بیستم مهرماه در تقویم ملی کشورمان به نام روز حافظ نامگذاری شده است.به همین مناسبت آقای دکتر محمدکاظم کهدویی عضوهیأت علمی دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه یزد در گفتگو با روابط عمومی دانشگاه برخی از ابعاد برجسته شخصیت و اشعار این شاعر پرآوازه ایرانی را بازگو کرد.

حافظ،تاثیرگذارترین شاعر

خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی، از شاعران بزرگ سدۀ هشتم هجری است که  حدود 727 هجری به دنیا آمده و 791یا 792 هجری از دنیا رفته است که سال 791 را بر مبنای بیتی که بر سنگ مزارش حک کرده اند، می توان ذکر کرد:  چراغ اهل معنی خواجه حافظ      بجو تاریخش از «خاك مصلی»

كه «خاك مصلی» به حساب ابجد، بیانگر تاریخ وفات حافظ(791) است.

حافظ، از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود که بسیاری از شاعران در ایران و شبه قارۀ هند و آسیای میانه و آسیای صغیر، در شعر و غزل خود از او پیروی کرده اند.

یاد خدا و درس قرآن و دعای شب حاصل زندگی و عزت حافظ

حافظ، اهل خداست، و اهل قرآن و دعا و ذکر شبانگاهی، که با ارادت و عنایتی که به کتاب خدا دارد، همۀ هنر و سعادتمندی خود را به برکت فیض قدسی کلام وحی برمی شمارد، و در جایی خود را حافظ قرآن می داند که قرآن را با چهارده روایت از حفظ می خواند:

عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ                قران ز بر بخوانی بر چهارده روایت

و در جای دیگر، حاصل زندگی و عزت خود را یاد خدا و دعای شب و درس قرآن ذکر می کند:

هرگنج سعادت که خدا داد به حافظ                 از یمن دعای شب و ورد سحری بود

و یا:

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار              تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور

و این نمونه ای است از شاعر متعهد و آرمانی و قرآنی، و بیهوده نیست که دفتر شعر او، در کنار اشعار فردوسی و مولوی و سعدی، یکی از شاهکارهای جهان، و عالم ادب و اخلاق و عرفان قرار می گیرد، و شاید خود بدین مطلب آگاه بوده و خود می دانسته که جایگاه شعرش در آینده، در کجاست، و به همین سبب در جای جای دیوان خود بدان اشاره کرده است:

دُرَر ز شوق برآرند ماهیان به نثار                           اگر سفینۀ حافظ رسد به دریایی

یا:  

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند       سيه چشمان کشميری و ترکان سمرقندی

یا:

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه                که زیارتگه رندان جهان خواهد شد

حافظ از دروغ و کبر و ریا به دور است

حافظ در روزگاری زندگی می کند که خرابیهای دوران مغولان هنوز اثر و نشانی دارد و چه بسیار مردمان را بی خانمان کرده، و بی اخلاق و بی دین و اهل ریا؛ بدین سبب است که وی به اهل ریا بیش از دیگران حمله می کند و در جامعۀ آرمانی خودش، شهری را می طلبد که در آن ریا و دروغ و خودپسندی و کبر و زاهدنمایی دروغین جایی نداشته باشد:

دردم نهفته به، ز طبیبان مُدّعی                          باشد که از خزانۀ غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد             هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود                  تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب            بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

و در همین مسیر دردمندی از آفت ریا است که شاعر معاصر افغانستان(رازق فانی، 1322 – 1386 خورشیدی) از دکان رنگ می گوید:

«همه جا دکان رنگ است همه رنگ می فروشد             دل من به شیشه سوزد همه سنگ می فروشد

به دکان بخت مردم که نشسته است یارب                      گل خنده می ستاند، غم جنگ می فروشد

دل کس به کس نسوزد به محیط ما به حدی       که غزال چوچه اش(بچه اش) را به پلنگ می فروشد»

حافظ، رند و عارف

و چون پایان و عاقبت کار آدمی مرگ است و سرانجام کار ما به دست دیگری، و ما را ازآن عالم خبری نیست، پس باید کار را به خداوند رحمان واگذار کرد و در پی عنایت او بود:

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست     آن به که کار خود به عنایت رها کنند

و از جمله کلمات کلیدی در شعر حافظ همین «رند» است که نسبت به دنیا و مادیات، بی خیال و «لاابالی» است. رند حافظ نه ظاهربین است و نه متظاهر. نگاه او نیز به زندگی، با نگاه عامۀ مردم متفاوت است... طریق رندی حافظ صفای دل و خوش بودن و طرب کردن و عاشقی است، طریق ریا و نفاق نیست. رندی در نگاه حافظ هم آزادی و وارستگی است، هم  قلندری و عیّاری و عاشقی:

رخ از رندان بی‌سامان مپوشان                           خدا را کم نشین با خرقه‌پوشان

و به همین سبب است که هر نازپرورده ای نمی تواند به کوی رندان حافظ گذر کند:

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست      رهروی باید جهان سوزی، نه خامی بی‌غمی     

اندوه حافظ از جهان پیرامون خود در روزگار، به حدی است که برای مدینۀ فاضله اش، دنیایی دیگر را می طلبد و خلقی دیگر را، و اینگونه داد سخن می دهد که:

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست             عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

اگر مولانا جلال الدین محمد مولوی، در آغاز مثنوی معنوی، از درد بی همزبانی شکوه می کند، و از اینکه کسی نمی تواند سخن او را دریابد، ناله سر می دهد و او بناگزیر دست از سخن گفتن می کشد؛ و در ابتدای مثنوی خود می گوید:

با لبِ دمساز خود گر جُفتَمی                           همچو نی من گفتنیها گفتمی

هر که او از همزبانی شد جدا                        بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

چونکه گل رفت و گلستان درگذشت          نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

تا آنجا که چون اهل فهم و سخن نباشد، باید لب از سخن گفتن فروبست:

در نيابد حال پخته هيچ خام                       پس سخن كوتاه بايد و السلام

با همین اندیشه و دیدگاه و بیان اندوه تنهایی، و شکایت از سخن ناشناسی ابنای روزگار است که شیخ شیراز می خواهد سخن بگوید، اما سخن شناسی نمی یابد و از این بابت مضطرب می شود:

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست    سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست

یا:        

حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست                        آیینه ای ندارم و از آن مشوّشم

پناه بردن به قرآن رمز رستگاری و رهایی است

دینداری و خداپرستی و اعتقاد وی به معاد و روز رستاخیز است که خواننده و شنوندۀ اشعار خود را سفارش می کند که در راه رسیدن به کعبۀ مقصود، باید دردها و رنجها را با جان و دل خرید و از رحمت پروردگار نباید مأیوس شد.« لاتقنطوا من رحمه الله» و چنانکه  پيامبر(ص) فرموده اند: «... اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ فَانَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ...» (هر گاه آشوب‌ها چون شب تار شما را فرا گرفت به قرآن تمسّك جوييد، زيرا قرآن شفيعي است كه شفاعتش پذيرفته است... .) حافظ نیز رمز رستگاری و رهایی را پناه بردن به قرآن می داند و توسل به دعا و ذکر سحرگاهی. ابیات ذیل، بیانگر این اعتقاد خواجه حافظ است:

دور گردون، گر دو روزی بر مراد ما نرفت                     دائما یکسان نباشد حال دوران، غم مخور
هان! مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب                 باشد اندر پرده بازی‌های پنهان، غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند                  چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان، گر به شوق کعبه خواهی زد قدم                      سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان، غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید    هیچ راهی نیست کآن را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب                           جمله می‌داند خدای حال گردان، غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار                        تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور

البته عشق و شور و جوانی و دلدادگی نیز در شعر حافظ جایگاهی والا دارد که در این مقال نمی گنجد.

 










  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا