وقتي كه در خانه ي پيرمرد باز شد، "سوسن" تازه فهميد دردامي كه به واسطه يك اشتباه كوچك، خودش پهن كرده بود گرفتار شده است.
چشماش از حدقه بيرون زد وقتي كه كليد موبايلش را فشار داد و شروع كرد به خواندن پيام، خيلي خيلي خوشحال شد درپوست خود نمي گنجيد، يه احساس عجيبي او را قلقلك مي داد، ولي نمي دونست اين پيام رومانتيك وارازكجاست و چه كسي براش ارسال كرده،براي همين شماره را گرفت و وقتي ديد صداي بسيار نازك و دل نشيني مياد، توي سرش هياهويي بلند شد و چون زبونش بند آمده بود نتونست با او حرف بزند براي همين گوشي را قطع كرد.
چشماش را بست و رفت توي رويا پردازي و براي خودش خيال پردازي كرد،كه چطور مي تواند با اون كس كه الان باهاش حرف زده ارتباط برقرار كنه، براي همين لباسش را پوشيد و عصايش را برداشت و رفت توي پارك نزديك خونش قدم بزنه و فكر كنه، همينطور كه قدم ميزد يك دفعه، فكر پليدي توي سرش به وجود آمد.
دوباره شماره دخترك را گرفت واين بار بدون ترس ولكنت زبان گفت: ببين خانم تو با اون پيام مزخرفت زندگي من را ازهم پاشيدي و زنم منو ترك كرده و گفته تقاضاي طلاق ميده، من از شما شكايت مي كنم و پدرت را در ميارم مردم آزار بدبخت.
دخترك وقتي اين حرفها را شنيد شروع كرد به معذرت خواهي و گفت: آقا به خدا من قصد مزاحمت براي شما نداشتم من اين پيام را براي يكي ازدوستانم مي خواستم بفرستم، كه اشتباهي شماره شما را گرفتم خواهش مي كنم ببخشيد ولي مرد كه نمي تونست از اين ماجرا بگذره ادامه داد: گفت ببين من از اين حرف ها سرم نمي شه فقط قانون مي تونه مشكل منه حل كنه، فقط بهت هشدار دادم كه اگر مأمور اومد در خونتون و بهت دستبند زد بدون به خاطر اين پيام بوده.
ترس عجيبي سراسر وجود دخترك را گرفت مي ترسيد كه به خانوادش حرف بزنه براي همين هم مي خواست خودش ماجرا را به خوبي و خوشي تمام كنه و دائم داشت حرفهاي مرد را توي ذهنش تكرار مي كرد كه اگر پيش زن مرد نره و ماجرا را براي او تعريف نكنه مرد از شكايتش صرف نظر نمي كنه.
عذاب وجدان شديدي بر دخترك فائق آمده بود و از اينكه باعث جدايي دو نفر شده خودش را شماطت مي كرد و با خودش تصميم گرفت كه فردا براي معذرت خواهي به مرد زنگ بزنه و حضورا" از زن مرد معذرت خواهي كنه.
دخترك رفت پيش مادرش و اجازه گرفت كه فردا براي ديدن دوستش بره بيرون و اصلا" از موضوع چيزي نگفت فرداي آن روزدخترك براي اينكه به موقع سرقرار حاضر بشه از خانه بيرون رفت وقتي به پارك رسيد هر چي كه مي گشت مرد را پيدا نمي كرد. تصور دخترك اين بود كه زندگي يك زوج جوان را بهم ريخته ولي وقتي با پيرمرد مواجه شد خيلي خيلي احساس شرمندگي كرد وگفت: ببخشيد بابا جون من اصلا" قصد بره مزدن زندگي شما را نداشتم به خدا اصلا" فكر نمي كردم كه همچين اتفاقي بيفته من اون پيام را براي يكي از دوستانم فرستادم.
پيرمرد گفت: اشكالي نداره دخترم از اين سوء ظن ها به وجود مي ياد، زن من يه آدم حساسه، اصلا" قصد توهين به شما را نداشتم و نمي خواستم توي زحمت بيفتيد آخه كدوم احمق راضي ميشه با من دوست بشه. من كه يه پام لب گوره، فقط مي خوام زنم ازم راضي باشه و خيال بدي در مورد من نكنه.
همه دلشوره داشتن كه چرا دخترك برنگشته به دوستش تماس گرفتن، وقتي كه متوجه شدن دخترشون به آنها دروغ گفته خيلي ناراحت شدن و در پي جستجوي دخترك برآمدند. وقتي از اين جستجو چند روزه خسته شدن به پليس اطلاع دادند كه دخترشون غيبش زده، و پليس در پي پيدا كردن دخترك اقداماتي انجام داد و موفق شدند ازطريق تلفن خانه دخترك و آخرين تماس كه دخترك با پيرمرد گرفته شماره او را پيدا كنند ولي پيرمرد انگار آب شده بود و رفته بود توي زمين.
پيرمرد دخترك را برد به خانه كه چند روز قبل براي اهداف شومش اجاره كرده بود وقتي دخترك آنجا رسيد هيچ نشاني از زن نبود چون مدتها قبل زن پيرمرد بخاطر فساد اخلاقي از او جدا شده بود.
دخترك وقتي كه درب خانه ي پيرمرد باز شد، با سراقتاد توي دامي كه به واسطه يه اشتباه كوچيك خود دخترك پهن شده بود، وقتي كه پيرمرد دخترك را مورد آزار و اذيت قرار داد. دخترك توي دلش مي گفت: كاش كه موضوع را براي پدرش گفته بود.
او نمي دونست كه از پله هاي خانه مرد بالا مي ره هر قدم كه بر مي داره يك گام بسوي سياه بخت شدن بر ميداره و به تله اي كه پيرمرد براش گسترده بود نزديك مي شه، شايد اگر كسي درباره ي موبايل با حرف زده بود الان سرنشت او با يك پيرمرد رقم نمي خورد.
دخترك از ترس بي آبرويي مجبور شد راهي را انتخاب كنه كه پيرمرد بهش پيشنهاد كرد، چون همه پل هاي پشت سرش خراب شده بود و در زنداني كه پيرمرد از قبل براش طراحي كرده بود اسير بود.
بالاخره تحقيقات پليس نتيجه داد و شماره تلفن آدرس پيرمرد پيدا شد وقتي كه پليس به درب خانه ي پيرمرد مراجعه كردهيچ كس باورنمي كرد كه اون يه شياد هست چراكه همه همسايه هاش فكر كردن اون دختركي كه به دست خود پيرمرد بدبخت شد دختر اوست.
دخترك مدت 55 روزدرآن خانه زنداني بود،شايد اگرپليس نبود دخترك مجبور بود سالهاي سال توي اون زندان اسير باشه.
پليس آگاهي فرماندهي انتظامي استان يزد- اجتماعي
تهيه و تدوين: سرهنگ خليل اميدوار پناه
متصدي تنظيم: استواردوم محمد حسين كريمي


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا