یزدفردا"معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی شهرستان اردكان"محمد مروتی- كلاس سوم دبیرستان هستم ، دوستان و هم كلاسی هایم به صورت پنهانی انواع موبایل های لمسی و زیبا و گران قیمت به مدرسه می آوردند و به قول معروف كلاس می گذاشتند .

با توجه به اینكه وضعیت مالی پدرم زیاد مناسب نبود ، پدرم برایم موبایل ساده ای خریداری کرد تا زمانی كه در كلاس جبرانی هستم و دیرتر به منزل میرسم خانواده دچار نگرانی نشوند.

با دیدن انواع گوشی های لمسی و رنگارنگ وسوسه می شدم من هم مانند سایر دانش آموزان باشم و از هم كلاسی هایم كم نیاورم ، تا اینكه به این فكر افتادم از طریق مادرم و با طرح این موضوع كه اگر معدل درس هایم در سطح عالی بود پدرم را برای خرید گوشی لمسی راضی کند ، شب و روز و حتی روزهای تعطیل كتاب های درسی را از خودم دور نمی كردم.

 نمرات نیمسال را اعلام کردند و با كلی خوشحالی نتیجه زحماتم را به مادرم نشان دادم و سریع قولی را كه به اجبار از مادرم گرفته بودم یادآوری كردم .

در ابتدا مادرم با مطرح كردن وضع مالی پدرم و گران بودن قیمت گوشی لمسی از من خواست درعوض گوشی موبایل به خرید كفش یا لباس قانع باشم ولی من به هیچ عنوان قبول نكردم و حتی با خرید گوشی دست دوم هم راضی نشدم.

شب با آمدن پدرم از سركار در ابتدا مادر نمراتم را به او نشان داد ، پدرم هم با لبخندی چند مرتبه آفرین ، آفرین گفت و باز هم مثل همیشه شروع كرد به گفتن فواید درس خواندن و به قول خودش دكتر و مهندس شدن كرد.

چند مرتبه با اشاره به مادرم قولش را یادآوری كردم ، بالاخره مادر م بحث را در مورد اینکه تمام بچه های مردم الان موبایل لمسی دارند و زینب نیز نباید از بچه های مردم چیزی كمتر داشته باشد شروع به صحبت کرد و با هزار زحمت موفق شد پدرم را راضی به خریدن گوشی لمسی کرد .

آن شب تا صبح از خوشحالی خواب به سرم نیامد و مدام خودم را با گوشی لمسی زیبایی كه پدرم برایم خریده بود تصور می كردم و در فكر این بودم چطور برای دوستانم كلاس بگذارم ، بالاخره فردا بعدازظهر  همراه پدرم به بازار رفتم و برایم گوشی لمسی خرید .

خیلی خوشحال بودم و فردای آن روز با آوردن گوشی همراهم به مدرسه و نصب برنامه "لاین" و "واتس آپ" وارد بازی خطرناكی شدم ، الهه دوست و هم كلاسیم برنامه لاین را برایم روی گوشی نصب و سپس من را وارد یكی از گروه هایی كه خودش عضو بود کرد.

در ابتدا فقط به مطالب یا تصاویر و یا فیلم هایی كه توسط اعضاء گروه گذاشته می شد نگاه می كردم و یا مطالب خنده دارش را برای هم كلاسیهایم می خوندم و كلی كلاس می گذاشتم .

طولی نكشید كه با سعید آشنا شدم ، در ابتدا سعید خودش را دانشجو یكی از رشته های مهندسی دانشگاه معرفی و با نوشته های عاشقانه درخواست دوستی با من كرد من هم به درخواست اون پاسخ مثبت دادم.

یك روز سعید از من خواست تصویری از خودم برایش ارسال كنم ، در ابتدا من از این كار امتناع كردم ولی با اصرار سعید یكی از عكس هایم را برایش ارسال كردم .

سعید به عكس با حجاب من قانع نبود و مداوم درخواست عكس بدون پوشش روسری از من می كرد.

 تا اینكه یك روز كه در خانه تنها بودم بدون روسری از خودم عكس گرفتم و برای سعید ارسال كردم و از سعید خواستم سریع عكسم رو از روی گوشیش پاك كنه دریغ از اینكه سعید از اطمینان من به خودش سوء استفاده وخیانت كرده بود و عكس من را در گروه برای همة اعضاء نمایش داده بود.

فردای آن روز هنوز یك ساعت از حضور من در مدرسه نگذشته بود كه خانم معلم پرورشی من را به داخل اتاق كارش برد و عكسم را روی گوشی یكی از بچه های مدرسه كه به طور اتفاقی از اون گرفته بود نشان داد و ضمن گرفتن گوشیم از من خواست پدر یا مادرم را به مدرسه بیایند.

مطمئنم اگر پدر یا مادرم از موضوع باخبر شوند حسابی تنبیهم می کنند ، موضوع ر ا با یكی از همكلاسی هایم مطرح كردم و به سفارش او الان به این مركز مشاوره آمدم تا كمكم كنید ....


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا