برگي از خاطرات كنجك نويس انتخابات
شنبه 1 اسفند94
بنده حقير كه سياه و سپيد اين روزگار را فراوان ديده و به قول خواجه شيراز (نوّرالله مرقده) ؛ گشته ام در جهان و آخر كار..." صبح امروز كه به امر وزير محترم سلب آسايش براي خريد مايحتاج زندگي، از خانه بيرون زدم با جديدترين عجائب روزگار مواجه و مطمئن شدم كه عجائب دنيا ديگر «هفتگانه» نيست و چند مورد ديگر نيز به آن اضافه شده است . مثلاً وقتي داشتم بنر بزرگ هم محله اي مان را به ديده عقل و انصاف ورانداز مي كردم، شعار درج شده روي بنر توجهم را به خود جلب كرد؛ " اندكي صبر سحر نزديك است" يادم آمد كه جناب محمود خان خادم المله ( اسعد الله ايامه) پيش از رسيدن به رياست دولت ماضي نيز همين شعار را سر مي دادند. سر در جيب تفكر فروبرده و گفتم اولاً او كه وكيل عمده ملت در پيشگاه قانون اساسي بود نتوانست سحر را بياورد، حالا اين همسايه ما چه كاره است كه مي تواند سحر را بياورد؟! ثانياً دور از ادب است كه اسم ناموس مردم را در منظر ديگران بنويسند.
به راه خود ادامه دادم تا رسيدم سركوچه بيوك. نوشته بودند:« يك يا علي » اول خيال كردم محرم شده و مي خواهند نخل حسينيه كوچه بيوك را بلند كنند، اما از عكس روي بنر فهميدم كه اون آقايي كه عكسش رو زده بودند و احتمالا به علت وزن سنگين نمي تواند راه برود را مي خواهند به جايي منتقل كنند. گفتم اين چه كاري است؟! برانكارد بياورند و جابجا كنند. مگر ماشين است كه براي جابجايي آن هل و گفتن يا علي نياز باشد.
همين جور به مسير خود ادامه مي دادم كه با تعجب ديدم چند دختر جوان ، گل نرگس به دست، سر چهارراه شحنه ايستاده. بي اميد به تدبير اين دولت، از مجبور بودن آنها براي فروش گل سر چهارراه، تأسف خورده و سخت غيرتي شدم .خواستم تا تمام دسته گل آنهارا يكجا بخرم تا آنها اين وقت شب مجبور نباشند گل بفروشند و بروند خانه. وقتي با يكي از آنها خوش و بشي كردم بر تعجبم افزوده شد، متوجه شدم گل ها را رايگان توزيع مي كنند. مبهوت و حيران و گل به دست به راه خود ادامه دادم. داشت مخم سوت مي كشيد اين روزگار و چيز مفتي؟ ياللعجب ! يكي دو روز است كه همه چيز وارونه شده؛ با نصب بنر براي جابجايي يك مرد درخواست كمك مي كنند تا با يك يا علي هل بدهيم!! مي گويند سحر در اين نزديكي هاست و ما او را مي آوريم!! اصلا سحرخانم را مي خواهند بياورند چكار؟! بعد حوريان زميني سر چهارراه بدون اينكه پولي از ما بگيرند به ما گل مي دهند!! وقتي به خانه برگشتم موضوع را به عيال گفتم پوزخندي زد و گفت:" مرد دوباره آلزايمر گرفتي؟ جمعه انتخابات است." تازه اصل ماجرا را متوجه شدم. مديونيد اگر فكر بدي درباره من بكنيد.
يكشنبه 2 اسفند94
پس از اتفاقات ديروز كه شرح آن رفت، به فكر افتادم كه كمي اندر احوالات نامزدها تحقيق كنم. براي اين كار راه افتادم اين ستاد و آن ستاد.
جز يكي دو تا ، همه از خيل گمنامان عرصه خدمت بودند كه كمتر كسي از عامه مردم شناختي از آنها دارد. به هرحال خوش به حال ملت كه اين همه آدم براي خدمتشان داوطلب شده اند. دست آنها هم درد نكند. اقلام تبليغاتي ستاد هم محله اي مان بيشتر از همه نظرم را جلب كرد. ياد درس« آن مرد» دوران دبستان افتادم و شروع كردم به زمزمه اين جملات؛
آن مرد آمد....
آن مرد شال به گردن و دست به سينه آمد..
آن مرد با دسته هايي از گل نرگس آمد ...
از جواني كه داشت پوسترها را از وانت به داخل ستاد منتقل مي كرد پرسيدم ؛ اين «گام دوم» كه روي پوستر درج شده، يعني چه؟ گفت نمي داني؟ يعني براي رهايي از حصر، دو گام لازم است. اين شما و گام دوم.گفتم حصر؟! گفت: مگر خبر نداري و نمي داني ماجراي مير اين جماعت را؟! من كه از اين حرفها سر در نياوردم رفتم داخل.
داخل ستاد مانند بهشت موصوف بود، پر از حوري و غلمان. برخي دولتي ها هم مي آمدند براي خوش وبش و خداقوت!! ميرزا علي اكبر(تقي) خان اوليا در جمع بود و حميد خان كه اكنون معاونت وزارت فخيمه تعاون، كار و رفاه اجتماعي را بر عهده دارد، بي تفاوت به مقوله «رفاه» ، آستين« تعاون» و همكاري را بالا زده و مشغول «كار» بود.
پذيرايي مفصلي شدم و چند پوستر و بروشور برداشتم و آمدم به سوي خانه، براي امروز بس بود. وارد خانه كه شدم اخبار ساعت 14 داشت از ليست مورد حمايت استعمار پير مي گفت. ياللعجب چه مي شنوم. "بي بي 30" هميشه ، به شركت نكردن تشويق مي كرد و حالا به شركت كردن تشويق ميكند و تازه ليست هم مي دهد!! خداكند يزد در آن ليست، نامزدي نداشته باشد....
تا يادم نرفته ...
خداكند سلطان شهر خواب باشد و گرنه خود را به خواب زده، كي توانيم بيدار كردن!؟ اين بنرهاي بزرگ «آن مرد» ، رفت و آمد دولتيها در ستاد « آن مرد» و ... مگر خلاف قانون نيست؟!
به ياد گام دوم افتادم.
ارادتمند- روسياه پيشاني سپيد

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا