زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

شب به خير كوچولو، خدا بيامرزه مرحوم عموجان كه قصه هاشون پر از ديو و پري و جن بود.
قسمشان هم (جون تو) بود، شاهدشان هم بي بي جان و خان دايي بودند كه سه دهه پيش مرده‌اند در يكي از قصه هاشان هم كه معمولا قهرمانش خودشان بودند مي‌فرمودند: يك روز اذان صبح رفته بودم حمام وقتي تو خزينه رفتم ديدم يكي آنجاست، از حمام كه بيرون آمد نگاهم به پايش افتاد ديدم: سم داشت فوري بيرون آمدم از ترس نشستم روي سكوي حمام تا، ليف و صابون بزنم.
وقتي دلاك شروع به كيسه كشي كرد ديدم دستهايش با ديگران تفاوت دارد فوري با سرعت بيرون آمدم و به استاد صاحب حمام گفتم چرا اين‌ها سم دارند؟ او پاچه خود را بالا زده و گفت آيا اين طورمثل من هستند؟!!
خلاصه خوانندگان عزيز عموجان از اين قصه‌ها زياد مي‌گفتند. در حال نوشتن قصه دوم بودم كه دوستم گفت راستي فهميدي نجومي شده‌ايم ازحقوق‌هاي نجومي تا زمين‌فروش‌ها و خانه‌‌فروش‌هاي نجومي خلاصه از اين نجومي‌ها كم نداريم شايد همانند افرادي كه در قديم در محله ما زندگي مي‌كردند.
آخ ببخشيد خاطره‌ي عموجان كه سم دارها را ديده بودند هيچ ربطي به نتيجه گيري خاص زبان دراز نداشت اگر به جان زبان دراز باور نمي‌كنيد دايي جان و بي بي جان شاهدند كه صحيح و درست نقل قول مي‌كنم و شاهد و سند هم دارم.

زبان دراز

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا