زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

عصر كه به خانه رفتم مثل همه آقايان خسته و كوفته كه به خانه مي‌رسند اولين جمله گوش نواز و روح‌پرور كه از آشپزخانه مي‌آيد صداي بانو است كه اهل بيت با لحن شكايت‌آميز فرمودند: خبر گل پسرتون داريد؟
فهميدم پسر خطايي كرده كه حالا پسر من شده اگر كار خوبي كرده بود مي‌فرمودند: بچه‌ام. گفتم: نه. گفت: از وقتي با دوستش رفته كنار خيابان ايستاده با گوشيش عكس مردم مي‌گيره! شماره ماشين‌ها را يادداشت مي‌كنه! هر كاريش هم كردم خانه نيامد.
بنده هم عليرغم خستگي رفتم سر خيابان بنده‌زاده و دو تا دوستاش را ديدم كه بله ايستاده‌اند و مردم را مي‌پاييدند. در اين حال بود كه نعره زنان احضارش كردم و با شماتت گفتم: اينجا چكار داري؟ چرا خانه نيامدي! بدو بدو بيا خانه! كه دوستش با صداي بلند و محكم مثل كارتون (ميتي كامان) با صداي خاص گفت:(ميتي كامان) بازرس را احترام كنيد! و اون يكي كه مرا ديد فوري گفت: آقاي زبان دراز ما داريم تمرين و بازي گشت نامحسوس مي‌كنيم كه. ... كه نداره «بچه داره بازي مي‌كند».بچه است! بعد هم قيافه مهربان گرفتم و گفتم: بيا بابا خسته كه شدي دوتا بستني بگير و خودت و دوستت بخوريد و بعد بيا خانه شام حاضراست كه صدايي مرا به خود آورد. والده بنده‌زاده بودند كه بيخ گوشم نجوا مي‌كردند و مي‌فرمودند آمدم تا بچه را نكشي! ديدم جا زدي! علت اين قهر اوليه و لطف بي‌محل بعدي چه بود؟
يواشكي گفتم: (مصلحت). يكهو بازي بازي و شوخي شوخي جدي شد مي‌ترسم تلفن بزند و شماره ماشينم را بدهد كه جلو بيمارستان بوق زده! يا با آستين كوتاه پوشيدن، كشف حجاب كرده! بچه است با بچه‌ها مهربان باشيد مشاور مدرسه‌شان مي‌گفت!! اما بعد اين تعارف و مهر و محبت نهايتاً فايده‌اي نداشت چون عكس من و مادرش را گرفته بود و زير عكس نوشته بود: با اين خانم چه نسبتي داريد!!!؟

زبان دراز

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا