برای پختن قورمه سبزی هم از کنترل پروژه استفاده می کنم
یزدفردا "استیو جابز تنها کاری که کرد، این بود که به هیچ عنوان عقب نشینی نکرد. بعد از 40 سال کار کردن از شرکت خودش، بیرونش کردند، اما نا امید نشد. استیو جابز شدن واقعا کار سختی نیست.
 
 کارآفرین ها چه کسانی هستند؟ آنان برای رسیدن به جایی که هستند، چه کارهایی انجام داده اند؟ کارآفرین بودن یعنی پولدار بودن؟ آیا مانند این ضرب المثل که پول، پول می آورد، کارآفرین ها هم از همان اول آدم های پولداری بودند؟ واقعا چرا بعضی ها این قدر موفق هستند؟ آنان همیشه موفق بوده اند یا این که شکست هایی را هم تجربه کرده اند؟  کارآفرینی آموختنی نیست. مثلا نیازی نیست که حتما باید درسش را بخوانید تا کارآفرین شوید. همین بیل گیتس، درسش را تمام نکرد و از دانشگاه بیرون آمد تا شد بیل گیتس. یا مارک زوکربرگ، خالق فیس بوک او هم درسش را رها کرد تا شد این که الان هست. پس کارآفرینی حاصل تلاش ها و نتایج زندگی های فردی است، و نه لزوما درس خواندن، نکته ای که برای کارآفرین های ایرانی نیز صادق است. 


کارآفرین های ایرانی شاید درس خوانده باشند، اما درس کارآفرینی نخوانده7اند. آنان بیشتر درس های خود را از زندگی آموخته اند که تلاش کنند، شکست آنان را ناامید نکند، به افق های بلند پیش رو نگاه کنند، نه به جلوی پای خود و درنهایت این که آنان کار می کنند، کار، کار و کار. درست مثل مرجان مبین، بانوی کارآفرینی که اصالت یزدی دارد و سال هاست که به تهران آمده است. مبین روزانه حداقل 15 ساعت کار می کند، کم غذا می خورد و کم هم می خوابد. مرجان مبین، بیشتر یک مبتکر است، ابتکار و تلاشی که به کارآفرین شدن او منتهی شد.
 
شاید بگویید لابد پدر و مادر پولداری داشته است، اما او نه تنها در یک خانواده فرهنگی بزرگ شد، بلکه وقتی در سال 78 از یزد با دختر 2 ساله اش به تهران آمد، در یک خانه اجاره ای 40 متری، به قول خودش در بیابان های غرب تهرن ساکن شد. آن روزها حتی پول اجاره خانه را هم نداشت. اما اکنون خانه 600 میلیون تومانی خودش را فروخته است تا صرف سرمایه گذاری برای ابتکار تازه  ای بکند که در ایران منحصربه فرد است. برای این که بیشتر او را بشناسید، این گفت وگو را بخوانید. 
 

  خانم مبین! الان مشغول چه کاری هستید؟

تخصص آکادمیک من مهندسی صنایع در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه پلی تکنیک است. 21سال است که مشغول کارم و به دلیل تنوع محتوایی رشته تحصیلی در جاهای مختلفی بودم؛ در شرکت مجتمع صنایع لاستیک یزد، شرکت پیمانکاری نفت و گاز، شرکت سرمایه گذاری غدیر، شرکت هلدینگ دارویی برکت و در کنار همه اینها در طول دوران کاری ام، شرکت خصوصی خودم را هم به همراه همسرم اداره کردم که در آن در حوزه مشاوره خدمات مهندسی و مدیریتی کار می کردیم. شرکتی را از 15 سال قبل راه انداختیم که در حوزه مهندسی پروژه ها به ویژه در نفت و گاز و پتروشیمی و نیروگاه فعال است. بعدها به این نتیجه رسیدیم با توجه به این که حوزه فعالیتم به سمت بازار سرمایه کشیده شد، بهتر است با تاسیس شرکتی، مشاوره هایی تا رسیدن به مصوبه وام کمک به کسانی که می خواهند در اقتصاد فعال شوند و کاری را شروع بکنند، خدمت رسانی کنیم. 

  ایده جدیدی را دنبال می کنید؟

از سال 1386 در سفرهای مختلفی که به شهرهای اروپایی داشتم، با پروژه جدیدی به نام «خدمات کامل منزل» یا TOTAL HOME SERVICE مواجه و به آن علاقه مند شدم. این شرکت ها در کانادا و اروپا زیاد هستند. 2 سال کار مطالعات تحقیقات بازار در این زمینه طول کشید و با وجود این که تخصصم در تحقیقات بازار بود، این کار را به یک شرکت دیگری سپردیم تا عرق ما به این پروژه باعث نشود که اشتباه بکنیم یا نکات منفی را نبینیم. به این نتیجه رسیدیم که بازار خدمات در کشور، به ویژه در پایتخت از خلأ خدمات مناسب رنج می برد. یک ساختمان، منزل یا برج، گاهی با مشکلاتی مواجه می شود که صاحبان آن مجبور هستند برای حل آنها با شرکت ها و سازمان های بسیاری تماس بگیرند. متوجه این خلأ شدیم. 90 رسته خدمات را شناسایی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که برای این خدمات، سازمانی با نیروی انسانی فوق تخصصی باید وجود داشته باشد که بتوانند این خدمات را با یک هسته و مرکز ارائه بدهند. برای همین پروژه را فازبندی کردیم. اکنون در فاز یک 23 خدمت را ارائه می کنیم.

  از چه موقع کار را آغاز کردید؟

سال گذشته معرفی شرکت مان را انجام دادیم. برای ثبت برند توتال هوم سرویس باید به فارسی ترجمه می کردیم و ما آن را «سامانه خدمات جامع» نامگذاری کردیم و اسم برندمان را هم «آسایش» گذاشتیم و شعارمان را هم «آسایش همراه با شما در همه امور» انتخاب کردیم. روش کارمان هم به این صورت است که ما با موسسه های خیریه قرارداد داریم. خانواده های بدسرپرست و بی سرپرست، جوان های تحصیلکرده یا آقایان و خانم هایی که نیاز به کار دارند و هیچ جایی نمی توانند کار کنند، به ما معرفی می شوند. آنان در کلاس های رایگان ما شرکت می کنند.

  با این اوصاف اکنون شما در 3 حوزه فعالید؟

ما مشاوره پیمانکاری نفت و گازمان امردادیان انرژی را داریم که بیشتر همسرم در آن فعال است. امردادیان مدیریت هم بیشتر در زمینه تهیه طرح های توجیهی و بحث های مربوط به برنامه های استراتژیک فعال است که خودم در آن فعال هستم. شرکت خدمات جامع که بچه من است و 4 سال روی آن کار کردم. 2 سال مطالعه کردم و 2 سال هم هست که آن را اجرایی کرده ام و قدم به قدم دارم جلو می روم و کنترلش می کنم.

  الان چقدر نیرو برای این کار دارید؟

12 نفر نیروی استخدامی ستادی داریم و برای هر یک از دپارتمان های مختلف مان 15 تا 20 نفر نیرو داریم.

  در این مدت توانستید مردم را مجاب کنید تا برای گرفتن خدمات با شما تماس بگیرند؟

من یک سرمایه گذار خصوصی هستم و سراغ هیچ بانکی برای گرفتن وام نرفتم. شریک به سراغم آمده و درخواست مشارکت داده است، اما من تا وقتی که راهکارها و استانداردهایم تعریف نشده باشد، شریک نمی گیرم. زیرا اول باید ببینم کجای کار ایستاده ام. بنابراین چون یک سرمایه گذار خصوصی هستم، نمی توانم بیلبورد بزنم، نمی توانم بروم در تلویزیون تبلیغ کنم. حداقل در توان مالی ام نیست، اما در این روش و کمپین تبلیغاتی که تعریف کرده ایم و با آن داریم جلو می رویم، بیشترین چیزی که از آن استفاده کرده ایم، استفاده از بازاریاب حضوری یا کارشناس فروش است. اکنون 630 مشتری ماندگار دارم و این 630 مشتری ماندگار برای من بسیار ارزشمند هستند، مشتری ای که وقتی تماس می گیرد و ما حتی می گوییم که نیروی ما امروز و فردا رزرو شده است، می گوید صبر می کنم، هفته دیگر برای ما بفرستید.

  شما 2 شرکت داشتید و هم به لحاظ درآمدی و هم به لحاظ حوزه روابط، خوب و مکفی به نظر می آمد. انگیزه و آن نیروی اولیه که باعث شد وارد این حوزه جدید شوید، چه بود؟

2 شرکت داشتم که پروژه های خودشان را داشتند و فعال هم هستند، اما چیزی که برای من اهمیت دارد، این است که برای اولین بار یک چیزی را در کشور خود ایجاد کنی و این قاعدتا به عمر من هم بسنده نمی کند. «آسایش» قرار نیست مثلا فقط تا 2 یا 30 سال دیگر باشد، البته طبق برنامه ریزی، خودم تا 60 سال دیگر باید باشم. چون الان 40 سالم هست و باید 100 ساله بشوم!(خنده) اما به هر حال این به عمر من بسنده نمی کند. فکر می کنم که این شاید بلندپروازی باشد، شاید اسمش استفاده از الگوهای دیگران باشد. اصلا «استیو جابز» مگر چه کار کرد؟ کاری در دوران زندگی اش کرد که تازه پس از مرگش همه فهمیدند او چه کرد. یک نوآوری، یک خلاقیت با تمام چیزهای موجود، درحالی که استیو جابز خودش اصلا این کاره نبود، یعنی یک آدم متخصص در زمینه الکترونیک و کامپیوتر نبود، یک بازاریاب بود. مرجان مبین هم در زمینه فروش خدمات، جنس ندارد تا ببرد و نشان بدهد و بفروشد. من دارم خدمات می فروشم، اما خدماتم را به گونه ای و با استانداردهایی می فروشم که تا به حال مشتری به این صورت دریافت نکرده است.

  سرمایه اولیه شما چه قدر بود؟

برای این کار برآورد در حدود 600 میلیون را داشتم، اما تا کنون 700 میلیون هزینه کرده ام.

  آورده کافی بود؟

من هنوز به مرحله سودآوری نرسیده ام. من یک مهندس صنایع و طرح نویسم. می دانم که دوره بازگشت سرمایه یک صنعت به یک یا 2 سال نیست. حداقل 3 سال زمان می برد. درست است که کار خدماتی است و کار خدماتی سریع تر بازگشت دارد.

  یعنی هدف شما کسب پول نبود؟

همین طور است، اما می دانم ما می توانیم این کار را انجام بدهیم، من می گویم ما باید این کار را انجام بدهیم. اگر ما نتوانیم این کار را انجام بدهیم، چه کسی می خواهد انجام دهد؟ بالاخره یک نفر باید از جایی این کار را شروع کند. پس ما باید این کار را انجام بدهیم.

  پول جمع کرده بودید که به بخش خصوصی بیایید، یا نه، فکر می کردید به پول نیاز ندارید؟

من فرزند اول یک خانواده فرهنگی هستم و اگر درباره خانواده مبین در شهر یزد پرس و جو کنید، متوجه می شوید که همه به شغل معلمی مشغول هستند. همسر من نیز از خانواده کارگر است، اما تمام خواهر و برادرانش تحصیلکرده و فرهنگی هستند. ما سرمایه نداشتیم و این که می گویید از کجا شروع کردید، من از روزی که به تهران آمدم و به دانشگاه پلی تکنیک رفتم، اولین باری بود که وارد تهران شده بودم

  چه سالی؟

سال 78 بود که برای تحصیل در مقطع فوق لیسانس به تهران آمدم. متولد 52 هستم. قبلا مسیرمان به تهران نخورده بود. همسرم نقشه تهران را به من داد. گفت از راه آهن مستقیم سوار ماشین های ولیعصر(عج) می شوی و در خیابان رشت پیاده می شوی و در دانشگاه پلی7تکنیک ثبت نام می کنی. من این جوری وارد تهران شدم! یک ترم را در رفت وآمد بودم و همزمان در صنایع لاستیک یزد کار می کردم. چون کارمند رسمی آنجا بودم و با دیپلم استخدام شده بودم.

  یعنی بعد از استخدام درس خواندید و لیسانس و ارشد خود را گرفتید؟

همیشه به دنبال کار بودم و اکنون هم هنگام استخدام نیرو، کسی که می گوید من دانشگاه صنعتی شریف رشته فلان را خواندم، را در مقابل کسی که می گوید من هنگام تحصیلم کار کردم و دانشگاه علمی کاربردی بودم، دومی را ترجیح می دهم. چون ادبیات کسب و کار را می داند، چون برای درس خواندن زحمت کشیده است. من به تهران آمدم، در حالی که یک دختر 2.5ساله داشتم. همسرم تا 7 ماه نتوانست به تهران بیاید، چون نمی توانست پروژه را تحویل بدهد و باید در یزد می ماند. یک خانه 40 متری در تهران اجاره کردم.

  کجا؟

آن موقع سمت همت بیابان کده ای بود که اکنون اسمش شاهین شمالی است. در ایران خودرو استخدام شدم. دخترم را در مهدکودک همانجا می گذاشتم. دانشگاهم پلی تکنیک بود و به شدت به تحصیل در موارد جدید علاقه داشتم. علاوه بر دروس دانشگاهی هر دوره ای که بود را می گذراندم. هر دوره ای که فکر می کردم ممکن است برای رشته ام مفید باشد، حتی در صورت قرض گرفتن پول می گذراندم. از سال 78 تا 79 بود که مدرس این دوره ها شدم. من 5 سال با ادارات استاندارد استان های مختلف قرارداد داشتم که پنجشنبه ها و جمعه ها برای مدیران شان دوره ها را برگزار کنم. واقعا از صفر شروع کردم. ما خانواده فرهنگی و کارگری از صفر شروع کردیم و تنها کاری که کردیم این بود که در 20 سال سابقه کارم، به اندازه 40 سال کار کردم. شبانه روزی کار کردم.

  آن موقع فکر می کردید که به اینجا برسید؟ و این که آن انرژی اولیه برای گسترش کار، گرفتن لیسانس و فوق لیسانس و دوره های دیگر در حین کار، از کجا آمد؟ از خانواده، از خودتان؟ شما گفتید که اول هیچ چیزی نداشتید و حتی در خانه 40متری زندگی کردید. این انرژی از کجا آمد؟

رتبه کنکور من 320 بود و می توانستم در هر رشته ای قبول شوم. در دوره آموزشی ای که آموزش و پرورش برایمان گذاشت، مهندسی صنایع را برایمان توضیح داد و به آن نام پزشک عمومی صنعت دادند. به این رشته علاقه مند شدم و انتخابش کردم و چون پدرم به دلیل علاقه اش به من، با رفتن به شهر دیگر مخالفت داشت، رشته صنایع را در مقطع کارشناسی در یزد خواندم. این رشته را به عنوان درس نخواندم، با این رشته زندگی می کنم. شاید باور نکنید، اما من همیشه گفتم که من قورمه سبزی را با کنترل پروژه می پزم. تمام کارهای منزل را با کنترل پروژه انجام می دهم. یعنی آن قدر این رشته در وجود من ریشه کرده است که کارها و زمان بندی ها روی برنامه است. بدون استثنا من و همسرم هر سال برنامه داریم. هدف غایی، بودجه امسال و برنامه امسال.

  همه را مکتوب می کنید؟

همه مکتوب می شوند.

  این کار را از چه زمانی شروع کردید؟

از زمان ازدواج مان، از سال 75 ما این کار را انجام می دهیم. این را من از همسرم یاد گرفتم. ایشان هم فوق لیسانس صنایع هستند و لیسانس الکترونیک. همین الان اگر فایل اکسل همسرم را ببینید، می بینید که مثلا در سال75، اردیبهشت ماه چند درصد هزینه برای گوشت دادیم، چند درصد برای آموزش و چند درصد برای سرمایه گذاری. یعنی فایل های هر سال را داریم. ما مواردی که آموختیم و در کتاب ها بود را در عمل پیاده کردیم. آن انرژی هم، این است که من آدم بلندپروازی هستم و این را حسن می دانم، نه ضعف. این باعث شده است که همیشه به خودم می گویم همان ضرب المثلی که می گویند تا عاقل بیاید فکر کند که بپرد، دیوانه پریده و رفته است. من همیشه 4 پله برای خودم تعریف می کنم که اگر از اینها 3 تا را بالا بروم و یک پله بیافتم پایین، باز هم پله دومم. پس هنوز یک پله جلو هستم. درباره سرمایه گذاری در بخش خصوصی هم، من منزل شخصی ام را برای این کار فروختم.

  درباره انرژی اولیه که پرسیدم، یک مثلی هست که می گوید پول، پول می آورد. این را قبول دارید؟

به نظر من این درست نیست. من هیچ مشوقی نداشتم. من پدر و مادر کارمندی دارم که هنوز با من بحث دارند که چرا تو که کارمند بودی و حقوق داشتی، خودت می خواهی کار راه بیندازی. این یعنی من مشوقی در این زمینه ندارم، اما من از این کار لذت می برم. برای به دست آوردن باید مواردی را فدا کرد و آن لذت آن قدر ارزشش برای من بالاست که باید دید آیا ظرفیت در حد آن لذت هست یا خیر؟ چند ماه پیش مجبور شدم برای این که حقوق پرسنلم را پرداخت کنم، خودرو شخصی خودم را بفروشم. چون هیچ وقت نگذاشتم حقوق پرسنل از یکم به دوم برسد. یکی از همکارانی که اینجا کار می کرد، با چشم های اشکبار به من نگاه می کرد. می گفت شما چطور آخر ماشینت را فروختی که حقوق ما را بدهی؟ گفتم وظیفه ام است. من می خواهم این کار را راه بیاندازم. همسرم به من می گفت تا کجا می روی جلو؟ ماشین و خانه را فروختی. سکه و طلایی که داشتی را هم که فروختی. گفتم تا جایی که ببینم دیگر واقعا نمی توانم، اما مطمئنم می توانم. چون تا به حال چیزی نبوده است که بخواهم به آن برسم و نرسیده باشم.

  این ریسک بالا و این جسارت که حتی خانه خود را می فروشید، برای انجام کاری که تاکنون در کشور انجام نشده است، از کجا می آید؟

این شاید یک اعتقاد باشد. به شدت به خودم اعتقاد دارم. تاکنون چیزی نبوده است که بخواهم به آن برسم و نرسیده باشم. قبلا هم با من مصاحبه و صحبت شده بود که چه آرزویی داری؟ من همیشه گفتم آرزویی ندارم. آرزو چیزی است که به آن نرسی. من به هر چیزی می خواهم می رسم. به شرط آن که بخواهم و ضمن این که در کنار همه اینها من همسری دارم که مثل کوه پشت من ایستاده. یعنی اگر همراهی، کمک و رفاقت همسرم در کنار من نبود، واقعا من به هیچ جا نمی توانستم برسم. این مرد باعث شد که من بتوانم به جلو حرکت کنم و خیالم بابت همه چیز راحت باشد. اگر ریسک می کنم، اگر ضرر می کنم، اگر از دست می دهم، اگر هزینه می کنم، اگر شکست می خورم. ما دائم با هم صحبت می کنیم. بررسی می کنیم. من گزارش کار می دهم. به هر حال ایشان عضو هیات مدیره آسایش هستند. درست است که من سهامدار اصلی هستم. یک بار به ایشان گفتم که من بریدم، خسته شدم، گفت ببین! فکر کن در این 2 سال باید چقدر پول می دادی که این تجربه را پیدا کنی؟ فکر کن این پول را هزینه کردی که تجربه پیدا کنی. خانه دوباره پیدا می  شود، اما این تجربه را دیگر پیدا نمی کنی.

  از دوره کارورزی تان بگویید؟

از صنایع لاستیک 5 سال سابقه دارم و بعد هم ایران خودرو. اسفند 78 از صنایع لاستیک یزد بیرون آمدم و در ایران خودرو دیزل استخدام شدم و فاصله ای بین شان نیفتاد. بلافاصله با همین تفاوت به شرکت پیمانکاری آمدم. یعنی خودروسازی برای من جذابیت اش را از دست داده بود. 

تمام دوره ها را گذراندم. تمام کلاس های آنجا را شرکت کردم. زمانی که از ایران خودرودیزل بیرون آمدم، واحد مهندسی، 432 نفر در واحد مهندسی شرکت ایران خودرودیزل استخدام بودند. با طبقه بندی مشاغل کارشناس 1، 2، 3، ارشد 1، 2، 3 و سرپرست 1، 2، 3. پنج نفر سرپرست بودند که من یک نفر از آنها بودم و آن 4 نفر، 4 تا آقا بودند با 28 سال سابقه کار، اما سابقه کار من 6 سال بود. چون تمام دوره ها را رفته بودم. من روز تاسوعا و عاشورا سر کار بودم. افتخار نمی کنم که به خانواده و بچه ام نرسیدم. من روزهای بزرگ شدن بچه ام را ندیدم. من روزهایی را که باید با همسرم می بودم را نبودم. اما همسرم اینها را پر کرد، خانواده ام اینها را پر کردند.
 
بعد وارد صنعت نفت و گاز شدم و به شرکت هیر برناک وارد شدم که در آن زمان بزرگترین پیمانکار صنعت نفت بودند. از طریق یک پروژه ای که می خواستیم با سرمایه گذاری غدیر مشارکت کنیم، به معاونت طرح و برنامه غدیر رفتم. آنجا نزدیک 7 سال کار کردم و 4 سالش را در مطالعه گذراندم. 

80 تا طرح بررسی کردم. 80 تا طرح فیزو استادی بررسی کردم. 4 تا برنامه استراتژی مدیریت طرح کردم و گزارشاتی که باید برای هیات مدیره آماده می کردم و مبحث گردشگری به عنوان یک مبحث کسب وکار جدید مطرح شد. از سال 84 مطالعاتش را شروع کردم. هلدینگ گردشگری را خودم در شرکت سرمایه گذاری غدیر تاسیس کردم و 2 سال مدیر آنجا و رئیس هیات مدیره بودم تا این که تغییر مدیریت و سهامدار انجام شد. دیدم با این تیم جدید نمی توانم کار کنم، بدون فاصله به استخدام شرکت هلدینگ دارویی برکت درآمدم. به عنوان مدیر طرح و برنامه که آنجا هم با آدم های فرهیخته، پزشک و علاقه مند همکار بودم و طرح ها را بررسی می کردم، اما همیشه در کنار اینها شرکت خودم، برنامه های خودم و پروژه های خودم را هم داشتم.

  دوران کارمندی چطور بود؟

دوران کارمندی من همیشه برایم به سختی می گذشت. زیرا نمی توانستم قبول کنم که تفاوت جنسیت در کار خیلی مهم است. یک زن برای این که کار کند، باید 10برابر یک مرد کار کند تا دیده شود و باز هم می بینی که یک مرد با سابقه و تحصیلات مشابه تو باز هم او در اولویت قرار می گیرد و این قضیه برایم آزاردهنده بود. ساختارشکنی های زیادی کردم. در هر شرکتی که می رفتم اولین نفری بودم که اعتراض می کردم که چرا آقایان به ماموریت می روند و من نمی توانم بروم و این ساختارشکنی ها همیشه به ضرر من و به بدنامی من ختم می شد، اما شادی ام از این بود که وقتی نگاه می کردم می دیدم 10 زن بعد از من، موانع شان برطرف شد و این اتفاق خیلی خیلی برایم مبارک بود.

  با چه سرمایه اولیه ای این کار را شروع کردید؟ آن زمان پول داشتید یا با ریسک شروع کردید؟ اولین شرکتی که مشترکا با همسرتان تاسیس کردید به چه صورت بود؟

اولین شرکتی که مشترکا افتتاح کردیم به این صورت بود که یک زمین داشتیم در شهرستان که آن را فروختیم و به عنوان ضمانتنامه دادیم. یک پروژه در عسلویه گرفتیم و شروع به کار کردیم. این پروژه برایمان سود داشت و درآمدزایی کرد و به ما کمک کرد. بعد از آن یک رنو داشتیم که فروختیم به مبلغ یک میلیون و 200هزار تومان و با آن برای یک پروژه دیگر ضمانتنامه تهیه کردیم.

  شما ریز همه قیمت ها را دارید؟

من به خاطر این که خاطره نویسی می کنم و در یک نرم افزار تمام هزینه ها را ثبت می کنیم و یزدی هم هستیم، هیچ کدام از هزینه ها را فراموش نمی کنیم. نه تنها هزینه ها را، خیی وقت ها به جوانان فامیل می گویم که نگاه نکنید که منزل من الان در بلوار آفریقاست و ماشین فلان سوار می شوم. من سال 79 یک سال بعد از آمدنم به تهران، در خانه 40 متری زندگی می کردم که آب و برقش قطع شده بود، به خاطر این که پول نداشتیم بدهیم. خودم و دخترم تب داشتیم. شوهرم بیکار بود و تهران نبود، رفته بود دنبال کار. بدون ماشین و من فقط یک کامپیوتر داشتم که روی پروژه فوق لیسانس کار می کردم و سرفه می کردم. یکی از دوستانی که در یزد من را دیده بود و می دانست که در آن شهر خانه ای داشتم، کارمند رسمی شرکتی بودم، پدر و مادرم بودند و دردانه و نوه اول فامیل بودم. در زد و آمد داخل و به من گفت که اصلا باورش نمی شود، تو به خاطر این وضعیت آمدی تهران؟ و من خندیدم و گفتم بعدها خواهم دید تو باز هم به من می گویی اشتباه کردی یا نه؟ من برای همین آمدم تهران! نه تهران، دور شدن از خانواده و روی پای خودم ایستادن و قدم به قدم پیش رفتن. اینها مزه دارد!

  الان جوان ها و شاید هم پایین تر، چشم انداز دیگری دارند نسبت به کسب وکار، نسبت به ثروت اندوزی، نسبت به درآمد، بیشتر فکر می کنند که زندگی خوب یعنی این که شما بازاری باشی یا نه، یک پول قلمبه ای دستت باشد و اصلا برایشان قابل پذیرش نیست که مثلا خانم مبین در یک خانه 40 متری زندگی می کرده و شروع کرده، مگر می شود؟ چرا این طوری شد؟ آن موقع که شما شروع کردید، این فکرها بود؟

آن زمان که من به تهران آمدم، دوستانم مرا تقبیح و حتی مسخره می کردند. اصلا روش من برایشان عجیب بود که زندگی، خانواده، شهرت و آرامش و آسایش ات را ول کردی برای چی؟ به نظر من هدف مهم است. یک شب مهمان داشتیم و هیچ چیزی در خانه نداشتیم. با مهمان هم رودربایستی هم داشتیم، شوهرم ماشین همسایه را گرفت و با آن مسافرکشی کرد. 3200 تومان میوه و شیرینی خرید و آورد و گذاشتیمش جلوی مهمان تا از او پذیرایی کنیم. البته اگر امروز همچین اتفاقی بیفتد، من دیگر این کار را نمی کنم. چون الان دیگر رودربایستی هم با کسی ندارم. آن موقع ولی هنوز رودربایستی داشتم (با خنده) ولی با توجه به این که ما در شرکت آسایش دائما در حال نیرو گرفتن هستیم و من واقعا با 15 تا 20 نفر در هفته در حال مصاحبه هستم.

  خودتان مصاحبه می کنید؟ چرا؟

بدون استثنا! به خاطر این که ویژگی های اصلی را در رزومه می نویسند، مدیر منابع انسانی نگاه می کند و نظرش را می دهد. اما به هر حال بعد از 20 سال کار کردن، آدم شناس شده ام. روزی آقایی آمد، 27 ساله و مهندس، گفتم چند سال است که داری کار می کنی؟ گفت من از وقتی فارغ التحصیل شدم، 6 سال است که بیکارم. گفتم در این 6 سال چه کار کردی؟ گفت به موسیقی علاقه داشتم. گفتم رفتی دنبالش؟ گفت نه، فرصت نشد! اما به ورزش هم علاقه داشتم. پرسیدم آن را چه کار کردی؟ گفت یکی، دو بار رفتم باشگاه و بعد ولش کردم. گفتم برو بیرون. جامعه آماری جوانان ما به شدت پرتوقع شده اند. بچه از اول دبستان تبلت دارد، از دوم دبستان موبایل گالکسی دارد، موبایل من را ببینید، گفتم ارزان ترین گوشی را بدهید. دختر من 18 سالش است و امسال پیش دانشگاهی است، 3 سال است که تابستان ها پیش من کار می کند.

  حقوق هم به او می دهید؟

بله، با ساعت کار، سال اول آبدارچی بود. به شدت به او برخورد. اما به او گفتم باید آبدارچی باشی، چون هیچ تخصصی نداری. سال دوم منشی بود. تایپ را یاد گرفت، تلفن جواب دادن را یاد گرفت، سال سوم هم بازاریاب شد، بازاریابی که در دل گرما می رفت سر کار و همه من را تقبیح می کردند.

  ماشین در اختیارش بود؟

خیر، باید پیاده می رفت. همه به من بد و بیراه می گفتند که این چه کاری است که با این بچه می کنی؟ دخترم می خواهد در رشته معماری ادامه تحصیل بدهد، اما اکنون با رفتن به ساختمان های دیگر و دیدن آنها، درواقع دارد بازار خودش را پیدا می کند. بازاریاب در ذهن ما بد جا افتاده است، وگرنه بازاریاب یعنی دنیای کار. از دخترم پرسیدم که خیلی خوشحال هستی داری در شرکت مادرت کار می کنی؟ گفت نه، من دارم تجربه کسب می کنم که بعدا شرکت خودم را بزنم. این بزرگترین هدیه ای بود که دخترم می توانست به من بدهد که نگفت می خواهم بیایم در شرکت تو کار کنم. گفت می خواهم تجربه پیدا کنم و در شرکت خودم کار کنم. 

کدام یک از ما خانواده ها با بچه هایمان این کار را می کنیم؟ ما نسلی هستیم که داریم این بچه ها را تربیت می کنیم. 8 تا 9 تا بازاریاب در شرکت فعال هستند که به عنوان کارشناس فروش و مذاکره کننده می روند. سه نفر کسانی هستند که امسال دانشگاه قبول شده اند و بابت قبولی آنها، من بیشتر از پدر و مادرشان خوشحال شده ام. به آنها گفتم برای چه می خواهید در دانشگاه درس بخوانید؟ گفتند برای این که پدر ما سرمایه ندارد، می خواهیم پول در بیاوریم. رشته من صنایع است و از این رشته ام هم درآمد خوبی داشته ام. یکی دیگر هم رشته اش صنایع است، اما بیکار است. رفتگر بشوید اما رفتگر خوبی بشوید. 

به کارتان علاقه داشته باشید و با عشق کار کنید. می دانم که در جوانان الان نه علاقه هست، نه مسئولیت هست، به شدت تنبلی هست، به شدت توقع هست و به شدت مدرک گرایی. من، همسرم، برادر و خواهر من و پدر و مادر من در حق بچه ها چه کرده ایم؟ دختر من از دوم راهنمایی هر سال مجبور بود که بودجه خودش را بنویسد، پدرش از او می خواهد.

  درباره رامبد، (پسر 5 ساله خانم مبین) هم در آینده همین شیوه را دنبال می کنید؟

رامبد از همین الان نقاشی هایش را می فروشد. نقاشی می کشد و موقعی که مهمان داریم، آنها را روی میز می گذارد و می گوید از هر کدام که خوش تان آمده، بردارید. بعد برای هر کدام از آنها قیمتی دارد. یک هزار تومان و 2هزارتومان. بعد به او می گویند این را نباید بفروشی. می گوید نه، من زحمت کشیدم. من هم اصلا جلویش را نمی گیرم. زمان ما در یزد دختر و پسر از مدارس که تعطیل می شدند، باید سر کار می رفتند. من اکنون قالیبافی بلدم، دیپلم خیاطی دارم، بافندگی بلدم، دوزندگی بلدم، چون هر سال تابستان باید جایی می رفتم. یک خانواده فرهنگی بودیم و از لحاظ اقتصادی هم وضعیت خوب و متوسط به بالایی داشتیم. همسرم یک سال کفاشی کرد، یک سال میوه فروش بود، یک سال هم در تعمیرگاه. اینها یعنی این که فرزند باید در دوران تحصیل کار کردن را یاد بگیرد. 

همین کاری که الان در اروپا و آمریکا هم می کنند، اما ما داریم با بچه هایمان چه کاری می کنیم؟ به کلاس می بریم، برمی گردانیم، دست به سیاه و سفید نباید بزند، اولین چیزی که می آید برایشان می خریم. دختر من بودجه می نویسد، یعنی در 6 ماهه اول سال، هزینه لباس و کفش و رفت وآمد و تفریح و کادو برای دوستان را می نویسد. بعد می نشینیم فهرست را به اتفاق خودش بررسی می کنیم که مثلا نسبت به پارسال، ضرایب را خوب در نظر گرفته است یا نه. البته اگر وسط برنامه درخواست 200 تومان بیشتر هم کرد، کسی قرار نیست به او ندهد، اما او دارد
یاد می گیرد.

  اکنون 3 شرکت را به تنهایی مدیریت می کنید، یا همسرتان در کنارتان هست؟ می رسید؟ با توجه به این که همه را به صورت حضوری دارید رسیدگی می کنید؟

آسایش بچه من است و تمام وقتم را برایش گذاشته ام. دفتر مرکزی ام که اینجاست، ما هم اگر توجه کرده باشید اسم تابلوی ورودی مان «ایساتیس» هست که اسم قدیم یزد است. ما در خانه هم یزدی صحبت می کنیم و به شدت هم به آن پایبندیم. شرکت امردادیان انرژی چون بیشتر تخصصش در بحث نیروگاه و نفت و گاز هست، همسرم کارهایش را پیگیری می کند و ایشان مدیرعاملش هست و من سهامدار و عضو هیات مدیره. و جلساتی که نیاز باشد را شرکت می کنم. امردادیان مدیریت را خودم شخصا مدیریت می کنم. ما الان با همین کسادی بازار در حدود 4 پروژه داریم.

  خانم مبین، شما برای آن دو شرکت غیر از آسایش، چقدر فرصت شغلی فراهم کردید؟

من برای پروژه های مهندسی خودم به غیر از 2 نیروی ثابت، بقیه را از نیروهای پاره وقت استفاده می کنم، از دانشجوها. همیشه هم وقتی که آگهی می دهم، می گویم دانشجو؛ دانشجویی که در هفته 2 روزش را کلاس می رود و 3 روزش را بیکار است و هزینه ای که برای درس و دانشگاه باید بکند، می آید کنار یک مدیر ارشدی که مثلا 10 سال در صنعت نفت و گاز کار کرده قرار می گیرد و آموزش می بیند و کار هم می کند.

  اینها با تکیه بر تجربه های دورانی است که به تهران آمده بودید؟

دقیقا. می خواهم برای این دانشجو فرصتی فراهم کنم.

  تا الان برای آسایش چقدر نیرو در نظر گرفتید؟ و کار برایشان ایجاد کرده اید؟

23 دپارتمان داریم که هر دپارتمان حداقل دارای 7 نیرو و حداکثر 20 نفر است.

  پولداری چه حسی است؟

من تاکنون پولدار نبودم که خیلی پول داشته باشم. اما همیشه توانمند بودم و توانمندی را می دانید در چه تعریف می کنم؟ در اعتماد و اعتباری که میان دوستانم دارم. هیچ وقت بی پول نماندم. کافی بود که فقط تلفن بزنم و یک درخواست بکنم. اعتبار داشتم. پولداری من اعتبار من است، توانمندی من اعتبار من است. پول نقد درکیف من باشد، آن قدر لذت بخش نیست که با یک پیامک از یک دوست در خواست کنی که چقدر می توانی به من پول بدهی؟ و فردا آن مبلغ در حسابم باشد.

  اهل قرض گرفتن هم هستید؟

زیاد. هر دستی بده و بستانی دارد. این که پول نقد در کیفم باشد نه، اما این که اعتبار دارم، خیلی لذت می برم.

  تصور خوبی از ساختار اداری نیست. ساختار اداری انگار جایی است برای کار نکردن. می خواهم بدانم به عنوان یک فعال بخش خصوصی چه درس هایی از بخش دولتی گرفتید؟

من اصلا خودم با این ساختار مخالفم. با ساختار وظیفه ای. ساختار وظیفه ای یعنی دپارتمان و هر دپارتمان یک شرح شغل و هر دپارتمان هم ایزوله. من کارمند این واحد هستم، پس با آن واحد کار ندارم و به من هم ربط ندارد. من فرآیندگرا هستم و می گویم ساختار باید ساختار ماتریسی باشد. به همین روش هم کار می کنم. یعنی یک نیروی انسانی، توانمندی اش برآورد می شود. فرآیندها تعریف می شود و میزان ساعات هر فرآیند که لازم هست مشخص می شود.

  کلا از شرایط و فضای دولتی، مواردی را که شما دیدید را می خواهم بگویید که مثلا شما سعی می کنید فلان طور که در فلان سازمان دولتی بوده نباشید. به ویژه در بخش مرتبط با خانم ها. از آن تجربه ها برای ما بگویید.

یک کارشناس برای مدیر تصمیم ساز است. یعنی گزارش را آماده کند، اطلاعات درمی آورد، گزارش ها را طبقه بندی می کند و بعد در اختیار مدیر قرار می دهد که او نزد مدیر ارشدتر و بالاتر می برد تا تصمیم گرفته شود. پس تصمیم ساز، کارشناس است. در طول عمر کاری ام گفته ام یک کارشناسم و به این افتخار می کنم. زیرا من هستم که باعث می شوم مدیر بتواند تصمیم بگیرد، اما حتی این گزارش هایی که آماده می شد و کارشناس آماده می کرد و پایینش می نوشت مثلا مرجان مبین، مدیر می آمد می گفت صفحه اولش را بردار و اسمت را رویش نگذار که به اسم او تمام شود. این اتفاق ها برای من افتاد، طوری که من همیشه گزارشاتی که آماده می کردم، در قسمت پایین که نمی شد تغییری در آن داد، اسمم را می نوشتم. می گفتند صفحه رویی را بردار. باز هم اسمم پایین صفحات دیگر بود. می گفتم من زحمتش را کشیدم. این قرار نیست برای من پاداش بشود و نه پولی به من می رسید، اما حس خوبی به من منتقل
می کرد.

  البته بسیاری هم به آن تن می دهند.

بله کارشناس های دیگر. به خاطر عدم امنیت شغلی و عادت. عادت و راحت طلبی، آدم را فسیل می کند. خسته می کند. اینها چیزهایی بود که در سیستم دولتی واقعا آزاردهنده بود. بعد مثلا در واحد طرح و برنامه، ما را ایزوله کرده بودند و حق نداشتیم با هم صحبت کنیم. ساختمان ها را هم جدا کرده بودند. چرا؟ چون مدیران شان نمی خواستند ما با هم ارتباط داشته
باشیم!

  گفتید که قورمه سبزی را با کنترل پروژه درست می کنید. در خانه آشپزی می کنید؟

آشپزی من محشر است. آش شله قلمکار من معروف است. بافتنی من هم همیشه اول پاییز شروع می شود، خیاط خوبی بودم تا حدی که تا 3 سال پیش هیچ وقت خرید بیرون نمی کردم. همیشه برای خودم و دخترم خیاطی می کردم. اما به تازگی کمتر شده است. این توانایی ها را از دوران آموزشی دارم، یا دوران تحصیل که مرا به قالیبافی فرستادند. اکنون عاشق قالیبافی هستم. شاید روزی یک دار قالی زدم و شروع به بافتن کردم. مهم تر از همه این که مادرم.

  فکر می کنید روزی استیو جابز ایرانی بشوید؟ فکر می کنید استیو جابز ایرانی چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟

استیو جابز تنها کاری که کرد، این بود که به هیچ عنوان عقب نشینی نکرد. بعد از 40 سال کار کردن از شرکت خودش، بیرونش کردند، اما نا امید نشد. استیو جابز شدن واقعا کار سختی نیست. من 2 نفر را خیلی دوست دارم. یکی بارن بافت و یکی استیو جابز و هر دو یک ویژگی دارند، پافشاری، اصرار و ماندن. سال گذشته برای من از نظر مالی بسیار سخت بود. از همه مهم تر این که به غیر از همسرم مشوقی نداشتم، اما ایستادم و مطمئنم با این پافشاری امسال نه، سال بعد جواب خواهم گرفت. چون می خواهم جواب بگیرم./گفتگو از کمیل عباس زاده، مرتضی گلپور/همشهری اقتصاد/اقتصاد ایران

مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا