديت كنيم. اولين فعاليت ما را در اين راه تبليغات تشكيل مى‏دهد. بايستى از راه تبليغات پيش بياييم. در همه عالم و هميشه همين طور بوده است. چند نفر با هم مى‏نشستند، فكر مى‏كردند، تصميم مى‏گرفتند، و به دنبال آن تبليغات مى‏كردند؛ كم كم بر نفرات همفكر اضافه مى‏شد؛ سرانجام به صورت نيرويى در يك حكومت بزرگ نفوذ كرده يا با آن جنگيده، آن را ساقط مى‏كردند.

محمد على ميرزايى «1» را از بين مى‏بردند، و حكومت مشروطه تشكيل مى‏دادند. هميشه از اول، قشون و قدرتى در كار نبوده است؛ و فقط از راه تبليغات پيش مى‏رفته‏اند.

قلدريها و زورگوييها را محكوم مى‏كردند؛ ملت را آگاه مى‏ساختند، و به مردم مى‏فهماندند كه اين قلدريها غلط است. كم كم دامنه تبليغات توسعه مى‏يافت، و همه گروههاى جامعه را فرا مى‏گرفت؛ مردم بيدار و فعال مى‏شدند، و به نتيجه مى‏رسيدند.

شما الآن نه كشورى داريد و نه لشكرى؛ ولى تبليغات براى شما امكان دارد. و دشمن نتوانسته همه وسايل تبليغاتى را از دست شما بگيرد. البته مسائل عبادى را بايد ياد بدهيد، اما مهم مسائل سياسى اسلام است؛ مسائل اقتصادى و حقوقى اسلام است. اينها محور كار بوده و بايد باشد. وظيفه ما اين است كه از حالا براى پايه‏ريزى يك دولت حقه اسلامى كوشش كنيم؛ تبليغ كنيم؛ تعليمات بدهيم؛ همفكر بسازيم؛ يك موج تبليغاتى و فكرى به وجود بياوريم؛ تا يك جريان اجتماعى پديد آيد، و كم كم توده‏هاى آگاه وظيفه‏شناس و ديندار در نهضت اسلامى متشكل شده، قيام كنند و حكومت اسلامى تشكيل دهند.

تبليغات و تعليمات دو فعاليت مهم و اساسى ماست. وظيفه فقهاست كه عقايد و احكام و نظامات اسلام را تبليغ كنند و به مردم تعليم دهند تا زمينه براى اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام در جامعه فراهم شود. در روايت ملاحظه كرديد كه در وصف جانشينان پيغمبر اكرم (ص)، يعنى فقها آمده است كه يعلّمونها النّاس يعنى دين را به مردم تعليم مى‏دهند. مخصوصاً در شرايط كنونى كه سياستهاى استعمارى و حكام ستمگر و خائن و يهود و نصارى و ماديون در تحريف حقايق اسلام و گمراه كردن مسلمانان تلاش مى‏كنند. در اين شرايط مسئوليت ما براى تبليغات و تعليمات بيش از هر وقت است. امروز مى‏بينيم كه يهوديها، خذلهم اللَّه، «1» در قرآن تصرف كرده‏اند؛ و در قرآنهايى كه در مناطق اشغالى چاپ كرده‏اند تغييراتى داده‏اند. ما موظفيم از اين تصرفات خائنانه جلوگيرى كنيم. بايد فرياد زد و مردم را متوجه كرد تا معلوم شود كه يهوديها و پشتيبانان خارجى آنها كسانى هستند كه با اساس اسلام مخالفند؛ و مى‏خواهند حكومت يهود در دنيا تشكيل دهند. و چون جماعت موذى و فعالى هستند، مى‏ترسم نعوذ باللَّه روزى به مقصود برسند؛ و سستى بعضى از ما باعث شود كه يكوقت حاكم يهودى بر ما حكومت كند. خدا آن روز را نياورد. از طرف ديگر عده‏اى از مستشرقين، كه عمال تبليغاتى مؤسسات استعمارى هستند، مشغول فعاليتند تا حقايق اسلام را تحريف و وارونه كنند.

مبلغين استعمارى سرگرم كارند؛ در هر گوشه از بلاد اسلامى جوانهاى ما را با تبليغات سوء دارند از ما جدا مى‏كنند. نه اينكه يهودى و نصرانى كنند؛ بلكه آنها را فاسد و بى‏دين و لا ابالى مى‏سازند. و همين براى استعمارگران كافى است. در تهران ما، مراكز تبليغات سوء كليسايى و صهيونيسم «1» و بهاييت «2» به وجود آمده، كه مردم را گمراه مى‏كند و از احكام و تعاليم اسلام دور مى‏سازد. آيا هدم اين مراكز كه به اسلام لطمه مى‏زند وظيفه ما نيست. آيا براى ما كافى است كه فقط نجف را داشته باشيم؟ كه آن را هم نداريم. آيا بايد در قم بنشينيم و عزا بگيريم، يا بعكس بايد مردم زنده و فعالى باشيم؟

شما نسل جوان حوزه‏هاى روحانيت بايد زنده باشيد، و امر خدا را زنده نگهداريد.

شما نسل جوانيد؛ فكرتان را رشد و تكامل دهيد. افكارى را كه همه در اطراف حقايق و دقايق علوم دور مى‏زند كنار بگذاريد؛ چون اين ريزبينيها بسيارى از ما را از انجام مسئوليتهاى خطيرمان دور نگهداشته است. به داد اسلام برسيد، و مسلمانان را از خطر نجات دهيد. اسلام را دارند از بين مى‏برند. به اسم احكام اسلام به اسم رسول اكرم (ص) اسلام را نابود مى‏كنند. مبلغين همه جوره داخلى و خارجى، چه آنهايى كه تبعه استعمارند و چه مبلغين داخلى و بومى آنها، به تمام دهات و بخشهاى ايران رفته‏اند؛ و بچه‏ها و نوجوانان ما را، آنهايى را كه به درد اسلام مى‏خورند، منحرف مى‏كنند. به داد آنها برسيد.

شما موظفيد آنچه را تفقه كرده‏ايد بين مردم منتشر كنيد؛ و مردم را با مسائلى كه ياد گرفته‏ايد آشنا سازيد. آن همه تعريف و تمجيدى كه در اخبار از اهل علم و فقيه آمده «1» براى همين است كه احكام و عقايد و نظامات اسلام را معرفى مى‏كند و سنت رسول اكرم (ص) را به مردم مى‏آموزد. شما بايد به تبليغات و تعليمات در جهت معرفى و بسط اسلام همت بگماريد.

ما موظفيم ابهامى را كه نسبت به اسلام به وجود آورده‏اند برطرف سازيم. تا اين ابهام را از اذهان نزداييم، هيچ كارى نمى‏توانيم انجام بدهيم. ما بايد خود و نسل آينده را وادار كنيم؛ و به آنها سفارش كنيم كه نسل آتيه خويش را نيز مأمور كنند اين ابهامى را كه بر اثر تبليغات سوء چند صد ساله نسبت به اسلام در اذهان حتى بسيارى از تحصيلكرده‏هاى ما، پيدا شده رفع كنند؛ جهان‏بينى و نظامات اجتماعى اسلام را معرفى كنند. حكومت اسلامى را معرفى نمايند تا مردم بدانند اسلام چيست و قوانين آن چگونه است. امروز حوزه قم، حوزه مشهد، و حوزه‏هاى ديگر موظفند كه اسلام را ارائه بدهند و اين مكتب را عرضه كنند. مردم اسلام را نمى‏شناسند. شما بايد خودتان را، اسلامتان را، نمونه‏هاى رهبرى و حكومت اسلامى را، به مردم دنيا معرفى كنيد. مخصوصاً به گروه دانشگاهى و طبقه تحصيلكرده. دانشجويان چشمشان باز است. شما مطمئن باشيد اگر اين مكتب را عرضه نماييد و حكومت اسلامى را چنانكه هست به دانشگاهها معرفى كنيد، دانشجويان از آن استقبال خواهند كرد. دانشجويان با استبداد مخالفند؛ با حكومتهاى دست نشانده و استعمارى مخالفند؛ با قلدرى و غارت اموال عمومى مخالفند؛ با حرامخورى و دروغپردازى مخالفند. با اسلامى كه طرز حكومت اجتماعى و تعاليم دارد، هيچ دانشگاه و دانشجويى مخالفت ندارد. اينها دستشان به طرف حوزه نجف دراز است كه براى ما فكرى بكنيد. آيا بايد بنشينيم تا آنها ما را امر به معروف كنند و به انجام وظيفه دعوت نمايند؟ جوانان از اروپا ما را امر به معروف كنند كه ما حوزه اسلامى تشكيل داده‏ايم شما به ما كمك كنيد!

وظيفه ماست كه اين مطالب را تذكر بدهيم؛ طرز حكومت اسلامى و روش زمامداران اسلام را در صدر اسلام بيان كنيم؛ بگوييم كه دار الإماره و دكة القضاى (وزارت دادگسترى) او [حضرت على (ع)] در گوشه مسجد قرار داشت، و دامنه حكومتش تا انتهاى ايران و مصر و حجاز و يمن گسترش داشت. متأسفانه وقتى حكومت به طبقات بعدى رسيد، طرز حكومت تبديل به سلطنت و بدتر از سلطنت شد. بايد اين مطالب را به مردم رسانيد و آنان را رشد فكرى و سياسى داد. بايد گفت كه چگونه حكومتى مى‏خواهيم؛ و زمامدار و متصديان امور حكومتى ما بايد چگونه باشند، و چه رفتار و سياستى را پيش گيرند. زمامدار جامعه اسلامى كسى است كه با برادرش، عقيل، چنان رفتار مى‏كند «1» تا هر گز درخواست تبعيض اقتصادى و اضافه كمك از بيت المال نكند. دخترش را كه از بيت المال عاريه مضمونه گرفته، بازخواست مى‏كند، و مى‏فرمايد اگر عاريه مضمونه نبود، تو اولين هاشميه‏اى بودى كه دستت قطع مى‏شد «2»! ما چنين حاكم و زمامدارى مى‏خواهيم. زمامدارى كه مجرى قانون باشد؛ نه مجرى هوسها و تمايلات خويش؛ افراد مردم را در برابر قانون مساوى بداند، و آنها را داراى وظايف و حقوق اساسى متساوى؛ بين افراد امتياز و تبعيض قائل نشود؛ خاندان خود و ديگرى را به يك نظر نگاه كند؛ اگر پسرش دزدى كرد، دستش را قطع كند؛ برادر و خواهرش هروئين فروشى كردند، آنها را اعدام كند؛ نه اينكه عده‏اى را براى ده گرم هروئين بكشند، و كسان آنها باند هروئين داشته باشند و خروارها هروئين وارد كنند!

اجتماعات در خدمت تبليغات و تعليمات‏

بسيارى از احكام عبادى اسلام منشأ خدمات اجتماعى و سياسى است. عبادتهاى اسلامى اصولًا توأم با سياست و تدبير جامعه است. مثلًا نماز جماعت و اجتماع حج و جمعه در عين معنويت و آثار اخلاقى و اعتقادى، حائز آثار سياسى است. اسلام اين گونه اجتماعات را فراهم كرده تا از آنها استفاده دينى بشود؛ عواطف برادرى و همكارى افراد تقويت شود؛ رشد فكرى بيشترى پيدا كنند؛ براى مشكلات سياسى و اجتماعى خود راه‏حلهايى بيابند؛ و به دنبال آن به جهاد و كوشش دسته جمعى بپردازند. در كشورهاى غير اسلامى، يا حكومتهاى غير اسلامى در كشورهاى اسلامى، هرگاه بخواهند چنين اجتماعاتى فراهم آورند، مجبورند ميليونها از ثروت و بودجه مملكت را صرف كنند.

تازه اجتماعات آنها بى‏صفا و ظاهرى و عارى از آثار خير است. اسلام ترتيباتى داده كه هر كس خودش آرزو مى‏كند به حج برود، و راه افتاده به حج مى‏رود. خودش با اشتياق به نماز جماعت مى‏رود. بايد از اين اجتماعات به منظور تبليغات و تعليمات دينى و توسعه نهضت اعتقادى و سياسى اسلامى استفاده كنيم. بعضى به اين فكرها نيستند، و بيش از اينكه «و لا الضالين» را خوب ادا كنند فكرى ندارند. حج كه مى‏روند، به جاى اينكه با برادران مسلمان خود تفاهم كنند، عقايد و احكام اسلام را نشر دهند و براى مصايب و مشكلات عمومى مسلمانان چاره‏اى بينديشند، و مثلًا براى آزاد كردن فلسطين كه وطن اسلام است اشتراك مساعى كنند، به اختلافات دامن‏مى‏زنند! در حالى كه مسلمين صدر اسلام با اجتماع حج و با جماعت جمعه كارهاى مهم انجام مى‏دادند.

در خطبه روز «جمعه» اين طور نبود كه فقط يك سوره و دعايى بخوانند و چند كلمه‏اى بگويند؛ با خطبه‏هاى جمعه بسيج سپاه مى‏شد، و از مسجد به ميدان جنگ مى‏رفتند. و كسى كه از مسجد به ميدان جنگ برود، فقط از خدا مى‏ترسد و بس؛ و از كشته شدن و فقر و آوارگى نمى‏ترسد. و چنين سپاهى سپاه فاتح و پيروز است. هرگاه خطبه‏هايى را كه راجع به جمعه است و خطبه‏هاى حضرت امير (ع) را ملاحظه كنيد «1»، مى‏بينيد كه بنا بر اين بوده كه مردم را به راه بيندازند و به حركت درآورند و به مبارزه برانگيزند؛ براى اسلام فدايى و مجاهد بسازند؛ و گرفتاريهاى مردم دنيا را برطرف كنند. اگر هر روز جمعه مجتمع مى‏شدند، و مشكلات عمومى مسلمانان را به ياد مى‏آوردند و رفع مى‏كردند، يا تصميم به رفع آن مى‏گرفتند، كار به اينجا نمى‏كشيد. امروز بايد با جديت اين اجتماعات را ترتيب دهيم، و از آن براى تبليغات و تعليمات استفاده كنيم. به اين ترتيب، نهضت اعتقادى و سياسى اسلام وسعت پيدا مى‏كند و اوج مى‏گيرد.

عاشورايى به وجود آوريد

اسلام را عرضه بداريد. و در عرضه آن به مردم نظير عاشورا به وجود بياوريد. چطور عاشورا را محكم نگهداشته و نگذاشته‏ايم از دست برود، چگونه هنوز مردم براى عاشورا سينه مى‏زنند و اجتماع مى‏كنند. (سلام بر مؤسس آن) شما هم امروز كارى كنيد كه راجع به حكومت موجى به وجود آيد؛ اجتماعات برپا گردد؛ روضه خوان و منبرى پيدا كند؛ و در ذهن مردم مطرح بماند. اگر اسلام را معرفى نماييد و جهان‏بينى (عقايد) و اصول و احكام و نظام اجتماعى اسلام را به مردم بشناسانيد، با اشتياق كامل از آن استقبال مى‏كنند. خدا مى‏داند كه خواستاران آن بسيارند. من تجربه كرده‏ام، وقتى كلمه‏اى القا مى‏شد، موجى در مردم ايجاد مى‏گرديد. براى اينكه مردم همگى از اين وضع ناراحت و ناراضى هستند. زير سرنيزه و خفقان نمى‏توانند حرفى بزنند. كسى را مى‏خواهند كه بايستد و با شجاعت صحبت كند. اينك شما فرزندان دلير اسلام مردانه بايستيد و براى مردم نطق كنيد. حقايق را به زبان ساده براى توده‏هاى مردم بيان كنيد؛ و آنان را به شور و حركت درآوريد. از مردم كوچه و بازار، از همين كارگران و دهقانان پاكدل و دانشجويان بيدار مجاهد بسازيد. همه مردم مجاهد خواهند شد. از همه اصناف جامعه آماده‏اند كه براى آزادى و استقلال و سعادت ملت مبارزه كنند. مبارزه براى آزادى و سعادت احتياج به دين دارد. اسلام را كه مكتب جهاد و دين مبارزه است در اختيار مردم قرار دهيد تا عقايد و اخلاق خودشان را از روى آن تصحيح كنند، و به صورت يك نيروى مجاهد، دستگاه سياسى جائر و استعمارى را سرنگون كرده، حكومت اسلامى را برقرار سازند.

فقهايى «حصن اسلام» هستند كه معرف عقايد و نظامات اسلام و مدافع و حافظ آن باشند؛ و اين تعريف و دفاع و حفاظت را با نطقهاى پر شور و بيداركننده و رهبرى مردم ثابت كنند. در اين صورت است كه اگر بعد از 120 سال درگذشتند، مردم احساس خواهند كرد كه مصيبتى بر اسلام وارد و خلئى ايجاد شده است، و به تعبير روايت ثُلِمَ فِى الْاسْلامِ ثُلْمة لا يسدُّها شَيْ‏ءٌ. اينكه مى‏فرمايد فقيه مؤمن اگر بميرد، ثُلِمَ فىِ الْاسْلام، خلئى جبران ناپذير در جامعه اسلام به وجود مى‏آيد، مردن بنده است كه در خانه نشسته‏ام و كارى جز مطالعه ندارم؟ از رفتن من چه خلئى در جامعه اسلام ايجاد مى‏شود؟ اسلام وقتى امام حسين (ع) را از دست مى‏دهد، ثُلم فيه ثلمة، خلئى جبران ناپذير در آن به وجود مى‏آيد.

كسانى كه حافظ عقايد و قوانين و نظام اجتماعى اسلام هستند، مانند «خواجه نصير» «1» و «علامه» «2» كه خدمت شايان و نمايانى كرده‏اند، اگر بميرند خلئى به وجود مى‏آيد. اما من و جنابعالى براى اسلام چه كرده‏ايم كه اگر مرديم مصداق اين روايت باشد؟ هزار نفر از ما بميرد، هيچ خبرى نمى‏شود! ما يا فقيه نيستيم حق فقه، يعنى آن طور كه بايد بود؛ و يا مؤمن نيستيم حق ايمان.

مقاومت در مبارزه‏اى طولانى‏

هيچ عاقلى انتظار ندارد كه تبليغات و تعليمات ما بزودى به تشكيل حكومت اسلامى منتهى شود. براى توفيق يافتن در استقرار حكومت اسلامى احتياج به فعاليتهاى متنوع و مستمرى داريم. اين هدفى است كه احتياج به زمان دارد. عقلاى عالم يك سنگ اينجا مى‏گذارند تا بعد از دويست سال، ديگرى پايه‏اى بر آن بنا كند و نتيجه‏اى از آن به دست آيد. خليفه به پيرمردى كه نهال گردو مى‏كاشت گفت: پيرمرد، گردو مى‏كارى كه پنجاه سال ديگر و بعد از مردنت ثمر مى‏دهد؟ در جوابش گفت: ديگران كاشتند ما خورديم؛ ما مى‏كاريم تا ديگران بخورند.

فعاليتهاى ما اگر هم براى نسل آينده نتيجه بدهد، بايد دنبال شود. چون خدمت به اسلام است و در راه سعادت انسانهاست؛ و امر شخصى نيست كه بگوييم چون حالا به نتيجه نمى‏رسد و ديگران بعدها نتيجه آن را مى‏گيرند، به ما چه ربطى دارد.

سيد الشهداء (ع)  كه تمام جهات مادى خود را به معرض خطر درآورد و فدا كرد، اگر چنين تفكرى داشت و كارها را براى شخص خود و استفاده شخصى مى‏كرد، از اول سازش مى‏نمود و قضيه تمام مى‏شد. هيأت حاكمه اموى از خدا مى‏خواستند كه امام حسين (ع) دست بيعت بدهد و با حكومت آنها موافقت نمايد، از اين بهتر براى آنها چه بود كه پسر پيغمبر (ص) و امام وقت به آنها «امير المؤمنين» بگويد و حكومتشان را به رسميت بشناسد؛ ولى آن حضرت در فكر آينده اسلام و مسلمين بود. به خاطر اينكه اسلام در آينده و در نتيجه جهاد مقدس و فداكارى او در ميان انسانها نشر پيدا كند و نظام سياسى و نظام اجتماعى آن در جامعه‏ها برقرار شود، مخالفت نمود؛ مبارزه كرد؛ و فداكارى كرد.

در روايتى كه قبلًا آوردم دقت كنيد. مى‏بينيد حضرت امام صادق (ع) در شرايطى كه تحت فشار حكام ستمكار قرار دارد و در حال تقيه به سر مى‏برد و قدرت اجرايى ندارد و بسيارى اوقات تحت مراقبت و محاصره به سر مى‏برد، براى مسلمانان تكليف معين مى‏كند، و حاكم و قاضى نصب مى‏فرمايد. آيا اين كار آن حضرت چه معنا دارد؟ و اصولًا بر اين نصب و عزل چه فايده‏اى مترتب است؟ مردان بزرگ، كه داراى سطح فكر وسيعى مى‏باشند، هيچ گاه مأيوس نگرديده و به وضع فعلى خود- كه در زندان و اسارت به سر مى‏برند و معلوم نيست آزاد مى‏شوند يا نه- نمى‏انديشند؛ و براى پيشبرد هدف خويش در هر شرايطى كه باشند طرح نقشه مى‏كنند تا بعداً اگر توانستند شخصاً آن طرح را به مرحله اجرا درآورند؛ و اگر خودشان فرصت نيافتند، ديگران- هر چند بعد از دويست يا سيصد سال- دنبال اين طرح بروند و اجرا نمايند. اساس بسيارى از نهضتهاى بزرگ به همين صورتها بوده است. رئيس جمهور سابق اندونزى، سوكارنو «1»، در زندان داراى اين افكار بوده، و نقشه‏ها كشيده و طرحها داده كه بعداً به اجرا درآمده است.

امام صادق (ع) علاوه بر دادن طرح، نصب هم فرموده‏اند. اين نصب امام (ع) اگر براى آن روز بود، البته كار لغوى محسوب مى‏شد؛ ولى آن حضرت به فكر آينده بودند. مثل ما نبودند كه فقط به فكر خودش باشد و وضع خود را بنگرد. فكر امت بوده؛ فكر بشر بوده؛ فكر همه عالم بوده است. مى‏خواسته بشر را اصلاح كند؛ و قانون عدل را اجرا نمايد. او بايد در هزار و چند صد سال پيش طرح بدهد، نصب نمايد تا آن روز كه ملتها بيدار شدند، ملت اسلام آگاه گرديد و قيام كرد، ديگر تحيرى نباشد وضع حكومت اسلامى و رئيس اسلام معلوم باشد.

اصولًا دين اسلام و مذهب شيعه و ساير مذاهب و اديان به همين نحو پيشرفت كرده است؛ يعنى ابتدا جز طرح چيزى نبوده؛ و سپس بر اثر ايستادگى و جديت رهبران و پيامبران به ثمر رسيده است. موسى شبانى بيش نبود و سالها شبانى مى‏كرد؛ آن روز كه براى مبارزه با فرعون مأمور شد، ياور و پشتيبانى نداشت؛ ولى بر اثر لياقت ذاتى و ايستادگى خود با يك عصا اساس حكومت فرعون را برچيد. شما خيال مى‏كنيد اگر عصاى موسى دست من و جنابعالى بود، اين كار از ما مى‏آمد؟ همت و جديت و تدبير موسى مى‏خواهد تا با آن عصا بساط فرعون را به هم بريزد. و اين كار از هر كسى ساخته نيست. پيغمبر اكرم (ص) وقتى كه به رسالت مبعوث شد، و شروع به تبليغ كرد، يك طفل هشت ساله (حضرت امير (ع)) و يك زن چهل ساله (حضرت خديجه) به او ايمان آوردند. جز اين دو نفر كسى را نداشت. و همه مى‏دانند كه چقدر آن حضرت را اذيت كردند و كارشكنيها و مخالفتها نمودند. ليكن مأيوس نشد، و نفرمود كسى ندارم.

ايستادگى كرد؛ و با قدرت روحى و عزمى قوى از «هيچْ» رسالت را به اينجا رسانيد كه امروز هفتصد ميليون جمعيت تحت لواى او هستند.

مذهب شيعه هم از صفر شروع شد. روزى كه پيغمبر اكرم (ص) اساس آن را پايه گذارى كرد با استهزا مواجه گرديد! وقتى كه مردم را جمع و مهمان نمود و فرمود كسى كه چنين و چنان باشد وزير من است، و جز حضرت امير (ع) كه در آن وقت هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ولى داراى روحى بزرگ بود، بزرگتر از همه دنيا، كسى از جا برنخاست، شخصى رو كرد به حضرت ابي طالب و با استهزا گفت اكنون بايد زير پرچم پسرت بروى «1»!

آن روز هم كه ولايت و حكومت امير المؤمنين (ع) را به مردم عرضه داشت، با «بخ بخ» (مبارك باد) ظاهرى مواجه گرديد «1»؛ ليكن مخالفتها از همان جا شروع شد، و تا آخر هم ادامه داشت. اگر حضرت رسول (ص) ايشان را فقط مرجع مسائل شرعيه قرار مى‏داد، هيچ گونه مخالفتى نمى‏شد؛ ولى چون منصب جانشينى را به حضرت داد و فرمود ايشان بايد حاكم بر مسلمين بوده و سرنوشت ملت اسلام را در دست داشته باشد، موجب آن ناراحتيها و مخالفتها شد. شما هم اگر امروز در خانه بنشينيد و در امور مملكتى دخالت نكنيد، كسى به شما كارى ندارد. آن روز به شما كار دارند كه بخواهيد در مقدرات كشور دخالت كنيد. حضرت امير (ع) و شيعه چون در امور حكومتى و كشورى دخالت مى‏كردند، آن همه مورد اذيت و مصيبت قرار گرفتند. اما دست از جهاد و فعاليت نكشيدند تا بر اثر تبليغات و مجاهدات آنان امروز تقريباً دويست ميليون شيعى در دنيا وجود دارد.

اصلاح حوزه‏هاى روحانيت‏

معرفى و ارائه اسلام مستلزم اين است كه حوزه‏هاى روحانيت اصلاح شود. به اين ترتيب كه برنامه درسى و روش تبليغات و تعليمات تكميل گردد؛ سستى و تنبلى و يأس و عدم اعتماد به نفس جاى خود را به جديت و كوشش و اميد و اعتماد به نفس بدهد؛ آثارى كه تبليغات و تلقينات بيگانگان در روحيه بعضى گذاشته از بين برود؛ افكار جماعت مقدس نما كه مردم را از داخل حوزه‏هاى روحانيت از اسلام و اصلاحات اجتماعى بازمى‏دارند، اصلاح شود؛ آخوندهاى دربارى كه دين را به دنيا مى‏فروشند از اين لباس خارج و از حوزه‏ها طرد و اخراج شوند.

از بين بردن آثار فكرى و اخلاقى استعمار

عمال استعمار و دستگاههاى تربيتى و تبليغاتى و سياسى حكومتهاى دست نشانده و ضد ملى قرنهاست كه سمپاشى مى‏كنند، و افكار و اخلاق مردم را فاسد مى‏سازند. كسانى كه از ميان مردم وارد حوزه‏هاى روحانيت مى‏شوند طبعاً آثار سوء فكرى و اخلاقى را با خود مى‏آورند؛ حوزه‏هاى روحانيت جزئى از جامعه و مردم است؛ بنا بر اين، ما بايد در اصلاح‏ فكرى و اخلاقى افراد حوزه كوشش كنيم. آثار فكرى و روحى را كه ناشى از تبليغات و تلقينات بيگانگان و سياست دولتهاى خائن و فاسد است، از بين ببريم و با آن مبارزه كنيم.

اين آثار كاملًا مشهود است. مثلًا بعضى را مى‏بينيم كه در حوزه‏ها نشسته به گوش يكديگر مى‏خوانند كه اين كارها از ما ساخته نيست. چكار داريم به اين كارها؟ ما فقط بايد دعا كنيم و مسأله بگوييم. اين افكار آثار تلقينات بيگانگان است. نتيجه تبليغات سوء چند صد ساله استعمارگران است كه در اعماق قلوب حوزه نجف و قم و مشهد و ديگر حوزه‏ها وارد شده، و باعث افسردگى و سستى و تنبلى گرديده و نمى‏گذارد رشدى داشته باشند.

مرتباً عذرخواهى مى‏كنند كه اين كارها از ما ساخته نيست. اين افكار غلط است. مگر آنها كه اكنون در كشورهاى اسلامى امارت و حكومت دارند چكاره‏اند كه آنها از عهده برمى‏آيند و ما برنمى‏آييم؟ كداميك از آنها بيش از فرد متعارف و معمولى لياقت دارد؟

بسيارى از آنها اصلًا تحصيل نكرده‏اند. حاكم حجاز «1» كجا تحصيل كرده و چه تحصيل كرده است؟ رضا خان اصلًا سواد نداشت، و سرباز بيسوادى بيش نبود! در تاريخ نيز چنين بوده است: بسيارى از حكام خودسر و مسلط از لياقت اداره جامعه و تدبير ملت و علم و فضيلت بى‏بهره بوده‏اند. هارون الرشيد «2» يا ديگران، كه بر كشور بزرگى حكومت مى‏كردند، چه تحصيل كرده بودند؟ تحصيلات و داشتن علوم و تخصص در فنون براى برنامه و براى كارهاى اجرايى و ادارى لازم است، كه ما هم از وجود اين نوع اشخاص استفاده مى‏كنيم. آنچه مربوط به نظارت و اداره عاليه كشور و بسط عدالت بين مردم و برقرارى روابط عادلانه ميان مردم مى‏باشد، همان است كه فقيه تحصيل كرده است.

آنچه براى حفظ آزادى ملى و استقلال لازم است، همان است كه فقيه دارد. اين فقيه است كه زير بار ديگران و تحت نفوذ اجانب نمى‏رود؛ و تا پاى جان از حقوق ملت و از آزادى و استقلال و تماميت ارضى وطن اسلام دفاع مى‏كند. فقيه است كه به چپ و راست انحراف پيدا نمى‏كند.

شما اين افسردگى را از خود دور كنيد؛ برنامه و روش تبليغات خودتان را تكميل‏ نماييد، و در معرفى اسلام جديت به خرج دهيد؛ و تصميم به تشكيل حكومت اسلامى بگيريد؛ و در اين راه پيشقدم شويد؛ و دست به دست مردم مبارز و آزاديخواه بدهيد؛ حكومت اسلامى قطعاً برقرار خواهد شد. به خودتان اعتماد داشته باشيد. شما كه اين قدرت و جرأت و تدبير را داريد كه براى آزادى و استقلال ملت مبارزه مى‏كنيد، شما كه توانسته‏ايد مردم را بيدار و به مبارزه وادار كنيد، و دستگاه استعمار و استبداد را به لرزه درآوريد، روز به روز بيشتر تجربه مى‏آموزيد؛ و تدبير و لياقت شما در كارهاى اجتماعى بيشتر مى‏شود. وقتى موفق شديد دستگاه حاكم جائر را سرنگون كنيد، يقيناً از عهده اداره حكومت و رهبرى توده‏هاى مردم برخواهيد آمد. طرح حكومت و اداره، و قوانين لازم براى آن آماده است. اگر اداره كشور ماليات و درآمد لازم دارد، اسلام مقرر داشته. و اگر قوانين لازم دارد، همه را وضع كرده است. احتياجى نيست بعد از تشكيل حكومت بنشينيد قانون وضع كنيد؛ يا مثل حكام بيگانه‏پرست و غربزده به سراغ ديگران برويد تا قانونشان را عاريه بگيريد؛ همه چيز آماده و مهياست. فقط مى‏ماند برنامه‏هاى وزارتى، كه آن هم به كمك و همكارى مشاورين و معاونين متخصص در رشته‏هاى مختلف در يك مجلس مشورتى ترتيب داده و تصويب مى‏شود.

خوشبختانه ملتها هم تابع و متحد شما هستند. آنچه كه كم داريم همت و قدرت مسلح است، كه آن را هم ان شاء اللَّه به دست مى‏آوريم. به عصاى موسى احتياج داريم و به همت موسى. كسانى بايد باشند كه عصاى موسى و شمشير على بن ابي طالب (ع) را به كار ببرند.

بله، آن آدمهاى بى‏عرضه‏اى كه در حوزه‏ها نشسته‏اند، از عهده تشكيل و ادامه حكومت برنمى‏آيند؛ چون آن قدر بى‏عرضه‏اند كه قلم هم نمى‏توانند به كار ببرند، قدمى هم در هيچ كارى بر نمى‏دارند.

از بس اجانب و عمالشان به گوش ما خوانده‏اند كه آقا برو سراغ كارت. سراغ مدرسه و درس و تحصيل. به اين كارها چكار داريد. اين كارها از شما نمى‏آيد. ما هم باورمان آمده كه كارى از ما نمى‏آيد! و اكنون من نمى‏توانم اين تبليغات سوء را از گوش بعضى بيرون كنم، و به آنها بفهمانم كه شما بايد رئيس بشر باشيد. شما هم مثل ديگرانيد. شما هم مى‏توانيد مملكت را اداره كنيد. مگر ديگران چطور بودند كه شما نيستيد؟ جز اين نيست كه بعضى از آنها به جايى رفته خوشگذرانى كرده و يا تحصيلى هم كرده‏اند.

ما نمى‏گوييم تحصيل نكنند؛ ما مخالف تحصيل نيستيم؛ مخالف با علم نيستيم؛ به كره ماه بروند؛ صنايع اتمى درست كنند؛ ما جلو آنها را نمى‏گيريم؛ منتها در آن موارد هم تكاليفى داريم. شما اسلام را معرفى كنيد، برنامه حكومتى اسلام را به دنيا برسانيد، شايد اين سلاطين و رئيس جمهورهاى ممالك اسلامى متوجه شوند كه مطلب صحيح است و تابع گردند. ما كه نمى‏خواهيم از دست آنها بگيريم؛ هر كدام را كه تابع و امين باشند سر جايشان مى‏گذاريم.

ما امروز در دنيا هفتصد ميليون جمعيت داريم، 170 ميليون يا بيشتر شيعه داريم، اينها همه پيرو ما هستند؛ ولى از بس بى‏همت هستيم نمى‏توانيم آنها را اداره كنيم. ما بايد حكومتى تشكيل دهيم كه امانتدار مردم باشد؛ مردم به او اطمينان داشته باشند، و بتوانند سرنوشت خود را به او بسپارند. ما حاكم امين مى‏خواهيم تا امانتدارى كند، و ملتها در پناه او و پناه قانون آسوده خاطر به كارها و زندگى خود ادامه دهند.

اينها مطالبى است كه بايد در فكر آن باشيد. مأيوس نباشيد. خيال نكنيد اين امر نشدنى است. خدا مى‏داند كه لياقت و عرضه شما كمتر از ديگران نيست. اگر عرضه ظلم و آدمكشى باشد، البته ما نداريم. آن مردك «1» وقتى كه آمد (در زندان) پيش من، من بودم و آقاى قمى «2»، سلمه اللَّه، كه اكنون هم گرفتارند. گفت: سياست عبارت از بدذاتى، دروغگويى و ... خلاصه پدرسوختگى است. و اين را بگذاريد براى ما! راست هم مى‏گفت. اگر سياست عبارت از اينها است، مخصوص آنها مى‏باشد. اسلام كه سياست دارد، مسلمانان كه داراى سياست مى‏باشند، ائمه هدى، عليهم السلام، كه «ساسة العباد» «3» هستند، غير اين‏

معنايى است كه او مى‏گفت. او مى‏خواست ما را اغفال كند. بعد رفت در روزنامه اعلام كرد تفاهم شده كه روحانيون در سياست دخالت نكنند! «1» ما هم بعد از آزادى رفتيم سر منبر تكذيبش كرديم. گفتيم دروغ گفته است! اگر خمينى يا ديگرى چنين حرفى بزند، بيرونش مى‏كنيم. «2»

اينها از اول در ذهن شما وارد كردند كه سياست به معناى دروغگويى و امثال آن مى‏باشد تا شما را از امور مملكتى منصرف كنند؛ و آنها مشغول كار خودشان باشند، و شما هم مشغول دعاگويى باشيد. شما اينجا بنشينيد «خلد اللّهُ ملكَه» «3» بگوييد! و آنها هم هر كارى كه دلشان مى‏خواهد بكنند؛ هر گونه هرزگى كه مى‏خواهند بكنند. البته خودشان بحمد اللَّه اين فهمها را ندارند، ولى اساتيد و كارشناسان اين نقشه‏ها را كشيده‏اند.

استعمارگران انگليسى كه از سيصد سال پيش در ممالك شرق نفوذ كردند و از همه جهات اين ممالك اطلاع دارند، اين برنامه را درست كردند. بعدها نيز استعمارگران امريكايى و غير آنها با انگليسها همراه و متفق شدند، و در اجراى اين برنامه شركت كردند. من در همدان بودم كه يكى از طلبه‏هاى ما كه مرد فاضلى بود و از لباس خارج شده ولى اخلاقش محفوظ بود، ورقه بزرگى را به من نشان داد كه در آن به رنگ سرخ علامت گذاريهايى شده بود. به طورى كه مى‏گفت اين علامتهاى سرخ مال مخازن زيرزمينى بود كه در ايران وجود دارد؛ و كارشناسان خارجى كشف كرده بودند! كارشناسان خارجى روى كشور ما مطالعه كردند.

همه مخازن زيرزمينى ما را كه كجا طلا دارد، كجا مس دارد و نفت و ... به دست آوردند. روحيه افراد ما را هم سنجيدند كه چطورى است. و ديدند تنها چيزى كه نمى‏گذارد نقشه‏هايشان عملى گردد و در مقابلشان سد مى‏باشد، اسلام و روحانيت است.

آنان قدرت اسلام را ديدند كه بر اروپا سلطه پيدا كرد؛ و دانستند كه اسلام واقعى مخالف با اين بساط است. نيز به دست آوردند كه روحانيين واقعى را نمى‏توانند تحت نفوذ خود درآورند و در فكرشان تصرف كنند؛ لذا، از روز اول كوشيدند كه اين خار را از سر راه سياست خود بردارند، و اسلام را كوچك و روحانيت را ضايع كنند. با تبليغات سوء اين كار را هم كردند. به طورى كه امروز اسلام در نظر ما بيش از چهار تا مسأله نيست! از طرفى بر آن شدند كه فقها و علماى اسلام را كه رأس جمعيتهاى اسلامى قرار دارند، با تهمت يا به وسايل ديگر لكه‏دار و ضايع نمايند. آن شخص بسيار بى‏آبرو كه عامل استعمار است، در كتابش نوشته: ششصد نفر از علماى نجف و ايران وظيفه خوار انگليس بودند! شيخ مرتضى «1» فقط دو سال حقوق بگير بود بعد متوجه شد «2»! مدركش اسنادى است كه در وزارت خارجه انگلستان در هند بايگانى شده است! اين دست استعمار است كه مى‏گويد به ما فحش بدهيد تا نتيجه بگيريم. استعمار خيلى مايل است كه همه علما را جيره خوار خودش معرفى كنند، تا علماى اسلام را در ميان مردم بدنام ساخته مردم را از آنان روگردان و منصرف كنند.

از طرف ديگر، با تبليغات و تلقينات خود تلاش كرده‏اند تا اسلام را كوچك و محدود كنند؛ و وظايف فقها و علماى اسلام را به كارهاى جزئى منحصر گردانند. به گوش ما خوانده‏اند كه فقها جز مسأله گفتن كارى ندارند و هيچ تكليف ديگرى ندارند! بعضى هم‏ نفهميده باور كرده و گمراه شده‏اند. ندانسته‏اند كه اينها نقشه است تا استقلال ما را از بين ببرند، و همه جهات كشورهاى اسلامى را از دست ما بگيرند. و ندانسته به بنگاههاى تبليغات استعمارى و به سياست آنها و به تحقق هدفهاى آنها كمك كرده‏اند. مؤسسات تبليغاتى استعمارى وسوسه كرده‏اند كه دين از سياست جداست. روحانيت نبايد در هيچ امر اجتماعى دخالت كند. فقها وظيفه ندارند بر سرنوشت خود و ملت اسلام نظارت كنند. متأسفانه عده‏اى باور كرده و تحت تأثير قرار گرفته‏اند. و نتيجه اين شده كه مى‏بينيم. اين همان آرزويى است كه استعمارگران داشته‏اند و دارند و خواهند داشت.

شما به حوزه‏هاى علميه نگاه كنيد، آثار همين تبليغات و تلقينات استعمارى را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بى‏همتى را مى‏بينيد كه فقط مسأله مى‏گويند، و دعا مى‏كنند؛ و كارى جز اين از آنها ساخته نيست. ضمناً به افكارى و رويه‏هايى برخورد مى‏كنيد كه از آثار همين تبليغات و تلقينات است. مثلًا اينكه حرف زدن منافى شأن آخوند است! آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط لا الهِ الّا اللّهُ بگويد! و گاهى يك كلمه بگويد! در حالى كه اين غلط است، و بر خلاف سنت رسول اللَّه است. خدا از سخنگويى و بيان و قلم و نگارش تجليل كرده، و در سوره «الرحمن» مى‏فرمايد: «عَلّمَهُ الْبَيانَ»! «1» و اين را كه بيان كردن آموخته را نعمتى بزرگ و اكرامى مى‏شمارد بيان براى نشر احكام خدا و تعاليم و عقايد اسلام است. با بيان و نطق است كه مى‏توانيم دين را به مردم بياموزيم و مصداق يعلمونها الناس شويم. رسول اكرم (ص) و حضرت امير (ع) نطقها و خطبه‏ها ايراد مى‏كرده و مرد سخن بوده‏اند.

اصلاح مقدس‏نماها

اين گونه افكار ابلهانه، كه در ذهن بعضى وجود دارد، به استعمارگران و دولتهاى جائر كمك مى‏كند كه وضع كشورهاى اسلامى را به همين صورت نگه دارند، و از نهضت‏ اسلامى جلوگيرى كنند. اينها افكار جماعتى است كه به «مقدسين» معروفند؛ و در حقيقت «مقدس نما» هستند نه مقدس. بايد افكار آنها را اصلاح كنيم، و تكليف خود را با آنها معلوم سازيم؛ چون اينها مانع اصلاحات و نهضت ما هستند و دست ما را بسته‏اند.

روزى مرحوم آقاى بروجردى «1»، مرحوم آقاى حجت «2»، مرحوم آقاى صدر «3»، مرحوم آقاى خوانسارى «4»، رضوان اللَّه عليهم، براى مذاكره در يك امر سياسى در منزل ما جمع شده بودند «5». به آنان عرض كردم كه شما قبل از هر كار تكليف اين مقدس‏نماها را روشن كنيد. با وجود آنها مثل اين است كه دشمن به شما حمله كرده، و يك نفر هم محكم دستهاى شما را گرفته باشد. اينهايى كه اسمشان «مقدسين» است- نه مقدسين واقعى- و متوجه مفاسد و مصالح نيستند دستهاى شما را بسته‏اند. و اگر بخواهيد كارى انجام بدهيد، حكومتى را بگيريد، مجلسى را قبضه كنيد كه نگذاريد اين مفاسد واقع شود، آنها شما را در جامعه ضايع مى‏كنند. شما بايد قبل از هر چيز فكرى براى آنها بكنيد.

امروز جامعه مسلمين طورى شده كه مقدسين ساختگى جلو نفوذ اسلام و مسلمين را مى‏گيرند، و به اسم اسلام به اسلام صدمه مى‏زنند. ريشه اين جماعت، كه در جامعه وجود دارد، در حوزه‏هاى روحانيت است. در حوزه‏هاى نجف و قم و مشهد و ديگر حوزه‏ها افرادى هستند كه روحيه مقدس‏نمايى دارند؛ و از اينجا روحيه و افكار سوء خود را به نام اسلام در جامعه سرايت مى‏دهند. اينها هستند كه اگر يك نفر پيدا شود بگويد بياييد زنده باشيد، بياييد نگذاريد ما زير پرچم ديگران زندگى كنيم، نگذاريد انگليس و امريكا اين قدر به ما تحميل كنند، نگذاريد اسرائيل اين طور مسلمانان را فلج كند، با او مخالفت مى‏كنند.

اين جماعت را ابتدا بايد نصيحت و بيدار كرد. به آنها گفت مگر خطر را نمى‏بينيد؟

مگر نمى‏بينيد كه اسرائيليها دارند مى‏زنند و مى‏كشند و از بين مى‏برند و انگليس و امريكا هم به آنها كمك مى‏كنند، و شما نشسته‏ايد تماشا مى‏كنيد. آخر شما بايد بيدار شويد؛ به فكر علاج بدبختيهاى مردم باشيد. مباحثه به تنهايى فايده ندارد؛ مسأله گفتن به تنهايى دردها را دوا نمى‏كند. در شرايطى كه دارند اسلام را از بين مى‏برند، بساط اسلام را به هم مى‏زنند، خاموش ننشينيد مانند نصرانيها كه نشستند درباره روح القدس و تثليث صحبت كردند تا آمدند آنها را گرفته از بين بردند. بيدار شويد، و به اين حقايق و واقعيتها توجه كنيد. به مسائل روز توجه كنيد. خودتان را تا اين اندازه مهمل بار نياوريد. شما با اين اهمال كاريها مى‏خواهيد كه ملائكه اجنحه خود را زير پاى شما پهن كنند؟ مگر ملائكه تنبل‏پرورند؟ ملائكه بالشان را زير پاى امير المؤمنين (ع) پهن مى‏كنند؛ چون مردى است كه به درد اسلام مى‏خورد؛ اسلام را بزرگ مى‏كند؛ اسلام به واسطه او در دنيا منتشر مى‏شود و شهرت جهانى پيدا مى‏كند؛ با زمامدارى آن حضرت جامعه‏اى خوشنام و آزاد و پر حركت و پر فضيلت به وجود مى‏آيد. البته ملائكه براى حضرتش خضوع مى‏كنند. و همه براى او خضوع و خشوع مى‏كنند. حتى دشمن در برابر عظمتش تعظيم مى‏كند. براى شما كه جز مسأله گفتن تكليفى نداريد خضوع معنى و مورد ندارد.

هرگاه بعد از تذكر و ارشاد و نصيحتهاى مكرر بيدار نشده و به انجام وظيفه برنخاستند، معلوم مى‏شود قصورشان از غفلت نيست، بلكه درد ديگرى دارند. آن وقت حسابشان طور ديگرى است.            

تصفيه حوزه‏ها

حوزه‏هاى روحانيت محل تدريس و تعليم و تبليغ و رهبرى مسلمانان است. جاى فقهاى عادل و فضلا و مدرسين و طلاب است. جاى آنهاست كه امانتدار و جانشين پيغمبران هستند. محل امانتدارى است؛ و بديهى است كه امانت الهى را نمى‏توان به دست هر كس داد. آن آدمى كه مى‏خواهد چنين منصب مهمى را به عهده بگيرد و ولىّ امر مسلمين و نايب امير المؤمنين باشد و در اعراض، اموال و نفوس مردم، مغانم، حدود و امثال آن، دخالت كند، بايد منزه بوده دنيا طلب نباشد. آن كسى كه براى دنيا دست و پا مى‏كند، هر چند در امر مباح باشد، امين اللَّه نيست، و نمى‏توان به او اطمينان كرد. آن فقيهى كه وارد دستگاه ظلمه مى‏گردد و از حاشيه‏نشينان دربارها مى‏شود و اوامرشان را اطاعت مى‏كند، امين نيست و نمى‏تواند امانتدار الهى باشد. خدا مى‏داند كه از صدر اسلام تا كنون از اين علماى سوء چه مصيبتهايى بر اسلام وارد شده است. ابو هريرة «1» يكى از فقهاست؛ ليكن خدا مى‏داند كه به نفع معاويه و امثال او چقدر احكام جعل كرد؛ و چه مصيبتهايى بر اسلام وارد ساخت. قضيه ورود علما در دستگاه ظلمه و سلاطين غير از ورود افراد عادى است. يك آدم عادى اگر وارد دستگاه شود فاسق است، و بيش از اين چيزى بر آن مترتب نيست؛ ليكن يك فقيه، يك قاضى، مثل ابو هريرة و شريح قاضى، وقتى كه در دستگاه ظلمه وارد شوند، دستگاه را عظمت مى‏دهند؛ اسلام را لكه‏دار مى‏كنند. يك نفر فقيه اگر وارد دستگاه ظلمه شد، مثل اين است كه يك امت وارد شده باشد، نه اينكه يك نفر آدم عادى‏ وارد شده است؛ و لذا ائمه (ع) از ورود به اين دستگاهها شديداً تحذير كردند، و فرمودند اگر شماها وارد نمى‏شديد، كار به اينجاها نمى‏رسيد. «1»

تكاليفى كه براى فقهاى اسلام است بر ديگران نيست. فقهاى اسلام براى مقام فقاهتى كه دارند بايد بسيارى از مباحات را ترك كنند و از آن اعراض نمايند. فقهاى اسلام بايد در موردى كه براى ديگران تقيه است تقيه نكنند. تقيه براى حفظ اسلام و مذهب بود كه اگر تقيه نمى‏كردند مذهب را باقى نمى‏گذاشتند. تقيه مربوط به فروع است، مثلًا وضو را اين طور يا آن طور بگير؛ اما وقتى كه اصول اسلام، حيثيت اسلام، در خطر است، جاى تقيه و سكوت نيست. اگر يك فقيهى را وادار كنند كه برود منبر خلاف حكم خدا را بگويد، آيا مى‏تواند به عنوان التقيةُ دينى و دين آبائي «2» اطاعت كند؟ اينجا جاى تقيه نيست. اگر بنا باشد به واسطه ورود يك فقيه در دستگاه ظلمه بساط ظلم رواج پيدا كند و اسلام لكه‏دار گردد، نبايد وارد شود، هر چند او را بكشند. و هيچ عذرى از او پذيرفته نيست؛ مگر اينكه معلوم شود ورود او در آن دستگاه روى پايه و اساس عقلايى بوده است؛ مثل على بن يقطين «3» كه معلوم است براى چه وارد شده است؛ يا خواجه نصير، رضوان اللَّه عليه، كه معلوم است در ورود او چه‏ فوايدى بود. البته فقهاى اسلام از اين حرفها منزه‏اند؛ وضعشان از صدر اسلام تا كنون روشن است؛ مثل نور پيش ما مى‏درخشند و لكه‏اى ندارند. آن آخوندهايى كه در آن زمان با دستگاه بودند، از مذهب ما نبودند. فقهاى اسلام نه تنها اطاعت آنها را نكردند، بلكه مخالفت كردند؛ حبسها رفتند؛ زجرها كشيدند، و اطاعت نكردند. كسى خيال نكند كه علماى اسلام در اين دستگاهها وارد بوده يا هستند. البته بعضى مواقع براى كنترل يا منقلب ساختن دستگاه وارد مى‏شدند كه اكنون هم اگر چنين كارى از ما ساخته باشد، واجب است كه وارد شويم. اين موضوع مورد صحبت نيست. اشكال سر آنهاست كه عمامه بر سر گذاشته و چهار كلمه هم اينجا يا جاى ديگر خوانده يا نخوانده، و براى شكم يا بسط رياست به اين دستگاهها پيوسته‏اند. با اينها بايد چه كنيم؟

آخوندهاى دربارى را طرد كنيد

اينها از فقهاى اسلام نيستند. و بسيارى از اينها را سازمان امنيت ايران معمم كرده تا دعا كنند. اگر در اعياد و ديگر مراسم نتوانست به زور و جبر ائمه جماعت را وادار كند كه حضور يابند، از خودشان داشته باشند تا «جل جلالهُ» بگويند! اخيراً لقب «جل جلالهُ» به او «1» داده‏اند! اينها فقها نيستند؛ «شناخته شده» اند! مردم اينها را مى‏شناسند. در اين روايت است كه از اين اشخاص بر دين بترسيد؛ اينها دين شما را از بين مى‏برند. اينها را بايد رسوا كرد تا اگر آبرو دارند در بين مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اينها در اجتماع ساقط نشوند، امام زمان را ساقط مى‏كنند؛ اسلام را ساقط مى‏كنند.

بايد جوانهاى ما عمامه اينها را بردارند. عمامه اين آخوندهايى كه به نام فقهاى اسلام، به اسم علماى اسلام، اين طور مفسده در جامعه مسلمين ايجاد مى‏كنند بايد برداشته شود.

من نمى‏دانم جوانهاى ما در ايران مرده‏اند؟ كجا هستند؟ ما كه بوديم اين طور نبود؟ چرا عمامه‏هاى اينها را بر نمى‏دارند؟ من نمى‏گويم بكشند؛ اينها قابل كشتن نيستند؛ لكن‏ عمامه از سرشان بردارند. مردم موظف هستند، جوانهاى غيور ما در ايران موظف هستند كه نگذارند اين نوع آخوندها (جل جلاله گوها) معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بين مردم بيايند. لازم نيست آنها را خيلى كتك بزنند؛ ليكن عمامه‏هايشان را بردارند؛ نگذارند معمم ظاهر شوند. اين لباس شريف است، نبايد بر تن هر كسى باشد. عرض كردم كه علماى اسلام از اين مطالب منزه‏اند، و در اين دستگاهها نبوده و نيستند. و آنهايى كه به اين دستگاه وابسته‏اند، مفتخورهايى هستند كه خود را به مذهب و علما بسته‏اند؛ و حسابشان اصلًا جداست و مردم آنها را مى‏شناسند.

خود ما نيز وظايف دشوارى داريم. لازم است خودمان را از لحاظ روحى و از حيث طرز زندگى كاملتر كنيم. بايد بيش از پيش پارسا شويم و از حطام دنيوى رو بگردانيم.

شما آقايان بايد خود را براى حفظ امانت الهى مجهز كنيد. امين شويد. دنيا را در نظر خود تنزل دهيد. البته نمى‏توانيد مثل حضرت امير (ع) باشيد كه مى‏فرمود دنيا در نظر من مثل «عفطه عنز» است؛ ليكن از حطام دنيا اعراض كنيد؛ «1» نفوس خود را تزكيه كنيد؛ متوجه به حق تعالى شويد؛ متقى باشيد. اگر خداى نكرده براى اين درس مى‏خوانيد كه فردا به نوايى برسيد، نه فقيه خواهيد شد، و نه امين اسلام خواهيد بود. خود را مجهز كنيد تا براى اسلام مفيد باشيد. لشكر امام زمان باشيد تا بتوانيد خدمت كنيد و عدالت را بسط دهيد. افراد صالح طورى هستند كه وجود آنها در جامعه مصلح است. ما از اين اشخاص ديده‏ايم. انسان به واسطه راه رفتن و معاشرت با آنها منزه مى‏شود. شما كارى كنيد كه با كار شما و اخلاق و سلوك شما و اعراض شما از حطام دنيا مردم اصلاح شوند؛ به شما اقتدا كنند؛ شما مقتدى الانام «2» باشيد. جند اللَّه، سرباز خدا شويد تا اسلام را معرفى كنيد؛ حكومت اسلامى را معرفى كنيد من نمى‏گويم ترك تحصيل نماييد، لازم است درس بخوانيد، فقيه شويد، جديت در فقاهت كنيد، نگذاريد اين حوزه‏ها از فقاهت بيفتد تا فقيه نشويد نمى‏توانيد به اسلام خدمت كنيد؛ ليكن در خلال تحصيلات خود در فكر باشيد كه اسلام را به مردم معرفى كنيد؛ فعلًا كه اسلام غريب است و كسى اسلام را نمى‏شناسد؛ ولى لازم است كه شما اسلام و احكام اسلام را به مردم برسانيد تا مردم بفهمند اسلام چيست، و حكومت اسلام‏ چه مى‏باشد؛ رسالت و امامت يعنى چه؛ اصلًا اسلام براى چه آمده است و چه مى‏خواهد. كم كم اسلام معرفى گردد، و ان شاء اللَّه روزى حكومت اسلامى تشكيل شود.

حكومتهاى جائر را براندازيم‏

روابط خود را با مؤسسات دولتى آنها قطع كنيم. با آنها همكارى نكنيم. از هر گونه كارى كه كمك به آنها محسوب مى‏شود پرهيز كنيم. مؤسسات قضايى، مالى اقتصادى، فرهنگى و سياسى جديدى به وجود آوريم.

برانداختن «طاغوت»، يعنى قدرتهاى سياسى ناروايى كه در سراسر وطن اسلامى برقرار است، وظيفه همه ماست. دستگاههاى دولتى جائر و ضد مردم بايد جاى خود را به مؤسسات خدمات عمومى بدهد؛ و طبق قانون اسلام اداره شود؛ و بتدريج حكومت اسلامى مستقر گردد. خداوند متعال در قرآن اطاعت از «طاغوت» و قدرتهاى نارواى سياسى را نهى فرموده است؛ و مردمان را به قيام بر ضد سلاطين تشويق كرده؛ و موسى را به قيام عليه سلاطين واداشته است. روايات بسيارى هست كه در آن مبارزه با ظلمه و كسانى كه در دين تصرف مى‏كنند تشويق شده است. ائمه، عليهم السلام، و پيروانشان، يعنى شيعه هميشه با حكومتهاى جائر و قدرتهاى سياسى باطل مبارزه داشته‏اند. اين معنى از شرح حال و طرز زندگانى آنان كاملًا پيداست. بسيارى اوقات گرفتار حكام ظلم و جور بوده‏اند، و در حال شدت تقيه و خوف به سر مى‏برده‏اند. البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان. و اين مطلب در بررسى روايات هميشه مورد نظر است. حكام جور هم هميشه از ائمه (ع) وحشت داشتند. آنها مى‏دانستند كه اگر به ائمه (عليهم السلام) فرصت بدهند قيام خواهند كرد؛ و زندگى توأم با عشرت و هوسبازى را بر آنها حرام خواهند كرد. اينكه مى‏بينيد «هارون» حضرت موسى بن جعفر (ع) را مى‏گيرد و چندين سال حبس مى‏كند، يا «مأمون «1»» حضرت رضا (ع) را به مرو مى‏برد و تحت الحفظ نگه مى‏دارد و سرانجام مسموم مى‏كند «2»، نه از اين جهت است كه سيد و اولاد پيغمبرند و اينها با پيغمبر (ص) مخالفند؛ هارون و مأمون هر دو شيعى بودند، «1» بلكه از باب «الملك عقيم «2»» است و لو اينها مى‏دانستند كه اولاد على (ع) داعيه خلافت داشته بر تشكيل حكومت اسلامى اصرار دارند، و خلافت و حكومت را وظيفه خود مى‏دانند. چنانكه آن روز كه به امام (ع) پيشنهاد شد حدود «فدك» «3» را تعيين فرمايد تا آن را به ايشان برگردانند، طبق روايت حضرت حدود كشور اسلامى را تعيين فرمود. «4» يعنى تا اين حدود حق ماست و ما بايد بر آن حكومت داشته باشيم، و شما غاصبيد. حكام جائر مى‏ديدند كه اگر امام موسى بن جعفر (ع) آزاد باشد، زندگى را بر آنها حرام خواهد كرد؛ و ممكن است زمينه‏اى فراهم شود كه حضرت قيام كند و سلطنت را براندازد. از اين جهت مهلت ندادند اگر مهلت داده بودند، بدون ترديد حضرت قيام مى‏كرد. شما در اين شك نداشته باشيد كه اگر فرصتى براى موسى بن جعفر (ع) پيش مى‏آمد، قيام مى‏كرد و اساس دستگاه سلاطين غاصب را واژگون مى‏ساخت.

همچنين، مأمون حضرت رضا (ع) را با آن همه تزوير و سالوس و گفتن «يا ابن عم» و «يا ابن رسول اللَّه» تحت نظر نگه مى‏دارد! كه مبادا روزى قيام كند و اساس سلطنت را درهم بريزد. چون پسر پيغمبر (ص) است و در حق او وصيت شده، و نمى‏شود او را در مدينه آزاد گذاشت. حكام جائر سلطنت مى‏خواستند، و همه چيز را فداى اين سلطنت و امارت مى‏كردند؛ نه اينكه دشمنى خصوصى با كسى داشته باشند. چنانكه اگر امام (ع)، نعوذ باللَّه، دربارى مى‏شد، كمال عزت و احترام را به او مى‏گذاشتند، و دستش را هم مى‏بوسيدند.

بر حسب روايت وقتى كه امام (ع) بر «هارون» وارد شد، دستور داد حضرت را تا نزديك مسند سواره بياورند؛ و كمال احترام را به ايشان نمود. بعد كه موقع تقسيم سهميه بيت المال شد و نوبت به بنى هاشم «1» رسيد، مبلغ بسيار اندكى مقرر داشت! مأمون كه حاضر بود، از آن تجليل و اين طرز توزيع درآمد تعجب كرد. هارون به او گفت عقل تو نمى‏رسد. بنى هاشم را بايد همين طور نگه داشت. اينها بايد فقير باشند؛ حبس باشند؛ تبعيد باشند؛ رنجور باشند؛ مسموم شوند؛ كشته شوند؛ و گر نه قيام خواهند كرد، و زندگى را بر ما تلخ خواهند ساخت «2».

ائمه (ع) نه فقط خود با دستگاههاى ظالم و دولتهاى جائر و دربارهاى فاسد مبارزه كرده‏اند، بلكه مسلمانان را به جهاد بر ضد آنها دعوت نموده‏اند. بيش از پنجاه روايت در وسائل الشيعه «3» و مستدرك و ديگر كتب هست كه از سلاطين و دستگاه ظلمه كناره‏گيرى كنيد «4»؛ به دهان مداح آنها خاك بريزيد «5»؛ هر كس يك مداد به آنها بدهد يا آب در دواتشان‏ بريزد، چنين و چنان مى‏شود «1». خلاصه دستور داده‏اند كه با آنها به هيچ وجه همكارى نشود و قطع رابطه بشود. از طرف ديگر، آن همه روايت كه در مدح و فضيلت عالم و فقيه عادل وارد شده، و برترى آنها را بر ساير افراد مردم گوشزد كرده‏اند. اينها همه طرحى را تشكيل مى‏دهند كه اسلام براى تشكيل حكومت اسلامى ريخته. براى اينكه ملت را از دستگاه ستمكاران منصرف و روگردان سازد و خانه ظلم را ويران كند؛ و درب خانه فقها را به روى مردم بگشايد- فقهايى كه عادل و پارسا و مجاهد هستند- و در راه اجراى احكام و برقرارى نظام اجتماعى اسلام مى‏كوشند.

مسلمانان هنگامى مى‏توانند در امنيت و آسايش به سر برده، ايمان و اخلاق فاضله خود را حفظ كنند كه در پناه حكومت عدل و قانون قرار گيرند- حكومتى كه اسلام نظام و طرز اداره و قوانينش را طراحى كرده است- اكنون وظيفه ماست كه طرح حكومتى اسلام را به اجرا درآوريم و پياده كنيم. اميدوارم كه معرفى طرز حكومت و اصول سياسى و اجتماعى اسلام به گروههاى عظيم بشر موجى در افكار به وجود آورد، و قدرتى كه از نهضت مردم پديد مى‏آيد عامل استقرار نظام اسلام شود.

بارالها، دست ستمگران را از بلاد مسلمين كوتاه كن. خيانتكاران به اسلام و ممالك اسلامى را ريشه كن فرما. سران دولتهاى اسلام را از اين خواب گران بيدار كن تا در مصالح ملتها كوشش كنند، و از تفرقه‏ها و سودجوييهاى شخصى دست بردارند. نسل جوان و دانشجويان دينى و دانشگاهى را توفيق عنايت فرما تا در راه اهداف مقدسه اسلام بپاخيزند، و با صف واحد در راه خلاص از چنگال استعمار و عمال خبيث آن و دفاع از كشورهاى اسلامى اشتراك مساعى كنند. فقها و دانشمندان را موفق كن كه در هدايت و روشن كردن افكار جامعه كوشا باشند؛ و اهداف مقدسه اسلام را به مسلمين خصوصاً به نسل جوان برسانند؛ و در برقرارى حكومت اسلامى مجاهدت كنند. إِنك ولي التوفيق. و لا حول و لا قوة إِلا باللَّه العلي العظيم.

فهارس‏

فهرست آيات‏

أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم. (نساء/ 59) 45، 71، 86، 88، 100

أ لم تر إلى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك. (نساء/ 60) 88

إن للَّه يأمركم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها. (نساء/ 58) 83، 86

إنما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها. (توبه/ 60) 121

إنه كان من المفسدين. (قصص/ 4) 35

تبيانا لكل شي‏ء (نحل/ 89) 29

خذ من أموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها. (توبة/ 103) 71

الزانية و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما مائةَ جلدة (نور/ 2) 68

علمه البيان (الرحمن/ 4) 143

فإن تنازعتم في شي‏ء فردوه إلى اللَّه و الرسول ... (نساء/ 59) 87

فلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا بآياتي ثمنا قليلا. (مائدة/ 44) 107

لا ينال عهدي الظالمين (بقرة/ 124) 49

لعن الذين كفروا من بني إسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم (مائدة/ 78) 107، 117

لقد أرسلنا رسلنا بالبينات ... (حديد/ 25) 70

لو لا ينهاهم الربانيون و الأحبار عن قولهم الإثم و أكلهم السحت (مائدة/ 63) 107، 112، 113، 116، 119

النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم. (احزاب/ 6) 54، 100، 101

و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل. (نساء/ 58) 84، 86، 88

و أعدوا لهم ما استطعتم ... (انفال/ 60) 33، 34

و اعلموا أنما غنمتم ... (انفال/ 41) 71

و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض. (توبة/ 71) 107، 117

و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون اللَّه و رسوله ... (توبة/ 71) 117

يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به ...... (نساء/ 60) 89

فهرست روايات‏

اتقوا الحكومة، فان الحكومة انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمين لنبى او وصى نبى. 77

اذا ظهرت البدع فللعالم ان يظهر علمه و إلا فعليه لعنة اللَّه. 113

اذا مات المؤمن بكت عليه الملائكة ... 66

اذا مات المؤمن الفقيه ... 66

اعتبروا أيها الناس بما وعظ اللَّه به اولياء ... 107، 108، 112، 117، 119، 120، 121، 122

افتخر يوم القيامه بعلماء امتى و علماء امتى كسائر انبياء قبلى، 99، 105، 106

اللهم ارحم خلفائى ... 59، 62

اللهم إنك قد تعلم انه لم يكن الذى كان منا ... 55

اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب. لم يسبقنى إلا رسول اللَّه (ص) بالصلاة ... 56

اما و الذى فلق الحبّةَ و برأ النسمة ... 37

ان العلماء ورثة الانبياء ... 97، 98، 99، 101، 102، 104

ان لنا مع اللَّه حالات لا يسعه ملك مقرب و لا نبى مرسل. 53

إياكم اذا وقعت بينكم الخصومة ... 93

التقية دينى و دين آبائي. 147

رب حامل فقه ليس بفقيه. 61

سألت ابا عبد اللَّه ... من تحاكم إليهم فى حق او باطل ... 89، 91، 92

علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل. 98

العلماء امناء و الاتقياء حصون و الانبياء سادة. 69

العلماء حكام على الناس. 106

فان قال قائل: و لم جعل اولى الامر ... 38، 73

الفقهاء امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا ... 69، 72

الفقهاء حكّام على السلاطين. 49

كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا. 37

لم يبق إلا قراءته. 68

لو دنوت انملة لاحترقت. 53

من حفظ على امتى اربعين حديثاً حشره اللَّه فقيهاً. 63

من سلك طريقا يطلب فيه علماً سلك اللَّه به طريقا الى الجنة ... 96، 102

منزلة الفقيه فى هذا الوقت كمنزلة الانبياء فى بنى اسرائيل. 105

و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا ... 79

و لم يبق الا اسمه. 68

يا شريح قد جلست مجلسا لا يجلسه (ما جلسه) إلا نبي او وصى نبى او شقى. 75

*** ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر (ص) هستند. 101

اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد قابل سرزنش نخواهد بود. 85

اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم آن را رها مى‏كردم. 54

امامت براى حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است. 37

اين كفش چقدر مى‏ارزد؟ ... 54

فهرست اعلام‏

ابراهيم بن هاشم 97

ابن عباس 54

ابن محبوب 66

ابن مسكان 77

ابو البخترى 97، 98، 101، 102

ابو هريرة 146

ابى الجهم 93

ابى خديجه 93

ابى عبد اللَّه (ع) .... امام صادق (ع)

ابى عبد اللَّه المؤمن 77

احمد بن محمد 66، 93

احمد بن محمد بن عيسى 97

اسامه 71، 87

السكونى 69

اسحاق بن عمار 75

اسحاق بن يعقوب 79

امام حسن (ع) 19

امام حسين (ع) 69، 133، 134، 135

امام رضا (ع) 37، 38، 150، 151

امام صادق (ع) 69، 75، 77، 135

امام عصر (عج) 19، 23، 39، 67، 68، 69

امام على (ع) 19، 22، 27، 28، 32، 38، 40، 45، 46، 48، 49، 50، 52، 54، 56، 59، 70، 75، 78، 79، 80، 81، 84، 86، 92، 102، 104، 106، 112، 119، 123، 131، 132، 135، 136، 137، 139، 142، 143، 145، 146، 149

امام محمد باقر (ع) 19، 100

امام موسى كاظم (ع) 66، 96، 150، 151

امير المؤمنين .... امام على‏

بروجردى (آيت اللَّه) 144

بنى اسرائيل 105، 108، 117

بنى اميه 34، 35، 46، 81، 135

بنى عباس 35، 81

بنى هاشم 152

بنى قريظه 85

پيامبر اكرم (ص) .... حضرت محمّد

حضرت امير .... امام على‏

حضرت محمد (ص) 12، 13، 14، 21، 28، 34، 38، 43، 45، 47، 53، 56، 59، 62، 63، 68، 72، 76، 78، 80، 85، 87، 97، 99، 100، 105، 123، 125، 128، 129، 136، 137، 143، 150، 152

جبرئيل (ع) 53

حجت (آيت اللَّه) 144

حسين بن سعيد 93

حضرت زهرا (س) 37، 54

حضرت عيسى (ع) 99

حضرت موسى (ع) 65، 99، 105، 136، 139

حماد بن عيسى 96

خديجه (ع) 135

خواجه نصير طوسى 134، 147

خوانسارى (آيت اللَّه سيد محمد تقى) 144

داود بن الحصين 89

راوندى 69

رسول اكرم (ص) .... حضرت محمد (ص)

رسول اللَّه (ص) .... حضرت محمد (ص)

رضا خان 138

روح القدس 145

زراره 80

سليمان بن خالد 77

سمرة بن جندب 64

سهيل بن زياد 77

سوكارنو 135

سيد الشهداء .... امام حسين (ع)

شاه سلطان حسين 67

شاه (محمد رضا) 116

شريح 75، 146

صدر (آيت اللَّه) 144

صدوق (شيخ صدوق) 60، 61، 77

صفوان بن يحيى 89

عبد اللَّه بن جميله 75

عبد الواحد بن محمد بن عبدوس 38

عقيل 130

علامه حلّى 134

على بن ابراهيم 69، 96

على بن حمزه 66

على بن ابي طالب .... امام على (ع)

على بن محمد بن قتيبه 38

على بن يقطين 147

عمر بن حنظله 83، 89، 94، 125

فرعون 35، 136

فضل بن شاذان 38

القداح (على بن ميمون) 96، 102

قمى (سيد حسن) 140

كاشف الغطاء، 125

مالك اشتر 57

مأمون 150، 151، 152

محمد بن احمد 75

محمد بن حسن 93

محمد بن الحسين 89

محمد بن خالد 97

محمد بن عثمان العمرى 79

محمد بن على بن محبوب 93

محمد بن محمد بن عصام 79

محمد بن يحيى 66، 75، 89، 97

محمد بن يعقوب 79، 89

محمد على ميرزا 126

معاويه 73، 75، 81، 85، 146

مفيد (شيخ مفيد) 61

ميرزا محمد تقى شيرازى 124

ميرزاى شيرازى 124

نائينى (آيت اللَّه) 76، 125

نراقى (ملا احمد) 69، 76، 97، 125

نورى (ميرزا حسين) 69

هارون الرشيد 138، 150، 151، 152

هراكليوس 13

يحيى بن مبارك 75

يزيد 14

يعقوب بن يزيد 75

فهرست كتابها

توضيح: كتابهاى زير منابعى است كه در متن كتاب ولايت فقيه بدانها استناد شده است.

تحف العقول 106

جامع الاخبار 106

دعائم الاسلام 69

عوائد الايام 105

عيون اخبار الرضا 95

غرر الحكم و درر الكلم 106

كافى (اصول) 29، 66. 69، 102

مجالس (شيخ صدوق) 59

مستدرك (الوسائل) 69، 106، 152

معانى الاخبار 54، 59

نوادر 69

نهج البلاغه 54

وسائل الشيعه 59، 77، 89، 93، 152

فهرست اصطلاحات فقهى و حقوقى‏

آزادى 10، 36، 138

آيات عبادى 11

آيين دادرسى 13، 47، 77، 78، 84

اثبات شرعى 87

اثبات عرفى 87

اجازه حسبيه 94

اجتهاد 63

احكام اجتماعى 11، 133

احكام اقتصادى 11، 128

احكام جزايى 15، 21، 25، 26، 29، 34، 47،49، 56، 67، 68

احكام حكومتى 11، 19، 26، 49، 86، 124،125

احكام حيض 11، 12، 22

احكام سياسى 11، 19، 91، 128

احكام شرع 25، 28، 30، 51، 79، 83، 84، 86

احكام قضايى 12، 13، 19، 84، 110، 124

احكام مالى 31

احكام معاملات 12

احكام نفاس 11، 12، 22

احكام واقعى 63، 65

اختيارات حكومتى 50

ادله 77

اذان 22

اراضى خراجيه 52

استبداد 12، 23، 43، 139

استقلال 33، 71، 138

استنباط 40

اطلاق 62

اقامه بيّنه 93

امارات .... ولايت‏

اماره 100

امامت اعتبارى 69

امپراتورى .... شاهنشاهى‏

امر به معروف 107، 109، 112، 119، 150

امر حكومتى 87

اموال عمومى 32

اموال مردم 145

امور اجتماعى 12، 22، 23

امور اعتبارى 51، 101

امور حكومتى 12، 91

امور سياسى 22

امور عقلايى 51، 101

امور قضايى 92

اهل ذمه 85

بانكدارى 14

بدعت 40، 41، 113، 114

بودجه 32، 50

بيت المال 31، 49، 73، 114، 125، 131، 152

بيعت 110، 135

تبرعات 32

تحريم 90

تشريع 21، 26، 29، 44

تقليد 48

تقيه 18، 63، 65، 91، 135، 147، 150

تقييد 97

تكليف 12، 50، 68، 92، 96، 119، 147

جزيه 28، 31، 33، 52، 72

جعل 21، 51، 76، 95

جمع عقلايى 62

حاكم 54، 57، 66، 71، 72، 84، 85، 92، 93

94، 95

حاكم اسلامى 31، 32، 34، 48، 50، 56، 131،140

حبس ابد 69

حج 130، 131

حجت 80، 81، 82

حد 21، 25، 52، 68، 72

حدود 12، 26، 34، 47، 51، 53، 67، 69، 71، 72، 74، 81، 84، 85، 123، 146

حرام 14، 47، 90، 93، 108، 110، 121، 123

حضانت 51

حقوق 11، 15، 34، 47، 67، 89، 95، 111،

128

حقوق اسلام 12

حقوق بين الملل خصوصى 12

حقوق بين الملل عمومى 12

حقوق تجارت 29

حقوق صنعت 29

حقوق كشاورزى 29

حكم حقوقى 90

حكم كيفرى 90

حكم واقعى 63، 65

حكومت استبدادى 43

حكومت جمهورى 44، 95

حكومت شاهنشاهى 14، 46، 94

حكومت شرعى 52

حكومت مردم 12

حكومت مشروطه 13، 43، 126

حكومت مطلقه 43

حلال 1، 93، 94، 108، 121، 123

حوادث واقعه 79

حوزه علميه 9، 11، 18، 32، 68، 129، 130،

137، 139، 143، 146، 149

خاص 62

خبر واحد 80

خراج 28، 31، 33، 50، 52، 53، 71، 72، 84

خليفه 20، 21، 25، 45، 48، 54، 59، 61، 63،66، 104

خمس 28، 31، 32، 50، 52، 53، 71، 72

دادرسى 57، 72، 75، 77، 78، 87، 89، 90

دعاوى جزايى 87، 90

دعاوى حقوقى 87، 90

دعوى 90

دفاع 17، 28، 33، 50، 72، 138

دلالت 59، 65، 74، 77، 82، 92، 96، 104،106

ديات 28، 34، 69

ربا 14

رجم 16، 21، 25، 69

رساله عمليه 11

رشوه 15، 57

روايات متواتره 79

زكات 28، 31، 32، 50، 52، 71، 72، 81،109، 117، 123

زمامدار اسلامى .... حاكم اسلامى‏

زنا 16، 52، 68

سنت 26، 29، 44، 57، 59، 62، 63، 111،130، 143

سند (روايت) 76، 77، 83، 92، 93، 97، 103،123

سنن 39، 40، 62، 108، 111، 123

شارع مقدس 44، 50

شرب خمر 16

شرع 27، 35، 50، 51، 73، 112، 113، 114

صحيح (روايت) 77، 97

صدقات 32، 72، 104، 107، 109، 117،121

ضروريات فقه 78

ضعيف (روايت) 64، 65، 77، 97، 102، 123

عاريه مضمونه 130

عام 62

عبادات 11، 12، 71، 86، 126، 130

عدالت 18، 19، 47، 56، 57، 65، 72، 73،

76، 82، 86، 114، 123

عدالت اجتماعى 76

عرف 101

عرف عام 99

عقل 27، 35، 38، 47، 70

علم (فقه) 47، 57، 77، 123

عنوان ثانوى 144

عنوانى 41

عين شخصى 90

عين كلى 90

غنايم 81، 107، 117

غير مشروع 15

فتوا 61، 75

فحشا 14، 16، 46، 68

فساد فى الارض 35

فصل خصومات 15، 47، 81، 90

فقه عامه 104

فهم عرف 100

فئه باغيه 114

فى‏ء 107، 117

قاضى 26، 52، 54، 63، 71، 78، 84، 87، 94، 95

قاضى شرع 15، 47

قانون كيفرى 28

قصاص 12، 28، 34، 72

قضاوت 26، 57، 72، 78، 84، 91، 93، 95

قوانين حكومتى .... احكام حكومتى‏

قوه قضاييه 50، 84، 94

قوه مجريه 21، 26، 27، 50، 52، 84

قوه مقننه 44، 84

قيم 41، 51، 73

قيم صغار 51، 95

كيفر 90

كيفرخواست 87

مال اللَّه 33

ماليات 26، 28، 31، 33، 49، 52، 71، 72،

74، 84، 87، 109، 118، 121، 139

ماليات سرانه 33

مباح 145، 146

متولى 95

مجتهد 11، 62، 63، 143

محاكمه 90

محصن 16

محصنه 16

مدعى العموم 87

مرسل 60

مروت 18، 19

مسائل شرعيه 80، 137

مسند 60

معارضه (در احاديث) 104

معتبر 77

مغانم 56، 146

مقررات شرعى 73

منابع احكام 11

مناصب 51، 75، 95

منصب حكومت 76، 95، 96

منصب قضا 75، 76، 78، 94

منصب ولايت 101

منكرات 46، 118

موازين شرعى 91

موازين عقلى 91

موقوفه 46، 95

مؤيدات 77، 83، 93، 96، 106

نص 104

نظام حقوقى 29

نظام سياسى اسلام 35، 135

نظام عادلانه 21، 27، 41، 54، 55، 70، 73

نفوس مردم 146

نفى بلد 69

نكاح 29

نماز 22، 69، 86، 117

نماز جماعت 40، 130، 132

نماز جمعه 40، 130، 132

نهى از منكر 107، 108، 109، 113، 114، 117، 118

واجب 68، 69، 71، 72، 100، 109، 113، 148

واجب عينى 53

واجب كفايى 53

واجب مشروط 68

واجب مطلق 68

والى 26، 32، 33، 52، 57، 71، 74، 92

وصف عنوانى 85، 100

وضع .... جعل‏

وكالت 94

وكيل 15

ولايت 20، 21، 50، 51، 54، 56، 84، 99،

101، 103

ولايت فقيه 9، 50، 51، 55، 59، 65، 70،

104، 106، 107، 124

ولىّ امر 21، 26، 38، 40، 45، 53، 80،

84، 86، 92، 103، 105، 146

ولىّ مقتول 72

فهرست مآخذ پاورقيها

الف- منابع فارسى‏

امثال و حكم؛ دهخدا؛ چاپ پنجم، امير كبير، 1361.

ايران در دوره سلطنت قاجار؛ على اصغر شميم؛ چاپ سوم، انتشارات علمى، 1371.

ايران سراب قدرت؛ رابرت گراهام؛ ترجمه: فيروز فيروزنيا؛ چاپ نخست، سحاب كتاب، 1358.

بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى؛ سيد حميد روحانى؛ چاپ چهارم، انتشارات دار الفكر و دار العلم، 1358.

بيت المقدس شهر پيامبران؛ عبد اللَّه ناصرى طاهرى؛ سروش، 1367.

تاريخ اجتماعى ايران؛ مرتضى راوندى؛ چاپ چهارم، امير كبير، تهران.

تاريخ بيدارى ايرانيان؛ ناظم الاسلام كرمانى؛ چاپ دوم، كتابفروشى ابن سينا.

تاريخ بيست ساله ايران؛ حسين مكى؛ امير كبير، تهران، 1358.

تاريخ خاورميانه؛ ژرژ لنچافسكى؛ ترجمه: دكتر هادى جزايرى؛ چاپ نخست، شركت نسبى حاج محمد حسين اقبال و شركا، 1337.

تاريخ رجال ايران؛ مهدى بامداد؛ چاپ نخست، كتابفروشى زوار، تهران، 1347.

تاريخ سياسى 25 ساله ايران؛ غلام رضا نجاتى؛ چاپ نخست، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران، 1371.

تاريخ قرن نوزدهم؛ آلبرماله؛ ترجمه: ميرزا حسين خان فرهودى؛ چاپ نخست، انتشارات كميسيون معارف، 1313.

تاريخ قرون وسطى، آلبرماله و ژول ايزاك، ترجمه: ميرزا عبد الحسين خان هژير؛ چاپ چهارم، 1345.

تاريخ مشروطه ايران؛ كسروى تبريزى؛ چاپ نهم، امير كبير، تهران، 1351.

تحريم تنباكو؛ ابراهيم تيمورى؛ چاپ سوم، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1361.

تحريم تنباكو در ايران؛ نيكى ر. كدى؛ ترجمه: شاهرخ قائم مقامى؛ چاپ نخست، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1356.

تفسير نمونه؛ جمعى از نويسندگان، دار الكتب الاسلاميه.

تمدن اسلام و عرب؛ گوستاولوبون؛ ترجمه: محمد تقى فخر داعى گيلانى؛ چاپ چهارم، بنگاه مطبوعاتى على اكبر علمى، 1334.

جنايات جنگ در ويتنام؛ برتراند راسل؛ ترجمه: ايرج مهدويان؛ چاپ دوم، انتشارات فرهنگ، 1347.

جهان در عصر بعثت، ص 12.

حقوق بگيران انگليس در ايران؛ اسماعيل رائين؛ چاپ سوم، تهران، 1348.

حيات يحيى؛ يحيى دولت‏آبادى؛ چاپ پنجم، تهران، 1371.

دائرة المعارف فارسى؛ زير نظر: غلام حسين مصاحب؛ چاپ نخست، مؤسسه انتشارات فرانكلين.

داستان اوپك؛ پى‏ير ترزيان؛ ترجمه: عبد الرضا غفرانى؛ چاپ اول، 1367.

دانشنامه سياسى؛ داريوش آشورى؛ چاپ دوم، انتشارات مرواريد، 1370.

روابط سياسى ايران و امريكا؛ آبراهام سليسون؛ ترجمه: محمد باقر آرام؛ امير كبير، 1368.

شكست شاهانه؛ ماروين زونيس؛ ترجمه: عباس مخبر؛ چاپ نخست، طرح نو، 1370.

ظهور و سقوط سلطنت پهلوى؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى؛ انتشارات اطلاعات، تهران، 1370.

فرهنگ جامع سياسى؛ محمود طلوعى؛ چاپ نخست، 1372.

فرهنگ علوم سياسى؛ غلام رضا على بابايى؛ چاپ دوم، شركت نشر و پخش ويس، 1369.

قانون اساسى و متمم آن؛ چاپخانه مجلس شوراى ملى، 1346.

قانون اساسى ايران و اصول دموكراسى؛ مصطفى رحيمى؛ ابن سينا، 1354.

كلمات مكنونه؛ ملا محسن فيض؛ چاپ سنگى.

مجله نور علم؛ دوره نخست، شماره 6 (مهرماه 1363) و 7 (آذرماه 1363) و 10 (خرداد 1364).

مطالعات سياسى؛ نشريه مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى؛ كتاب اول، تهران، پاييز 1370.

نفت از آغاز تا به امروز؛ انتشارات روابط عمومى و ارشاد وزارت نفت، تهران، 1361.

نفت، قدرت و اصول؛ مصطفى علم؛ ترجمه: غلام حسين صالح‏يار؛ چاپ نخست، انتشارات اطلاعات، 1371.

نهج البلاغه؛ ترجمه: فيض الاسلام؛ چاپ دوم، 1351.

ويتنام از ديدگاه دادگاه نورنبرگ؛ ر. نامور؛ چاپ نخست، انتشارات جمعيت ايرانى هوادار صلح، 1359.

هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامى؛ زير نظر: غلام رضا كرباسچى؛ چاپ نخست، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، تهران، 1371.

ب- منابع عربى‏

ابو هريرة؛ شرف الدين؛ چاپ نخست، صيدا، 1365 ق.

الاختصاص؛ شيخ مفيد؛ مؤسسة النشر الاسلامى، قم.

الارشاد؛ شيخ مفيد؛ مكتبة بصيرتى، قم.

الاستيعاب؛ ابن عبد البر؛ در حاشيه كتاب الاصابة.

اسد الغابة فى معرفة الصحابة؛ ابن اثير؛ افست اسماعيليان.

الاصابة فى تمييز الصحابة؛ ابن حجر عسقلانى؛ مصر، 1328 ق.

اصول الفقه؛ شيخ محمد رضا المظفر؛ چاپ سوم، نجف اشرف، 1391 ق.

الاعلام؛ زركلى؛ چاپ دوم، مصر.

اعيان الشيعة؛ سيد محسن امين؛ دار التعارف للمطبوعات، بيروت، 1406 ق.

الامالى؛ شيخ صدوق؛ مؤسسة الاعلمى، بيروت، 1410 ق.

بحار الأنوار؛ علامه مجلسى؛ چاپ دوم، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق.

البداية و النهاية؛ ابن كثير؛ چاپ چهارم، مكتبة المعارف، لبنان، 1408 ق.

البرهان فى تفسير القرآن؛ بحرانى؛ افست اسماعيليان.

بصائر الدرجات؛ محمد بن حسن صفار؛ شركت چاپ كتاب، تبريز، 1381 ق.

بلغة الفقيه؛ سيد محمد آل بحر العلوم؛ مطبعة الآداب، نجف، 1396 ق.

تاريخ ابن خلدون؛ دار الفكر، 1408 ق.

تاريخ الطبرى (تاريخ الامم و الملوك)؛ تحقيق: محمد ابو الفضل ابراهيم؛ دار التراث، لبنان.

تاريخ اليعقوبى؛ المكتبة المرتضوية؛ نجف، 1358 ق.

تحرير الوسيلة؛ امام خمينى (قده)؛ انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

تفسير الفخر الرازي (التفسير الكبير)، دار الفكر، لبنان، 1410 ق.

التهذيب؛ شيخ طوسى؛ دار صعب- دار التعارف، بيروت، 1401 ق.

جواهر الكلام؛ شيخ محمد حسن نجفى؛ دار إحياء التراث العربى، بيروت، 1981 م.

الخصال؛ شيخ صدوق؛ مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1403 ق.

دائرة المعارف الاسلامية؛ دار المعرفة، لبنان.

الذريعة الى تصانيف الشيعة؛ آقا بزرگ تهرانى، دار الأضواء، بيروت.

رياض المسائل؛ سيد على طباطبايى؛ خط: كلب على افشار، چاپ سنگى، 1292 ق.

زبدة البيان فى احكام القرآن؛ مقدس اردبيلى؛ المكتبة المرتضوية، تهران.

سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار؛ شيخ عباس قمى؛ كتابخانه سنائى، 1382 ق.

سنن ابى داود؛ حافظ ابى داود سجستانى؛ دار الحديث، سوريه، 1393 ق.

سنن الدارمى؛ حافظ عبد اللَّه بن عبد الرحمن الدارمى؛ دار الكتب العربى، بيروت، 1407 ق.

السيرة الحلبية؛ على بن برهان الدين الحلبى؛ دار المعرفة، بيروت.

السيرة النبوية؛ ابن هشام؛ تحقيق: السقا، الابيارى و سلبى، دار المعرفة، لبنان.

شرايع الاسلام؛ محقق حلّى؛ تحقيق: عبد الحسين محمد على؛ چاپ اول، نجف، 1389 ق.

شرح اللمعه؛ شهيد ثانى؛ خط: عبد الرحيم، 1309 ق.

شرح نهج البلاغة؛ ابن ابى الحديد؛ تحقيق: محمد ابو الفضل ابراهيم؛ چاپ نخست، مصر، 1378 ق.

شيخ المضيرة؛ ابو هريرة الدوسى؛ محمود ابو ريّه؛ چاپ دوم، مصر.

صحيح البخارى؛ محمد بن اسماعيل البخارى؛ دار الفكر، 1401 ق.

العروة الوثقى؛ سيد كاظم يزدى؛ چاپ اول، مكتب وكلاء الامام الخمينى، بيروت، 1410 ق.

علل الشرائع؛ شيخ صدوق؛ دار البلاغة.

عوائد الايام؛ ملّا احمد نراقى؛ مكتبة بصيرتى، قم.

عيون اخبار الرضا؛ شيخ صدوق؛ چاپ رضا مشهدى، قم، 1363 ش.

الغدير؛ علامه امينى؛ چاپ دوم، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1372 ق.

غرر الحكم و درر الكلم؛ عبد الواحد آمدى؛ ترجمه: محمد على انصارى؛ چاپ هشتم.

الفدك فى التاريخ؛ محمد باقر صدر؛ المطبعة الحيدرية، نجف، 1374 ق.

القاموس المحيط؛ فيروزآبادى؛ دار الجيل، بيروت.

القضاء؛ ميرزا محمد حسن آشتيانى؛ دار الهجرة، قم.

الكافي؛ محدث كلينى؛ دار الكتب الاسلامية، تهران، 1388 ق.

كشف الغمّة فى معرفة الائمّة؛ على بن عيسى اربلى؛ چاپ حاج سيد على بنى هاشمى، تبريز.

كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد؛ علامه حلّى؛ مكتبة المصطفوى، قم.

كمال الدين و تمام النعمة؛ شيخ صدوق؛ دار الكتب الاسلامية، تهران، 1395 ق.

مجمع الامثال؛ ميدانى؛ چاپ سنگى، تهران، 1290 ق.

مجمع البيان؛ فضل بن حسن طبرسى؛ مكتب آيت اللَّه نجفى، قم، 1403 ق.

مجمع البحرين؛ شيخ فخر الدين طريحى؛ مكتبة الهلال، بيروت.

مروج الذهب؛ مسعودى؛ چاپ اول، دار الاندلس، بيروت، 1385 ق.

مسالك الافهام؛ شهيد ثانى؛ خط: محمود اشرفى تبريزى.

المعارف؛ ابن قتيبة؛ چاپ نخست، چاپخانه الاسلامية، مصر، 1353 ق.

معانى الاخبار؛ شيخ صدوق؛ مؤسسة النشر الاسلامى، 1361 ش.

معجم رجال الحديث؛ آيت اللَّه خويى؛ چاپ سوم، لبنان، 1398 ق.

المقنعة؛ شيخ مفيد؛ مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1410 ق.

مكاتيب الرسول؛ على احمدى؛ دار صعب، بيروت.

المكاسب المحرمة؛ شيخ انصارى؛ خط: طاهر خوشنويس، تبريز، 1375 ق.

الملل و النحل؛ شهرستانى؛ تصحيح: احمد فهمى؛ چاپ نخست، قاهره، 1368 ق.

مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، تحقيق: يوسف البقاعى؛ چاپ دوم، دار الأضواء، بيروت، 1412 ق.

من لا يحضره الفقيه؛ شيخ صدوق؛ دار صعب- دار التعارف، 1401 ق.

منية الطالب فى حاشية المكاسب؛ شيخ موسى نجفى خوانسارى.

النهاية و نكتها؛ شيخ طوسى؛ محقق حلى؛ مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1412 ق.

نهج البلاغه؛ چاپ صبحى صالح؛ دار الكتاب المصري و دار الكتاب اللبنانى، بيروت، 1411 ق.

وسائل الشيعة؛ شيخ حر عاملى؛ تصحيح: عبد الرحيم ربانى شيرازى؛ چاپ ششم، دار إحياء التراث العربى، بيروت، 1412 ق.

منبع:امام خمینی

 

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا