پیمان یزد

رضا بردستانی/خواننده ی این متن می تواند کارمند خسته ای باشد که عازم خانه است یا استاد دانشگاهی که مترصد رسیدن به کلاس درسش. خواننده حتی می تواند نویسنده، شاعر یا راننده باشد. حتی خواننده ی این مطلب می تواند طبیب، جراح مغز و اعصاب و شاید نانوایی از کار افتاده باشد خواننده هر که می خواهد باشد اما این نوشته ممکن است برای خیلی ها بازگشت به یک تصویر مبهم اما تکراری باشد، تصویری که فقط در این سرزمین قابل تماشا است.

برای همیشه معتقد خواهم ماند که هیچ قومی به اندازه ی ایرانی ها اهل درک معنای ملموس نوستالوژینیستند زیرا تنها در این سرزمین است که می توان ماست و شیر را با نام شیر و ماست محلی با چند برابر قیمت فروخت یا در همین یزد خودمان می توان با دست افزار قرار دادن حس نوستالوژیبا گاز شهری نان پخت و به نام نان تنوری و با استفاده از هیزم به خورد خلق الله داد. باورتان نمی شود اما یک مشت براده ی چوب بوی مدهوش کننده ی نان پخته شده با هیزم را تداعی می کند.

معنای نوستالوژیچیست؟

اصطلاح جذاب نوستالوژیNostalgia از دو کلمه یونانی ساخته شده‌استnostos  که به معنی بازگشت به خانه‌است و algia که معنی«درد» می‌دهد. واژه‌نامه انگلیسی آکسفورد، نوستالوژیرا شکلی از دلتنگی که ناشی از دوری طولانی از زادگاه است، تعریف کرده‌است. نوستالوژیnostalgia را می‌توان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیا ، اشخاص و موقعیت‌های گذشته ، تعریف کرد. معنی دیگر نوستالوژیدلتنگی شدید برای زادگاه است.اگر در کتاب‌های ادبی و علمی تاریخی جستجو کنید ، نمی‌توانید نشانی از واژه نوستالوژیرا پیدا کنید. چرا که نوستالوژیحاصل یک واژه‌سازی است.

نخستین بار یک پزشک سوئیسی به نام جوهانس هوفر در مقاله‌ای که برای توصیف حالات روحی دو بیمار منتشر کرد، این واژه را ساخت و به کار برد. این مقاله دقیقا در 22ژوئن ۱۶۸۸ نوشته شده بود. یکی از بیماران دکتر هوفر، دانشجویی از شهر برن بود که به «بازل» آمده بود و بیمار دیگر این پزشک یک خدمتکار بود. هر دوی این افراد بعد از بازگشت نزد خانواده‌شان کاملا بهبود یافتند. البته در روانپزشکی امروز، اصطلاح صحیح برای اشاره به مشکل این بیماران اختلال انطباقی است.

 

بازگردیم به ادامه ی بحث...

در همین سرزمین خودمان یعنی یزد! کنار خیابان با خط درشت می نویسند توت فرنگی محلی! و تو توت فرنگی محلی را به خاطر محلی بودنش می خری و توجه به محلی بودن یعنی متأثر بودن از نوستالوژی در حالی که توت فرنگی فقط در استان کردستان محلی است و در دیگر جاها پرورشی و مصنوعی! در همین سرزمین خودمان یعنی یزد! قزل آلای شهرکرد می خری و لذت می بری غافل از این که در همین اطراف یزد پرورش یافته اند و نمی اندیشی به این که این شهرکرد کجا است، مساحتش چه اندازه است؟ تولیداتش در سال چند تن است که از مرز بازرگان تا ایرانشهر و سرخس و آبادان را پوشش می دهد فقط می دانی قزل آلای مرغوب همان نوع خال قرمزش است که در شهر کرد و هرجایی که آب سرد و شیرینی داشته باشد پرورش یافتنی است ولی باز هم با خواندن همین نوشته هم هرجا نوشته باشد قزل آلای شهرکرد یا مرغ زربال یا ... پا سست می کنی و نهایتاً دوباره ...

در همین سرزمین خودمان یعنی یزد! ماست و کشک و دوغ فلان آباد را تنها با نام محصولات لبنی محلی ندوشن می خری و اما کلمه ی ندوشن تو را آسوده خاطر می کند بگذریم که شاید حتی ندانی ندوشن کجاست! در سال توان تولید چه اندازه ماست و کشک و دوغ دارد؟ در همین سرزمین و در خنکای بهار زردآلو با نام فراغه می خری و از خودت نمی پرسی درخت های فراغه برگ درآورده اند هنوز یا نه؟ نوستالوژیاست با انسان کار هایی می کند که بیا و ببین!

همزمان با تعطیل شدن ادارات یا قبل از غروب آفتاب بساط سوءاستفاده کنندگان از همین حس نوستالوژیروبروی دانشگاه علمی کاربردی فرهنگ و ارشاد اسلامی(ابتدای بلوار امیرکبیر) پهن می شود و تو با دیدن مزارع سر سبز! گوجه، سیب زمینی و حتی شیر بلال می خری غافل از این که گوجه از جیرفت آمده است، سیب زمینی از اردبیل و شیر بلال تازه از مازندران رسیده است! دیدن جالیزی سبز تو را متقاعد می کند از دستفروشانی که بدون دانستن معنای نوستالوژیاز حس نوستالژیک (نوستالوژیک) تو سوءاستفاده می کنند با همان ترفند نوستالوژیزدگی!!! کنار جالیز چغندر از آنان خیار و گوجه ی محلی بخری! گاهی هم فروشنده ی زبل اشاره ای به جالیز پشت سر می کند که از همین جا چیده است، تازه است، و تو فرصتت اندک است پیاده شوی و ببینی جالیز پشت سرش چغندر دارد نه گوجه و سیب زمینی !

بلوار دانشگاه از محل سه راه تعاون راهی دارد برای رفتن به شهرک دانشگاه، قاسم آباد، تقی آباد، حتی شهرک رزمندگان و قسمت هایی از صفائیه، از پل قطار که رد شدی باز می رسی به یک سه راهی دیگر و آن جا صحنه ای جالب چشمانت را خیره می کند: مرغ و خروس، گوجه، کدوحلوایی، سیب زمینی، شیربلال، توت فرنگی و گاه گاهی عروسک و کفش و دمپایی و این ها یعنی سوء استفاده از عدم نظارت قوی و صحیح!

راه بندان می شود بشود، مشکل ترافیکی درست می شود، بشود، شاید چند ماشین و عابر در هم پیچیده شوند، بشوند مهم افرادی هستند که در روز روشن بساط کلاهبرداری آشکار گسترانیده اند و کنار جالیز چغندر به تو سیب زمینی می فروشند، مالیات و عوارضش را هم خودتان زحمت می کشید با فیش های حقوق انتهای هرماه پرداخت می کنید!

هنوز مانده ام ما تا کی باید در قوانین صدسال پیش زندگی کنیم در حالی که گوشی تلفن همراهمان همزمان با تکنولوژی روز عوض می شود، به روز می شود و در حالی که هر سه سال یکبار یک مدرک دانشگاهی می توان گرفت هنوز بساط پهن کردن از ذهن جامعه خارج نشده است.

هنوز مانده ام تا کی باید این صحنه های زشت را تحمل کرد، پشت ازدحام ها ماند، خسارت خورد و خسارت پرداخت کرد اما آنان که مسئول اند لب از لب باز نکنند آن هم شاید و شاید تنها به قیمت دریافت دو کیلو گوجه ی درشت و مجانی!(در دهان مردم را که نمی شود بست! می شود؟ اینجوری می گویند اگر به شما برخورده است خلافش را ثابت کنید برنیاشوبید گفتیم می گویند! شنیده ایم! دور از جان شما مأمور و مسئول عزیز! من و شما که نه !دیگرانی که اهل این سرزمین نیستند!!!)

هنوز مانده ام قانونگذار برای سد معبر، برای ایجاد مانع در محل عبور و مرور و یا تهیه مقدمات تصادف چه پیش بینی کرده است اما می دانم هر مسئولی که کوتاهی کند مسئول و شریک جرم است هنوز یاد نگرفته ایم کنار خیابان زیر آفتاب سوزان خردادماه جایی برای خرید مرغ و خروس و معامله ی کفش و دمپایی نیست و این بازار مکر و فریب کم کم دارد به خیابان های اطراف هم کشیده می شود حالا دیگر در هر خیابانی می توان وانتی را دید پر از انواع و اقسام هلو، زردآلو، گوجه سبز و کفش و دمپایی، چراغانی کرده و تابلوهایی بزرگ نصب کرده انگار کاسبی خیابانی تا ابد باید با ما همراه باشد.

کودکی خردسال یا جوانی بی تجربه صدمتر پایین تر وانتی که مغازه ای است سیار! پشت تکه ی بزرگی از مقوا که دیده نمی شود که با ذغال روی آن نوشته شده است موز با قیمت تعاونی! و ... ماشین می خواهد سبقت بگیرد سمت چپ ماشینی در حرکت است، سمت راست اما فقط یک تکه مقوا پیدا است غافل از این که پشت آن مقوا انسانی ایستاده یا نشسته است و فاجعه ...

حل همه ی مشکلات شهر در یک روز و یک ساعت ممکن نیست اما سکوت در برابر خلاف های آشکار که معنای زشتی به نام کلاهبرداری واضح دارند خیلی پسندیده نیست ایجاد مزاحمت، ایجاد ترافیک، خطرآفرین بودن و از همه بدتر مسائل بهداشتی ممکن است هرآن شخص یا اشخاصی را درگیر کند و ما همچنان دوست داریم کنار جالیز چغندر، گوجه بخریم و خوشحال باشیم گوجه از جالیز خریده ایم انگار گوجه ی کنار جالیز پرآب تر است، قرمز تر است یا ارزان تر اما همین چند ریالی که ارزان تر می خریم دین کسانی است که چند متر بالاتر مغازه دارند، مالیات می دهند، عوارض می دهند و سرمایه گذاری کرده اند!

پایان بخش این یادداشت احساسی است که با دیدن این صحنه های منزجر کننده به آدم دست می دهد، احساس می کنم چند انسان به خواست و اراده ی خود و با دهن کجی آشکار یک شهر را مسخره کرده اند یک شهر با تمام قوانین و مسئولین و متخصصانش و این شهر همچنان درگیر نوستالوژیویران کننده ای است به نام یادگارهای قدیم!

تا جانی به جان آفرین تسلیم نشده است، تا دست و پایی برای همیشه از کار نیافتاده است و تا بلایی بزرگ دامانمان را نگرفته است این بازار مکاره ی کلاهبرداران سوء استفاده کننده را جمع کنید. برای جمله ای که شنیدم که زیر لب می گفت بیچاره ها را چکار داری؟ بگذار دو لقمه نان درآورند هم پاسخی درخور وجود دارد:

همه پول را دوست دارند به درآمد داشتن نیازمندند، زندگی ها خرج دارد اما هرکس کنار خیابان بساط پهن کرد بیچاره و بدبخت نیست شاید فردی است زرنگ، پررو و مکار که باسوء استفاده از اعتماد شما کسب درآمد می کند!

از خودتان پرسیده اید در جایی که محل عبور و مرور غیریزدی های بسیاری است که یا دانشجو هستند یا استاد و ساکن در این قسمت چه صحنه ی بد منظره ای است این گوجه فروشی کنار جالیز چغندر!

منبع: روزنامه پیمان یزد

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا