حسین مسرت/پژوهشگر متون ادبی و تاریخی، کتابدار کتابخانۀ وزیری یزد

 یزدفردا "حسین مسرت"پژوهشگر متون ادبی و تاریخی، کتابدار کتابخانۀ وزیری یزد"از ميان اشعار گنجينه فارسي، اشعاري هم به نام «قسمت‌نامه» به جاي مانده است كه با كمي گذشت مي‌توان آن را از انواع شعر فارسي برشمرد كه در بيشتر كتاب‌هايي كه در زمينه تقسيم‌بندي شعر فارسي تحرير شده، جايي براي آن در نظر گرفته نشده است. نزديك‌ترين تعريفي كه براي آن داريم، ذيل صنعت تقسيم است كه گويند: «صناعتي بديعي است كه به موجب آن شاعر معنايي را در نظر مي‌گيرد و بعد آن را به چند جزء تقسيم مي‌كند. در شعر فارسي، شاعر هر جزء را با معني آن مربوط مي‌كند» (داد: 150). اما تقسيم‌نامه موردنظر ما از نظر شكل و محتوا تفاوتي با صنعت تقسيم دارد.

آنچه از قسمت‌نامه‌ها فعلاً در دست است، مربوط به اشعار طنزگونه (مطايبه) در قالب قطعه است كه شاعر، جنگِ ناعادلانه دو وارث را در زمان تقسيم ارث بيان مي‌كند. هرچند كه نكوهش بي‌عدالتي‌هاي رايج زمان، فراموش‌شدن ارزش‌هاي برادري و انسانيت و چيرگي سالوس و ريا و ازبين‌رفتن قدر و منزلت و ارزش‌هاي ديگر انساني و اجتماعي هم موردنظر شاعر بوده است.

 

مشهورترين قسمت‌نامه‌ها از وحشي بافقي است كه به مرور زمان، بيشتر مصراع‌هاي آن در حكم مَثَل درآمده و به بسياري از كتب امثال راه يافته است. دهخدا در امثال و حكم (1/66) و عبدالحميد حيرت سجادي در گزيده‌اي از تأثير قرآن به نظم فارسي(54) اين ابيات را تلميحي مي‌دانند به اين آيۀ قرآن: «تِلكَ اذا قسمه ضيزي» (نجم:23): «اگر چنين بود، چه تقسيم نادرستي بود.»

 

با ترديدي كم‌مايه مي‌توان گفت قديمي‌ترين قطعه از وحشي است كه ديگران (به‌ويژه معاصران او) به پيروي از وي به سرودن اين گونه اشعار دست يازيده‌اند، مثلاً دايي‌جواد (1/513) مي‌نويسد: «ميرزاقلي ميلي (م: 985ق) قسمت‌نامه‌اي دارد كه شايد به نظر وحشي رسيده باشد» در حالي كه مي‌دانيم فوت وحشي بافقي 991ق بوده است. يا در فهرست نسخه‌هاي خطي دانشگاه تهران (دانش‌پژوه 5422 ـ 11/2247) قطعه‌اي بلند از فهمي آمده كه تمام ابيات قطعه وحشي می باشد، اين گمان را تقويت مي‌بخشد که شايد قطعۀ مشهور وحشي از آن استخراج شده يا فهمي آن ابيات را تضمين كرده باشد.

 

آنچه اكنون در دست است، مربوط به شعرايي چون وحشي بافقي، ميرزاقلي ميلي تُرك هروي، ملا محمد فهمي رازي تهراني، ميرحيدر رفيعي معمايي كاشاني، اقبال لاهوري و چند قسمت‌نامه بي‌نام ديگر است. در آغاز به درج قطعه مشهور وحشي بافقي مبادرت مي‌شود:

 

ميراث بابا

 

از بام خانه تا به ثريّا از آنِ تو

 

زيباتــر، آنچــه مانــد1، ز بابا، از آنِ تــو!                      بَد اي برادر از من و اعــلا از آنِ تو!

 

اين طاسِ خالي از من و آن كوزه‌اي2 كه بود   پارينه پُر ز شَهدِ مُصــفّا، از آنِ تــو!

 

يا بوي ريسمـان گُسَــلِ ميــخ3 كَــن زِ من      مهميـــزِ كلّـــه‌تيز مطلا از آن تـو4!

 

اين5 ديـگِ لب‌شكستــه صابون‌‌پزي ز مـن      آن چمچه هريسه6 و حلوا از آن تو7!

 

اين8 قوچِ شاخ‌كج9 كه زند10شاخ از آن من                 غوغاي جنگ قوچ و تماشا از آن تو11!

 

اين12 استــر13 چمــوشِ لگــدزن، از آن من     آن14 گــربه مصاحــــب15 بابــا از آن تو16!

 

از صحــنِ خانه تا به لبِ بــام از آن من                      از17 بامِ خانــه تا به ثريّــا از آن تــو!

 

(مسرت 8731)

 

چنانكه آمد چون ابيات و مصاريع اين قطعه مَثَل ساير شده است، اختلاف زيادي با ضبط اصلي آن در ديوان وحشي به چشم مي‌خورد.

 

احمد شاملو (3: 266) معتقد است كه «قطعه از زبان برادر بزرگتري به نظم درآمده كه در تقسيم مرده‌ريگ پدر به ريشخند برادر كوچك‌تر مي‌كوشد». مرحوم اميرقلي اميني (ص52) در كتاب داستان‌هاي امثال، داستان اين قطعه را چنين مي‌آورد: «پدري مُرد، دو پسر داشت، يكي بسيار با هوش و حيله‌گر و ديگري گول و ابله. موقع تقسيم ميراث پدر، برادر با هوش هرچيز خوب و گرانبها را با زبان‌بازي به خود اختصاص مي‌داد و هر چيز بد و بي‌بها را با چرب‌زباني و سفسطه‌سازي سهم برادر مي‌ساخت.»

 

اميني (صص 52ـ62) در ادامه مي‌افزايد: «اين شعر مَثَلي از شاعر شيرين‌‌سخن وحشي بافقي است. اكثر، صورت ارسال مثل به خود گرفته است و در محاورات عامه اغلب مورد تمثيل قرار مي‌گيرد... اين امثال هريك در مورد افراز و تقسيم‌هاي نامتناسب كه از روي حيله‌گري و حقه‌بازي و به منظور سوء استفاده شخصي انجام مي‌پذيرد، ايراد مي‌شود.»و حميد شعاعي در كتاب امثال در شعر فارسي (1: 755) كاربرد آن را چنين مي‌داند: «در مورد كسي كه بخواهد با حقّه‌بازي و شيرين‌زباني و حيله و فن و نيرنگ، اشياي گرانبهايي را ناچيز جلوه داده و آن را از چنگ صاحبش به در برد گفته مي‌شود».

 

هر چند اين قطعه در بيشتر نسخه‌هاي خطي ديوان وحشي وجود ندارد، اما بنا به قرايني چند مي‌توان اصل قطعه را از وحشي دانست و او را مقدم بر همه شمرد:

 

يك. دوبيتي‌اي كه غضنفر گُلجاري در هجو وحشي دارد، ناظر بر چنين تقسيمي است:

 

وحشي و برادرش كه خلوت كردند              در مُلك سخن ترك خصومت كردند

 

هر شعر كه در كهنه كتابي ديدند                           بردنـد و برادرانــه قسمت كردنــد

 

(آذر بیگدلی: 240)

 

دو. فهمي تهراني هم در هجويه خود اشاره‌اي تلويحي به همين قسمت‌گري دارد و چنانكه برمي‌آيد، چنين عملي بين وحشي و برادرش صورت گرفته است. اين ابيات بر همان رديف «تو» است و اشاره‌اي هم به همان كاسه مورد منازعه دارد:

 

برخوان يكي يكي كه چون بـود                               دزدي تو و بــرادر تـــو

 

چون بود شكنجه‌ها كه خوردي                               وافكندن تاس بر سـر تو

 

(وحشی بافقی: 82)

 

دو هجويه نامبرده تضاد دارد با اشعار سوزناك وحشي در سوگ برادرش، مرادي، كه در چند جاي كليات مندرج است. شايد وحشي چند برادر داشته است. اين فرضيات در صورتي درست است كه آن قطعه را (که رشيد ياسمي در مجله آينده و چند جاي ديگر آن را قصيده مي‌خواند) زبان‌حال وحشي بافقي بدانيم.

 

اما قسمت‌نامه ملا محمد تهراني «فهمي رازي» (930ـ 984ق) كه تمامي هفت بيت مطايبه وحشي را در خود دارد و در فهرست نسخه های خطي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ش 30/3280 مورخ 1239ق، صص 155ـ157، قرار دارد و اين گمان را تقويت مي‌بخشد كه يا فهمي ابيات وحشي را تضمين كرده است ــ كه با توجه به دشمني شديد آن دو بعيد مي‌نمايد ــ و يا اينكه آن هفت بيت از اين قطعه استخراج و به وحشي منتسب شده است (فهمي هفت سال پيش از وحشي درگذشته است.) اصل اين قطعه چنين است:

 

زيبــا هرآنچــه مانـــده ز بابــا از آنِ تـو                       بـد اي برادر از من و زيبا از آنِ تـو18

 

آن بد19كتــاب مغلــق مشكــل از آن مــن      آن يك20 ورق ترسّـل خوانا از آن تو

 

آن طاس خالي از من و آن كوزه‌اي كه بود                 پارينــه پر ز شهد مصفــا از آنِ تـو

 

وجـــه تمســك سجــل تا شــده زمــن         الزام خصــم منكر و دعوا از آن تـو

 

آن دو غــلام بچــه جاهــل از آن مــــن                      كاكــاي پيــر پُختــه دانـا از آن تـو

 

آن ديـگ لب شكسته صابون‌پزي از آن مـن     آن كمچه هريســه پاپـــا از آن تــو

 

مرســول قريه كهـــنه وقفــي از آن مـــن       گلگشــت سرزمين مصلـي از آن تو

 

انگشتــري كه رفتــه ســوادش از آن مــن     سجعي كه پرنگين شده انشا از آن تو

 

يابــوي ريسمان گســل ميــخ‌كن ز مـــن                   مهميـــز كلّــه تيـــز مطـلا از آن تو

 

آن استــر چمــوش لگــدزن از آن مــــن         آن21 گربــه خموشــك بابا از آن تـو

 

قوچ شكستــه شاخ سيــه‌چشم از آن مـن                غوغاي جنگ قوچ و تماشـا از آن تو

 

طنبــــوره شكستــه خالـــو از آن مــــن         آن تــار ترتنـه ثرنـــا (؟) از آن تــو

 

از فرش خانــه تا به لب جــو از آن مـــن        از پشت بــام تا به ثريــا از آن تـــو

 

آن ميوه‌اي كه مي‌رســد از بــاغ از آن مـن     برگي كه به سرش شده پيدا از آن تـو

 

ديگر ميان ما و تو جنــگ و جدل نمانـــد        اينها كه گفتم از مـن و آنهـا از آن تـو

 

بوده اگــر برادر ديگــري به جـــاي مــن         اعلي ز خود شمردي و ادني از آن تـو

 

«فهمي» عجــب كه روي به انصــاف آوري     گر في‌المثل بــود همه دنيــا از آن تو22

 

اما قطعه ميرزاقلي ميلي تُرك هروي (م: 980ـ985) كه در آتشكده آذر بيگدلي با عنوان «صورت قسمت ميراث پدر به عنوان مطايبه» آمده و آقاي دايي جواد معتقد است «شايد به نظر وحشي رسيده باشد» (ميلي هروي پنج يا ده سال پيش از وحشي درگذشته است)، چنین است:

 

مانده بابا

 

همشيــره! خرج ماتــم بابا از آن تـــو23                      صبر از من و تردد غوغا24 از آنِ تو25!

 

در خفيه26 استمــاع وصــيّت از آن مــن                     در نوحــه، همزبانــي ماما از آنِ تـو!

 

كهنـه قلــم دوات شكستــه از آن مـــن                    طومــار نظم و دفتر انشــا از آن تـو!

 

آن لاشــه اشتــران27 قـطاري28 از آن مــن     آن29 باركش خــران توانـا از آن تــو!

 

يك هفته خـرج مطرب و ساقي از آن من                   هفتــادساله طاعـت بابــا از آن تــو!

 

آن مالــها كه مانـده30 به دنيــا از آن مـن                   وان خيرها31 كه كرده32 به عقبا از آن تو!

 

آن قاطــر چمـوش لگــدزن از آن مــن                        آن گربــه سليــم شكيبـا از آن تو33!

 

(آذر بیگدلی، 3: 39)

 

مير حيدر معمايي (رفيعي كاشاني) (ف 1025 ق) كه از دوستان نزديك وحشي بافقي بوده و ماده تاريخ‌هايي در زمينه فرهاد و شيرين وحشي و سوگ وي دارد، در استقبال از قطعه وحشي در رديفي ديگر گويد:

جنسي كه هست از همه بهتر از آن من

 

مـال و مــنال حضــرت بابـــا بـــرادرا34              يك نيمــه از تو، نيمه ديگر از آنِ مـن

 

من آن نيم كه گويم ازين جنسها كه هست               جنسي كه هست از همه بهتر از آن من!

 

جان35 بــرادري تو ز36 هرچه بهتــر است                   بد هرچه هست جان برادر از آن من37!

 

قرض پدر كه از همه بيش است از آن تــو      وجهش كه هست‌ از همه كمتر از آن مـن!

 

آن چـاربـــاغ خــرّم مرهــون از آن تـــو           آن يك دو باغ كهنــه بي‌در از آن مـن38

 

مــلك نفيــس خالصـــه شهـر از آن تــو         امــلاك هيــچ نفع نياســر از آن من39

 

داهــي40 كه شيــر داده41 بــه بابا از آن تــو   واهي42 كزوست خون‌ دل مادر از آن‌ من43

 

آن ماديـان كه داشته44 صــد كـره زان تــو                  آن استــران45 كودكــش نَر از آن من46

 

در چند نسخه خطي هم چند قسمت نامه درج است. از جمله در نسخه شماره 18/3349 و 4353 و 3/4343 هر سه در دانشگاه تهران كه از جمله نامي از سراينده آن نيست و تا زماني كه توفيق ديدن آن نسخه‌هاي خطي دست نداده، نمي‌توان به چند و چون آن پي برد كه آيا همين قسمت نامه‌هاست يا چيز ديگري. از جمله اينها قطعه‌اي است كه در كتاب داستان هاي امثال كمال فارسانی آمده و روشن نيست از كيست، آن قطعه چنين است (ظاهراً از شاعري معاصر):

 

كَل تقــي بُتّه‌هاي خار از تــو                                 خس و خاشــاك، باربار از تــو

 

آن زميــن زراعتـــي از مــن                                    آن همه سنگ كوهســار از تــو

 

كشت پاييـز سر به سر از مـن                               بادِ جــان پـرور بهـــار از تـــو

 

شامگــه، شير گوسفند از مــن                              صبحـدم بانـگ آبشــار از تــو

 

سينه كبـك و ران مـرغ از مـن                                نغمــه قمــري و هــزار از تـو

 

جوي آبــي كه مـي‌رود از مـن                                لـذّت آب جويبــــار از تـــو

 

دو سه من نقـره و طلا از مــن                               برف و يخ هـاي نقـره‌وار از تـو

 

گنــدم و لوبيا و مـاش از مــن                                 علـف سبــز و مرغـزار از تـو

 

دود و دم از تو كبــاب از مــن                                 گلــه‌ها از مــن و غبـار از تـو

 

كيســه‌هاي پر از برنــج از مـن                               در عوض ريگ بي‌شمــار از تو

 

جامـــه نازك حريـــر از مــن                                   خرقــه زهد وصلــه‌دار از تــو

 

روز محشر همه حسـاب از مـن                              رحمـت لطــف كردگـار از تـو

 

نيز اشاره شده در ديوان فارسي فضولي بغدادي (ت 888 ـ ف 963ق) نسخه خطي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، قسمت نامه‌اي است كه فعلاً بدان دسترسي نيست، شايد پس از دسترسي به اين شعر بتوان گفت فضولي بغدادي مقدم بر همه است.

پی‌نوشت:

 

1. امثال و حكم، دهخدا، ج 1: 104: مانده.

 

2. اختران ادب، ج 2، آتشكدۀ آذر (شهيدي): كاسه.

 

3. از هر فني: 137: بيخ.

 

4. كتاب كوچه، ج 3: 663: بيت ششم.

 

5. از هر فني، تاريخ يزد طاهري: آن.

 

6. آتشكدۀ آذر (شهيدي)، 132: حريسه.

 

7. كتاب كوچه: بيت سوم.

 

8. آتشكدۀ آذر (شهيدي)، تذكره شبستان، تاريخ يزد: آن.

 

9. تاريخ يزد، لطيفه‌ها: 249: زن.

 

10. از هر فني: شاخها.

 

11. كتاب كوچه: بيت چهارم.

 

12. تذكره شبستان، كتاب كوچه: آن.

 

13. امثال و حكم، داستان هاي امثال، كتاب كوچه: قاطر.

 

14. شبستان، سفينه فرّخ: وان.

 

15. امثال و حكم، داستان هاي امثال: ميوميوكن/ اختران ادب: معوكن.

 

16. كتاب كوچه: بيت پنجم/ آتشكده (شهيدي) اين بيت و بيت بعد را ندارد.

 

17. آتشكده، سفينه فرّخ: وز.

 

18. استاد گلچين معاني در كاروان هند (2: 1073) معتقد است بيت اول از وحشي بافقي است.

 

19. اختران ادب، ج 2: 356: نه كتاب.

 

20. همان‌جا: ده.

 

21. همان جا: وان.

 

22. فهرست نسخه‌هاي خطي دانشگاه تهران، همان‌جا.

 

23. آتشكده آذر (سادات ناصري) ج 1: 93، نسخه چ: من.

 

24. همان‌جا، نسخه ش و س: تردّد و غوغا.

 

25. در اختران ادب (ج 2: 356) بدون نام گوينده، اين بيت چنين است:

 

صبر از تو و تحمّل و غوغا از آنِ من      پيوسته خـرج ماتم بابا از آن تو

 

بيت در كتاب داستان هاي امثال مرتضويان چنين است:

 

همشيره صبــر ماتــم بابا از آن من     خرج عزا و شيون و غوغا از آن تو

 

26. داستان هاي امثال (مرتضويان): خميه.

 

27. آتشكدۀ آذر (شهيدي: 23)، اختران ادب: استران.

 

28. اختران ادب: سواري.

 

29. آتشكده آذر (شهيدي)، اختران ادب: وان.

 

30. آتشكدۀ آذر (شهيدي): ماند.

 

31. آتشكده (سادات ناصري) نسخه چ: چيزها.

 

32. آتشكده (شهيدي): آن چيزها كه مانده.

 

33. اين بيت فقط در داستان هاي امثال مرتضويان است و در بهار ادب (360) چنين است:

 

آن اسب سركش لگدآور براي من           آن گربه معوكن زيبا از آن تو

 

34. امثال شعر فارسي: 237: برادر.

 

35. امثال شعر فارسی، 237، كاوش در امثال و حكم: 48: جانا، اختران ادب 2: 355: مهتر.

 

36. اختران ادب: تو و هر.

 

37. امثال شعر فارسي: 577: بيت را ندارد.

 

38. اختران ادب، سفينه فرّخ 1: 385: بيت ششم.

 

39. سفينه فرّخ: بيت را ندارد.

 

40. امثال شعر فارسي 1: 577، سفينه فرّخ، اختران ادب: دايه.

 

41. امثال شعر فارسي، ج 1: 577: داد.

 

42. امثال شعر فارسي 577، اختران ادب: كلفت/ سفينه فرّخ: گاوي.

 

43. امثال شعر فارسي 577: بيت 4/ اختران ادب، سفينه فرخ: بيت 5.

 

44. امثال شعر فارسي، اختران ادب: زايده.

 

45. سفينه فرخ: اشتران.

 

46. آتشكده آذر (شهيدي): 250.

 

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا