فاتحه ای بر مزار استاد...

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
فاتحه ای بر مزار استاد...
چندی پیش اهریمن مرگ، کوپال وش و بی رحمانه بر سر بزرگمردی از تبار ایمان و عاطفه سایه افکند و روح بلند و نستوه او را در کام کشید. اندیشمندی که رنج و خستگی ناشی از تلاش روزانه را با لبخندی از سر رضایت از جان می زدود چرا که باور داشت: «عبادت به جز خدمت خلق نیست». زمزمه عاشقانه دکتر علی سلطانی را که گویی تنگنای خاک و جدایی از نیستان عالم معنا خاطرش را آزرده بود هنوز به یاد دارم آنگاه که در اتاق كار مشتركمان در دانشگاه يزد زير لب نجوا مي كرد:
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
بي تو در كلبة گدايي خويش
رنجهايي كشيده ام كه مپرس
تا آنجا كه مي گويد:
همچو حافظ غريب؛ در ره عشق
بمقامي رسيده ام كه مپرس
تلاشهای دلسوزانه و خالصانه اش شایسته شکوهمندترین ستایشها بود. هر چند او اکنون در میان ما نیست اما درس عشق و ایمان او در خاطرمان جاودان خواهد ماند. چه زیبا سرود شاعر که:
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی! ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود
دیر می شود!

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا