مینو محرز دکتر معالج آیت‌الله تهرانی :حاج آقا مجتبی مثل هیچ کس نبود/امیدواریم باز هم نمونه ایشان پیدا شود/ماجرای اولین برخورد با حاج آقا و...

 

یادم هست، دفعه آخری که بستری بودند، به من گفتند من باید زودتر مرخص شوم زیرا باید خودم را برای صحبت‌ها و سخنرانی‌هایی ایام محرم و صفر آماده کنم. که من گفتم چشم. ایشان کمی کم خون شده بودند، کمی ایشان را رو به راه کردیم، اما با وجود حال بد، باز می خواست که ...

گروه فرهنگی مشرق- یک روز مانده به اربعین حسینی(ع) بود که خبر ارتحال حضرت آیت الله مجتبی تهرانی بسیاری از مردم را در غم و اندوه فرو برد. در این چهل روزی که از عروج ملکوتی مرد اخلاق تهران می‌گذرد با برخی از نزدیکان ایشان گفتگو کردیم. در این گفتگوها یکی از مهتمرین خصوصیت ایشان را پرهیز از شهرت و زندگی در گمنامی یافتیم. نزدیکان ایشان می گفتند حاج آقا مجتبی همیشه به این مهم توصیه می کردند و جمله‌ای از ایشان نقل می‌کردند که "این چیزها (شهرت) از محرکات است، من از اول جوانی نمی‌گذاشتم در مورد من کار تبلیغاتی شود".
حال که ایشان عالم فانی را وداع گفته و به عالم باقی سفر کرده است، بر حسب وظیفه تلاش کردیم تنها گوشه‌ای از شخصیت بی‌بدیل و البته مغفول مانده ایشان را در غالب انتشار خاطرات برخی از دوستان و نزدیکان و شاگردانشان به محضر شما پیشکش کنیم.

این بار پای صحبت های یکی از پزشکان معالج آیت الله مجتبی تهرانی نشستیم. دكتر مينو محرز در سال 1342 تحصیل در رشته پزشكي دانشكده پزشكي دانشگاه تهران را آغاز كرد. بعد از اتمام دوره دكتري عمومي، سال 1349 در رشته تخصصي عفوني ادامه تحصيل داد و در سال 1352 موفق به اخذ مدرك در رشته تخصصي عفوني از دانشگاه تهران شد. وی اكنون به عنوان عضو هئيت علمي دانشگاه و استاد گروه عفوني در بخش عفوني بيمارستان امام خميني (ره) است. او مدتی پزشک معالج حاج آقا مجتبی تهرانی بوده است. آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد ماحصل گفتگوی ما با اوست.

مشرق: چطور با حاج آقا آشنا شدید؟ بیمارتان بودند یا به شما معرفی شدند؟
اولین بار که من ایشان را دیده بودم خودم هم یادم نبود. بعد که به علت بیماری، من دوباره ایشان را دیدم، خودشان یادشان بود.سال ها پیش که به علت مشکلات قلبی تحت نظر دکتر ناظری بودند، تب هایی می کردند و کارهایی برای ایشان شده بود. از من مشاوره خواستند که من به آن جا رفتم و تشخیص بیماری را دادم. این مسئله در ذهن ایشان مانده بود که برخی آمده بودند و نتوانسته بودند تشخیص دهند و می‌گفتند "شما آمدید و تشخیص دادید" به همین خاطر خیلی به من اعتقاد پیدا کرده بودند. بعد که مشکلات عفونت در زمینه بیماری ایشان پیدا شد، یکی از همکاران ما آمدند و گفتند من می خواستم از شما خواهش کنم تا بیایید و برویم دیدن کسی که برای ما خیلی عزیز است. من نمی دانستم کیست، زیرا به من نگفته بودند. بعد که رفتم دیدم که حاج آقا هستند. ایشان به من یادآوری کردند که "چند سال پیش درباره بیماری من یک تشخیصی دادید که حال من خوب شد."

 


بعد دیگر من از آن موقع در جریان درمان عفونت های ایشان بودم. بعد از مدتی هم دوباره ایشان تحت عمل جراحی قرار گرفتند، این اواخر که متأسفانه حال ایشان بد بود، تحت نظر من بستری شدند. منتها دیگر بیماری پیشرفت کرده بود و تب های خیلی شدیدی می کردند. و دوباره همان عفونت ها، یعنی اصل بیماری برای ایشان مشکل ساز شده بود. بنابراین آشنایی من از سال ها پیش بود.
از دو سال پیش در جریان بیماری اخیر ایشان بودم. چند باری مرتب در تماس تلفنی بودیم. پزشکان ایشان و افراد خانواده که پزشک بودند، با ما در تماس بودند و هر چند وقت یک بار هم که لازم بود سراپایی ایشان را ملاقات می کردم. بعد که بستری شدند، اولین بار تحت نظر من بودند. بعد که مرخص شدند. همین امسال شهریور و مهر بود که دوباره تب های شدید می کردند و خیلی ضعیف شده بودند. این وسط ایشان یک عمل جراحی هم در بیمارستان دی انجام دادند که آن موقع مشکل عفونی نداشتند. اما هر گاه مسئله ای برای مشکلات عفونی ایشان بود، یا تحت نظر ما بستری می شدند، یا این که تلفنی. اگر در خانه درمان می شدند، با ما در تماس بودند. دیگر در آخرین بستری ایشان که متأسفانه فوت کردند، من مسافرت بودم.

مشرق: تشخیص شما چه بود که بقیه تشخیص نداده بودند؟
برای چند سال پیش بود که خود حاج آقا به من گفتند. ظاهرا تب می کردند. همه گفتند عفونت است ولی من گفتم این عفونی نیست. آنتی بیوتیک های ایشان را قطع کردیم و تب ایشان هم قطع شد. ظاهرا این طوری بود. اما همیشه چون به علت بیماری زمینه ای ایشان که عفونت داشتند، تحت درمان ما بودند.

مشرق: شما خودتان علاقه مند بودید که درمان ایشان را پیگیری کنید؟

خیلی. ایشان واقعا انسان والایی بودند. خدا ایشان را رحمت کند. زمانی که من روزانه برای ویزیت ایشان می رفتم، واقعا با تمام دردی که می کشید و با تمام مشکلاتی که به علت بیماری و تب بالا داشتند، همیشه با لبخند از آدم پذیرا بودند. همیشه تشکر می کرد و به کسانی که از نظر پزشکی اعتماد داشت، واقعا هرچه می گفتیم قبول می کردند. یعنی خیلی فرد منطقی و فوق العاده انسان والایی بود. بعد که من دیدیم همه ایشان را عاشقانه دوست دارند ایشان را شناختم و به عنوان یک بیمار تحت نظر من بودند. من خیلی لذت می بردم از این که یک مریضی با وجود درد شدید با منطق، با بیماری خود روبرو شود و تمام دردها را تحمل کند و قبول کند.



یادم هست، دفعه آخری که بستری بودند، به من گفتند من باید زودتر مرخص شوم زیرا باید خودم را برای صحبت‌ها و سخنرانی‌هایی ایام محرم و صفر آماده کنم. که من گفتم چشم. ایشان کمی کم خون شده بودند، کمی ایشان را رو به راه کردیم، اما با وجود حال بد، باز می خواست که برود و احساس می کرد که باید برود و آخرین خطابه های خود را هم انجام بدهد.

مشرق: ایشان از بیماری خودشان و پیشرفت آن مطلع بودند یا خیر؟
بله. خیلی خوب می دانست. سؤال می کرد. ما اگر می خواستیم درمانی برای او بگذاریم یا اقدام خاصی کنیم، با ایشان که در میان می گذاشتیم، می گفت: نظرتان چیست؟ آیا لازم است یا خیر. بعد که ما می گفتیم به نظر می آید. او قبول می کرد. هم خودش و هم اطرافیان بسیار راحت می گذاشتند که آدم برای مریض کاری انجام دهد. خیلی از اوقات اطرافیان بیمار و خود بیمار این قدر هیجان به خرج می دهند، یا یک سری دخالت هایی می کنند، که باعث می شود کار ما را سنگین‌تر کند. اما ایشان خیر. هم خودش و هم اطرافیان بسیار آدم های منطقی بودند و خودش بسیار آدم قدردانی بود. یعنی واقعا ایشان به عنوان یک بیمار روی من تأثیر گذاشته بود. بعد که ایشان به عنوان یک روحانی بسیار مورد علاقه و تأیید افراد بوده باشد.

مشرق: خبر فوت ایشان را کجا شنیدید؟
من در مسافرت خارج از کشور بودم که شنیدم فوت کردند. دفعه آخری که ایشان با حال خیلی بد بستری شدند، متأسفانه ایران نبودم. از طریق مسولان بیمارستان تهران شنیدم. زیرا شوهر من مدیرعامل بیمارستان تهران است. با آن ها  در تماس بودم، آن ها گفتند که حاج آقا بستری شدند و فوت کردند.

مشرق: حشر و نشر با حاج آقا تاثیری روی شما گذاشت یا نه؟
من 35 سال است که دارم طبابت می کنم، خیلی هم مریض در عرض این مدت دیدم و خیلی هم مریض در روز می بینم، اما ایشان خیلی روی من تأثیر گذاشت. تأثیری که ایشان داشت، حالا نمی دانم چطور باید گفت، همان طور که خدمت تان گفتم، ایشان یک انسان والا بود، بنابراین یک بیماری که انسان والایی باشد، روی آدم تأثیر می گذارد. قدرت برخورد او با بیماری و قبول او با درمان کاملا منطقی بود. زیرا همکاری بیمار و اطرافیان با ما در روند درمان خیلی تأثیر دارد. درست است بیماری ایشان بیماری پیش رونده بوده که خیلی نمی شد جلوی آن را گرفت، اما با وجود این، پذیرش ایشان از بیماری خود و خیلی منطقی تحمل کردن مراحلی که در بیماری خود سال ها درگیر آن بود، و هیچ وقت خم به ابرو نیاورد، روی آدم تأثیر می گذارد. مریض راحتی بود. یعنی آدم از درمان چنین بیمارانی لذت می برد. زیرا احساس می کند، همکاری صمیمانه خود و اطرافیان او بهتر می تواند به ما در درمان کمک کند. زیرا ما معمولا در درمان، خب یک مثلث است دیگر، یک سر آن پزشک است، یک سر آن بیمار است، یک سر آن بیماری است.

 


بعضی از مریض ها هستند، عوض این که با پزشک همکاری کنند که بیماری را کنترل کنیم، با بیماری همکاری می کنند، یا دخل پزشک را می آورند. یا پزشک و بیماری با هم هستند و مریض از بین می رود. این همکاری بین پزشک و بیمار خیلی به کنترل بیماری کمک می کند. ایشان با تمام پزشک های خود این طور بود. در تمام این مدت طولانی این مشکل را توانست تحمل کند فقط به خاطر این است که هم روحیه فوق العاده خوبی تا آخرین لحظه داشت، قبول مسئله. بعضی ها هستند که می گویند من چرا این طور شدم، این از محسنات آدم هایی است که فوق العاده متدین هستند و واقعا دین دار هستند. و ایشان قبول کرد. قبول کرده بود که این خواست خداست و بالاخره این پیش آمده، حالا چطوری با آن کنار بیاییم. اصلا دلش نمی خواست که یک لحظه کارهای اضافه و آن چنانی برای او بشود که بخواهد یک روز بیش تر زنده بماند. این حالت و این تفکر کم تر در مریض های دیگر به چشم می خورد. شاید ایشان استثنائا به علت روحانی بودن خود این کار را کرد. ایشان واقعا روحانی بود.

مشرق: شما در این چند وقت پیگیری کردید که وضعیت ایشان چطوری است؟
این اواخر که بستری شدند، البته یک ماه نبود که تحت نظر ما بودند، بعد رفتند به خاطر این که خودشان می دانستند که دیگر کار اضافه تری ما نمی توانیم برای ایشان کنیم. دلشان می خواست که در منزل باشند، زیرا امکانات رسیدگی در منزل هم بود تا بعد بتوانند سخنرانی های خود را در محرم داشته باشند.
این اواخر اصلا حال شان خوب نبود. یادم است یک بار صبح که به دیدن ایشان رفته بودم، دیدم بیمارستان کمی شلوغ است، یعنی تعداد زیادی محافظ هستند، که معمولا از سیاست گذارها و افراد روحانیون والا مقام دیدن ایشان می آمدند. بعد که من وارد شدم تا ایشان را ببینم. ایشان به آن آقا گفتند: این خانم دکتر هرچه بگوید من قبول می کنم، این خانم دکتر واقعا زحمت می کشد. او خیلی قدردان بودند. من وقتی دیدم ملاقات دارند، بیرون آمدم. زیاد دیدن ایشان می آمدند.

مشرق: از چه موقع می‌دانستند که دیگر نمی شود کاری کرد؟

دفعه آخری که بستری شدند، خودشان این مسئله را می دانستند. منتها تب ها خیلی شدید بود. خانواده به من زنگ زدند، گفتم بهتر است بیایند و بستری شوند و از راه رگ دارو بدهیم و کمی بیش تر بررسی کنیم. آخرین بار دیگر خیلی کم خون شده بودند، ما مرتب به ایشان خون می زدیم. بیماری ایشان پیشرفته بود، ضعف داشت و دیگر نمی توانست حرکت کند. خودش هم تمام این برنامه ها را می دانستند و خیلی خوب قبول می کردند. خانواده هم می دانستند. خب آن ها هم ناراحت بودند. بالاخره خانواده ای زمانی که می بینند دارند یک عزیزی از خود را از دست می دهند و کاری هم نمی شود کرد، ناراحت می شوند. اما در عین حال همه آنها نمی خواستند کار اضافه ای که بخواهد ایشان را اذیت کند، برایشان بشود.

 


مشرق: یعنی چه؟
بالاخره یک سری کارهای تهاجمی که آدم می گوید انجام دهیم تا ببینیم چیست. آن ها می گفتند خیر. زیرا همه می دانستند بالاخره این برنامه چون سال ها طول کشیده بود، آخر سر به جایی می رسد که آدم بهتر است کاری نکند. یک عده تا آخرین لحظه یک سری کارهای تهاجمی هم انجام می دهند، باز نتیجه نمی دهد. یک عده قبول می کنند که تا این جا هر کاری کردند، بس است دیگر، بیش تر حاج آقا اذیت نشود. و خودش هم این را می خواست. من در خاطر دارم که ایشان را فرستادیم تا بروند و اسکن کنند، به من تلفنی گفتند که حاج آقا می خواهند بروند و اسکن کنند، اتفاقا من در جلسه بودم، خودشان هم به من گفته بودند که من می خواهم بروم و زودتر خودم را برای سخنرانی آماده کنم. نمی دانم اصلا موفق شدند که برای سخنرانی بروند یا خیر.

مشرق: غیر از روحیه صبر ایشان، چیز دیگری از رفتار ایشان مشخص نبود؟
زبان آدم قاصر است. به هر حال ما یک مریض را که می بینیم، فقط بیماری و بدن او نیست، از نظر روحی هم با مریض، یعنی در جریان مسائل روحیه و اطرافیان او هم هستیم. ایشان خیلی با قدرت بود. دانش او هم نسبت به مسائل پزشکی خوب بود، زیرا سؤال می کرد. درست است که مسائل پزشکی شاید آن قدر نمی دانست، اما سؤال می کرد و باید برای ایشان توضیح می دادیم. زیرا بعضی از مریض ها هستند که آدم آن ها را درمان می کند و اصلا توضیح هم نمی خواهند. اما ایشان توضیح هم می خواست؛ اما قبول می کرد. هیچ وقت نمی گفت حالا چرا؟ برای ایشان توضیح می دادیم که این طوری است و باید این کار را بکنیم، قبول می کرد. از پزشکانی که به آن ها اعتقاد داشت، قبول می کردند. این مسئله را برای کسی که دانش آن را داشته باشد و بعد راحت قبول کند، برای ما خیلی ارزنده است.

مشرق: تأثیری هم روی پرسنل بیمارستان، بالاخره حضور چنین آدمی روی بقیه تأثیر داشت؟ واکنش پرستاران یا بقیه دکترها چه بود؟
دکترهای دیگر  غیر از من ایشان را می دیدند. زیرا دکترهای ایشان دکترهای خاصی بودند. ما به هر پزشک اجازه مشاوره ایشان را نمی دادیم. پزشکی که آن جا همیشه کار بستری انجام می دادند، ایشان از مریدهای حاج آقا بودند و سال ها ایشان را می شناختند. با وجود این که بخش شلوغ بود و برای سرپرستار بخش رفت و آمد سخت است، اما ایشان به حدی خوب برخورد می کردند که اصلا این چیزها به حساب نمی آمد.

ایشان از کارهایی که برای شان می کردند، خیلی قدردانی می‌کرد با اینکه وظیفه شان بود. یعنی با وجود این که همه وظیفه خود را انجام می دادند، اما ایشان خیلی قدردانی می کرد. با پرستاران و پزشکان، به خصوص با پرستاران، برای این که فرهنگ مردم ایران این است که وظیفه پرستار این است که یک سری کارها هم انجام دهد و خیلی قدردانی نمی کنند، اما حاج آقا چون خیلی قدردان بود، روی پرستاران خیلی تأثیر گذاشته بود. در حالی که خیلی از مریض ها در شرایط سطح بالای فرهنگی و اجتماعی گاهی آن چنان طلب کار هستند و با پرستار بد رفتار می کند. مثل این که خدمت کار شان هستند. اما این حالت والایی که ایشان داشت، اصلا با هر پرستاری با هر بهیار، کسانی که به آن جا می رفتند تا تخت ایشان را مرتب می کردند انفدر با تواضع رفتار می کرد و این قدر قدردانی می کرد که همه خیلی او را دوست داشتند.

مشرق: آخرین ملاقات شما با حاج آقا همان روزی بود که فرمودید....
بله. همان روز که ایشان رفتند، زیرا من خودم هم قرار بود پنج شنبه ایشان را مرخص کنیم، و من شنبه مسافر بودم. که مدام می گفتند: من زودتر بروم. گفتم تا جمعه در خدمت شما باشیم زیرا من هم دارم می روم، با ایشان شوخی می کردیم و گفتم می خواهم بروم و نوه ام را ببینم. به ایشان گفتم: مطمئن باشید که من شما را زود مرخص می کنم، خیلی دلش می خواست که زودتر به خانه برود. که بعد اتفاقا همان پنج شنبه مرخص شدند و بعد آن مدت هم در خانه بودند. خیلی از درمان های ایشان را در منزل انجام دادند. زیرا پزشک های فوق العاده، هم در اطرافیان و خانواده داشتند و هم همه با جان و دل حتی حاضر بودند هر امکانی که لازم هست، در منزل برای ایشان انجام بدهند. یعنی می شد یک بیمارستان در منزل گذاشت و همه با جان و دل به آن جا بروند و ایشان را درمان کنند. اما برای بعضی مسائل بهتر بود که ایشان بستری می شدند.

مشرق: قطعا شما قبل از این که حاج آقا را ببینید، یک تصوری از روحانیت داشتید. مثل خیلی از کسان دیگری که اجع به آنها یک تصوری دارند. شاید یک روحانی را تا به حال ندیده بودید، شاید این قدر نزدیک با او برخورد نکرده بودید. اول تصورتان چه بود و بعد از این که حاج آقا را دیدید، تصورتان عوض شد یا خیر؟ می خواهم ببینم حاج آقا چه تغییری در نگرش شما نسبت به روحانی ها گذاشت؟
ایشان روحانی فوق العاده والایی بود زیرا وارد بازی های سیاسی نشده بود، البته اشراف به سیاست داشت. این بزرگ ترین حسن حاج آقا بود. یک فرد دانا در علم خودش بود که فقط به همان اهمیت می داد.

مشرق: برای شما هیچ وقت این حس به وجود نیامد که مثلا ببینید که او چه می گوید و کیست و برای چه این قدر ایشان را دوست دارند؟
چرا. اما متأسفانه من واقعا فرصت ندارم. صدها نفر و شاید کسانی که به دیدن ایشان می آمدند، نشان می داد که ایشان آدم فوق العاده در علم خود و در چیزی که می داند، است. آدم می بیند که این همه آدم به دیدن ایشان می آیند که در رده های بسیار بالای مملکت هستد. خب معلوم می شود که این آدم باید انسان بسیار برجسته ای باشد.

مشرق: بالاخره نگفتید در دیدگاه تان تغییر به وجود آمد یا خیر؟
من مریض روحانی زیاد داشتم. خیلی از آن ها هم ممکن است در سیاست باشند اما باز هم آن مسئله شخصیت روحانی خودشان را دارند؛ اما ایشان آدم نازنین و خاصی بود. او مانند کسی نبود مانند خودش بود. حتما ایشان یک خصوصیاتی داشتند که در هر رده ای این همه مرید داشتند.

مشرق: ما سؤال دیگری نداریم اگر شما فکر می کنید مطلبی هست بفرمایید.
من فقط واقعا خوشحال هستم که در این مدت با حاج آقا آشنا شدم. امیدوارم که روح شان شاد باشد و خداوند صبر به مریدها و خانواده شان بدهد که بتوانند فقدان ایشان را تحمل کنند. امیدواریم باز هم نمونه حاج آقا پیدا شود که این قدر بقیه بتوانند با خوشحالی و راحتی بنشینند و به حرف های ایشان گوش دهند و حرف ها را آویزه گوش کنند. این خیلی مهم است.

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا