میگویند یکی از بزرگان شهر استادکار مقنی را به کار گرفت که یک حلقه چاه آب حفر کند ولی هرچه در عمق زمین رفت به آب نرسید. روزی مقنی که خبر از افراد حاضر در بالای چاه نداشت با کارگرش درد دل میکرد و میگفت: هرچی به این ارباب میگویم چاه آب نداره، میگوید بکن... بکن! همان صاحبکار که مدتی بالای چاه کنار کارگر ایستاده بود گفت تو کارت را انجام بده اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد. بنده که دنبال سوژه هستم هربار موارد زیر را میبینم یاد آن حکایت میافتم.
-قصه پر غصه پروژههای عمرانی سطح شهر که یکی میکند دیگری پر میکند و مرمت نکرده دوباره خراب است.
-تشکیل ستادهای پیگیری و کمیته تحقیق و تفحصها و عدم اعلام نتایج یا عدم پیگیری.
-لزوم داشتن برگ معاینه فنی خودرو و بازار گرمی افزایش نرخ.
-در سالهای قبل داستان (سد سازی) طراحان مطالعه پروژههای آبرسانی به شهرها.
-دستاندرکاران تهیه و یا بنویسیم شعارها و پیامهایی که بر در و دیوار و بیلبوردها و پلهای هوایی مینویسند و کسی نمیخواند یا توجه و اجرا نمیکند.
-در حال نوشتن آخری بودم دیدم زباندراززاده که یواشکی وزیر چشمی مطالب را دید میزد گفت پدر عزیزم! برعکس آن هم من سراغ دارم. با عصانیت گفتم: مثلا؟ گفت مثلا تلاش و دوندگی بعضی از اعضای ستادهای انتخاباتی که اگر برای آنها آب نداشته باشد ولی در سایه تلاششان برای دیگران نان داره! امان از دست بچههای این دور و زمان و فضولیهای بیجای آنها. راستی چی گفت؟! متوجه نشدم شما منظورش را فهمیدید؟
زبان دراز
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 29,مارس,2024