یزدفردا: " این داستان براساس روایت پلیس آگاهی فرماندهی انتظامی استان یزد – اجتماعی منتشر شده است:سعید " كه 22 سال سن دارد و به عنوان متهم به قتل همسرش دستگیر شده در اتاق بازجویی دایره جنایی پلیس آگاهی می گوید: تا كلاس سوم راهنمایی درس خوانده ام و چون علاقه به درس و مدرسه نداشتم ترك تحصیل كردم و به علت مشكلات جسمانی ازخدمت سربازی هم معاف شدم.

استخدام دریك شركت:چون باید برای آینده ام برنامه ریزی می كردم با سفارش پدرم به یكی از دوستانش، در یك شركت استخدام شدم و تصمیم گرفتم تا خوب كار كنم و...

آشنایی با سارا:هنوز چند ماه ازآغاز به كارمن درشركت نگذشته بود كه دخترجوانی نیز به استخدام شركت درآمد، ما با هم در یك بخش كارمی كردیم و دراثر مراودات روزانه كم كم به یكدیگرعلامند شدیم.

سارا دختری ساده و زیبا بود و من یك دل نه صد دل عاشقش شده بودم، دنبال فرصتی می گشتم تا احساس علاقه ام را به او بگویم تا این كه بالاخره او خودش یك روز باب صحبت را باز كرد و از زندگی اش و این كه پدرش را ازدست داده و مادرش به خاطر ازدواج با مرد دیگری او را تنها گذاشته درد دل كرد؛ من همانجا بود كه ازسارا خواستگاری كردم و به او اطمینان دادم كه هیچ وقت تنها نخواهد ماند.

ازدواج با سارا:من موضوع عشق وعلاقه ام به سارا را با مادرم مطرح كردم و او نیز با پدرم صحبت كرد، در كمتر از دو هفته مراسم خواستگاری رسمی  در خانه خواهر بزرگ سارا برگزار شد و پس از رسم و رسومات معمول، ما نامزد شدیم، 6 ماه از عقدمان گذشت در این مدت متوجه شدم كه سارا آدم عصبانی و خودخوری است و بی خود و بی جهت جوش می زند.

با توجه به روحیات سارا، پدرم گفت: بهتر است تا زودتر زندگی مشترك تان را آغاز كنید چون همسرت سرش به زندگی گرم می شود و از گذشته و موضوعاتی كه او را آزار می دهد غافل خواهد شد. پدرم تمام جهیزیه همسرم را تقبل كرد و این مسئله سارا را كه خانواده اش نتواسته بودند برایش جهیزیه تهیه كنند آزار می داد.

من آپارتمانی را درنزدیكی خانه پدرم اجاره كردم و ظهر روز سه شنبه بود كه جهیزیه را با گل و روبان به خانه مان بردیم،ما آن شب تا دیر وقت وسایل خانه را با سلیقه یكدیگر می چیدیم و قرار بود دو روز بعد مجلس عروسی مان را برپا كنیم، سارا هر وسیله ای را كه بر می داشت زیرلب زمزمه می كرد "خوب شد پدرت با این كارش به یك آدم بدبخت كمك كرده است".

من كه از شنیدن این حرف ها خسته شده بودم ناگهان عصبانی شدم وگفتم:خفه شو دیگر، كارت را انجام بده. سارا كوتاه نیامد و با حالت خشم و سر وصدا به طرف من حمله كرد ما توی آشپزخانه با هم درگیر شدیم و نمی دانم چاقوی لعنتی از كجا به دستم آمد و ....

چند دقیقه بعد وقتی به خودم آمدم با پیكر بی جان و غرق به خون سارا روبرو شدم او نفس آخرش را هم به سختی كشید و درحالی كه به چشمانم خیره شده بود جان داد، من كه با دیدن این صحنه وحشت كرده بودم و باورم نمی شد سارا را كشته باشم با سر و صدا از همسایه ها كمك خواستم و چند دقیقه بعد مأموران پلیس .... و تیم های امداد پزشكی در محل حاضر شدند و مرا به عنوان متهم به قتل دستگیر كردند.

نمی خواهم بگویم كه مقصر كیست؟ چون این ماجرا ناخواسته بود من وسارا واقعا همدیگر را دوست داشتیم، او همیشه به من می گفت:سعید بی تو می میرم و الان من می گویم كه سارا ی عزیزم بدون تو من باید بمیرم.

در این لحظه تازه داماد 21 ساله كه دو روز قبل از برگزاری مراسم عروسی اش با این حادثه گرفتار شده است با صدای بلند شروع به گریه كرد و هق هق دلتنگی اش سكوت اتاق بازجویی را شكست.

سعید درحالی كه دستانش را به دستبند نقره ای قانون داده بود آماده شد تا به دادگاه برود و به خاطر قتل كسی محاكمه شود كه به قول خودش تمام زندگی و هستی اش بوده است؛ او چهره خسته اش را با اشك های زلاش شست و رفت تا ...

به راستی این ماجرای غمناك هشداری است برای خانوادها تا نسبت به اختلافات فرزندان خود به خصوص زوج های جوان بی تفاوت نباشند و توصیه ای است به شهروندان تا در زمان خشم، كنترل خود را از دست ندهند.


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا