طبس_قلی زاده ثالث" این گزارش، ۴روایت است از ۴خانواده، ۴خانواده که یکی آنقدر خوش شانس بود که از حادثهای مرگبار جان سالم به در برد؛ برای دیگری تقدیر بهگونهای رقم خورد که در زمانی که کسی تصورش را هم نمیکرد، قربانی یک حادثه عجیب شد و…
**من به دستهای خدا خیره شدم
زن و شوهر جوان خوششانسترین مسافران هواپیمای ایران ۱۴۰ بودند. اولا از سقوط هواپیما جان سالم به در بردهاند و دوما کمترین میزان آسیبدیدگی را دارند. محمد عابدزاده دانشجوی دکتری مدیریت صنعتی دانشگاه تبریز به همراه همسرش مریم رهنما مسافر پرواز ناتمام ۵۹۱۵شده بودند.
مرد جوان دستهایش سوخته و بانداژ شده است و روی یکی از تختها در راهرو بهداری ارتش به امان خدا رها شده و میگوید یکبار جستی ملخک ۲بار جستی ملخک… او پیش از این هم از حادثه هولناک دیگری جان سالم به در برده بود. محمد عابدزاده تندتند حرف میزند. میگوید: همه اتفاقها ۳۰ثانیه بیشتر طول نکشید.
حالا احساس میکنم خدا من را دوست دارد. اصلا قرار نبود با این پرواز برویم مریم دوست داشت برود و به خانوادهاش سر بزند. تا ۱۲شب بلیت نداشتیم اسمهایمان را داخل لیست انتظار نوشته بودیم. تا اگر جا خالی شد با ما تماس بگیرند. صبح ساعت ۶ اطلاع دادند که جای خالی هست ما هم ساعت هفت و نیم فرودگاه بودیم. مثل همیشه که پروازها تأخیر دارد ما هم ۴۵دقیقهای معطل شدیم.
بالاخره ساعت هشت و ربع سوار هواپیما شدیم. داخل هواپیما یک عالمه بچه بود و این هواپیماها چون کوچک هستند اصلا فضای استانداردی ندارند صندلیها و مسافرها چفت هم قرار دارند انگار که مسافرها توی حلق هم نشستهاند! او ادامه میدهد:مریم داشت با گوشی موبایلش بازی میکرد. صدای مکالمات کاپیتان با برج مراقبت را میشنیدم و بعد هم که خدا برکت بدهد به صدای وحشتناک ملخهای موتور هواپیما که واقعا گوشخراش و وحشتناک هستند. هواپیما یک نیم دور چرخید روی باند تا در مسیر تیک آف قرار بگیرد.
**نجات از اتوبوس شعلهور
حالا محمد انگار که بخواهد فیلم سینمایی تعریف کند. چشمهایش را تنگ کرده و تند تند حرف میزند. میگوید: بار دومم است که از مرگ فرار میکنم. نخستین بار سال ۸۴بود آن وقتها دانشجوی کارشناسی ارشد بودم از طبس به تهران میآمدم که در محور طبس یک دفعه اسکانیا بهدلیل سرعت زیاد و جریان همان باکهای اضافه و اتصالی در سیستم برق آتش گرفت. با باک اتوبوس ۲ وجب بیشتر فاصله نداشتم.
اتوبوس چپ شد و همه مسافرها روی هم ریختند. همین که بهخودم آمدم و توانستم حرکت کنم از پنجره شکسته و از لابهلای شیشه خردهها خودم را به بیرون پرتاب کردم. هنوز پایم به زمین جفت و جور نشده بود که یکدفعه اتوبوس آتش گرفت. شانس آوردم که زود خودم را به بیرون پرتاب کردم. در آن حادثه تعدادی از مسافرهای اتوبوس جزغاله شدند. تا مدتها خودم هم باورم نمیشد که زنده مانده باشم.
مرد جوان ادامه میدهد: در سقوط هواپیما هم وقتی هواپیما از روی باند بلند شد، خلبان یک چیزهایی به برج مراقبت گفت، یک دقیقه بیشتر طول نکشید. من منتظر بودم که پرنده آهنی دور بزند اما همچنان به سمت کرج پرواز میکرد. یکی از موتورها از کار افتاده بود. برای حرفم دلیل دارم.
صدای ملخ ایران ۱۴۰خیلی زیاد و گوشخراش است. از پنجره میدیدم که یکی از ملخها یعنی درست ملخ سمت راست کار نمیکرد. هواپیما زیاد اوج نگرفت. یکهو صداهای نامفهوم و برخورد به گوشم رسید. نه من و نه هیچ کدام از مسافرها نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده است. پرنده آهنی با دیوار بتونی برخورد کرده بود. بال سمت راست جدا شده بود. بوی تند مواد سوختی فضا را پر کرده بود.
هواپیما یکهو آتش گرفت. مسافرها زنده بودند. به مریم گفتم بلند شو و خودم کمربندهای ایمنی را باز کردم. یکی از مسافرها از همان شکاف ایجاد شده بیرون پرید. اول همسرم را به بیرون فرستادم. بعد هم خودم بیرون آمدم. داخل کابین داغ بود صدای گریه بچه را میشنیدم اما کاری از دستم برنمیآمد. از بالای شکاف به پایین پریدم تازه داخل کابین آتش گرفته بود. بوی دود و سوختنی میآمد تا خودم را به پایین پرتاب کنم دستم و بخشی از صورتم سوخت. یاد خودم افتادم همان روزی که تصادف کردم سرعت عملم باعث شد زنده بمانم.
فریاد میزدم و میگفتم که از اطراف هواپیما دور شوید. من و مریم با هم شروع به دویدن به سمت فنسها کردیم که یکدفعه پرنده آهنی با صدای وحشتناکی منفجر شد. بهخودم که آمدم ۲ نفر دکتر در حال پانسمان زخمهایم بودند. باورم نمیشد خدا یکبار دیگر به من شانس زندگی کردن داده باشد. من بار دیگر فرصت زندگی دارم و حالا دوبرابر بهتر زندگی خواهم کرد.
**زندگی، هدیه شیرین حدیثه
برای خانواده حدیثه قاسمی، این روزها یکی از سختترین روزهای زندگیشان است، چرا که دختر بزرگ و درسخوان خانواده در حادثهای عجیب دچار مرگ مغزی شد و جانش را از دست داد. ماجرای مرگ حدیثه بیارتباط به سقوط هواپیمای ایران ۱۴۰نیست. حدیثه مسافر همان تاکسیای بود که بهدلیل وحشت راننده و تصادف با کامیون خاور در جاده مخصوص کرج جانش را از دست داد.
یکی از بستگان او در گفتوگو با همشهری میگوید: حدیثه ۲۱ساله بود و دانشجوی رشته میکروبیولوژی دانشگاه تهران. آن روز برای انجام کارهای تحصیلیاش از خانهشان در شهریار راهی تهران شده بود که این حادثه رخ داد. حدیثه سوار تاکسی بود که ناگهان هواپیمای ایران۱۴۰که ارتفاع کمی داشت و دچار نقص فنی شده بود به قصد فرود در بزرگراه از بالای تاکسی گذشت و همین اتفاق باعث وحشت راننده شد.
راننده تاکسی از ترس اینکه هواپیما با او تصادف کند، کنترل ماشینش را از دست داد و از بغل به خاوری خورد که در همان مسیر در حرکت بود. حدیثه روی صندلی جلو نشسته و شدت تصادف به حدی بود که او بهشدت آسیبدید. حتی وقتی مادرش در بیمارستان او را دید، نتوانست از روی صورتش حدیثه را شناسایی کند و فقط از روی ظاهر و لباسها بود که دخترش را شناخت.
کسی باورش نمیشد دختری که برنامههای زیادی برای آیندهاش داشت دچار چنین سرنوشتی شود. شدت آسیبدیدگی او به حدی بود که یکشنبه شب، پزشکان بیمارستان اعلام کردند که وی مرگ مغزی شده و دیگر امیدی به بازگشت او به زندگی نیست. باور این موضوع برای خانواده حدیثه و برادر کوچک او که وابستگی زیادی به وی داشت، غیرممکن بود اما همه آزمایشها نشان داد که او مرگ مغزی شده است. در چنین شرایطی بود که پدر و مادرش تصمیم بزرگی گرفتند.
از آنجا که دختر جوان پیش از این بهصورت اینترنتی فرم اهدای اعضای بدنش را پر کرده بود و خانوادهاش نیز از این موضوع خبر داشتند، وقتی خبر مرگ او را شنیدند تصمیم گرفتند به خواسته دخترشان احترام بگذارند و اعضای بدن او را اهدا کنند. به این ترتیب روز گذشته پیکر بیجان او به بیمارستان مسیح دانشوری تهران انتقال یافت تا پس از آزمایشهای نهایی اعضای قابل اهدای او، به بیماران نیازمند هدیه شود.
**مستندی که ساخته نشد
۲ نفر از مجروحان حادثه که هنوز در کما به سر میبرند، اعضای یک گروه مستندسازی هستند که قرار بود برای ساخت مستند دیار ماندگار از تهران راهی طبس شوند. اعضای این گروه ۶ نفر بودند که وقتی برای تهیه بلیت اقدام کردند، به دلیل پربودن پرواز فقط برای ۴نفر از آنها بلیت صادر شد و ۲ نفر دیگر که تصویربردار و گوینده گروه بودند مجبور شدند با قطار راهی طبس شوند و بخت با آنها یار بود که در این سفر موفق به تهیه بلیت نشدند.
یوسف شیرخورشیدی، تصویربردار گروه در گفتوگو با همشهری میگوید: سفرمان قرار بود یکماهه باشد. ما با شبکه۲ قرارداد داشتیم و میخواستیم مستندی از شهر طبس تهیه کنیم که این اتفاق افتاد. روزی که حادثه رخ داد، قرار بود همه اعضای گروه با هواپیما راهی طبس شویم اما فقط ۴ بلیت گیرمان آمد.
به همین دلیل من و گوینده برنامه همه وسایلها را به مصطفی مزرعتی و برادرش که کارگردان و تهیهکننده بودند سپردیم و خودمان سوار اتوبوس شدیم تا به راهآهن برویم و از آنجا با قطار راهی طبس شویم. اما زمانی که داخل اتوبوس بودیم و هنوز به راهآهن نرسیده بودیم، باخبر شدیم که هواپیمای تهران- طبس سقوط کرده است.
شوکه شده بودیم و وحشتزده خودمان را به محل حادثه رساندیم. علاوه بر مصطفی و امیر، همسران آنها که تدوینگر و مدیر صحنه بودند نیز سوار هواپیما بودند. همچنین پسر ۱.۵ ساله مصطفی به نام محمدپارسا نیز با آنها بود که همگی مجروح شده بودند. حالا هم همه آنها در بیمارستان شهید مطهری بستری هستند.
مصطفی و همسرش به دلیل ۸۰ درصد سوختگی در کما به سر میبرند و پزشکان گفتهاند که برایشان فقط میتوانیم دعا کنیم. پسر خردسال آنها نیز با ۱۵ درصد سوختگی در بیمارستان بستری است و امیر و همسرش وضعیت بهتری دارند و خوشبختانه خطری آنها را تهدید نمیکند. به گفته تصویربردار مستند دیار ماندگار، در این حادثه در حدود ۶۰میلیون تومان تجهیزات فیلمبرداری آنها نیز کاملا نابود شد اما تنها چیزی که آنها میخواهند، سلامت و بهبود اعضای مجروح گروه است.
**اسمم را در فهرست قربانیان دیدم
محمد ابراهیم مهرجو را تا همین دیروز خیلیها نمیشناختند، اما قطعا لقب خوش شانسترین فرد سال به او میرسد. او همان مسافری است که سوار هواپیمای ایران۱۴۰ نشد. با اینکه چند روز از این اتفاق تلخ گذشته اما او هنوز در شوک این حادثه است.۳۵سال دارد، زمانی که با او تماس برقرار میشود، پشت فرمان در جاده کرج به تهران است. میگوید: از صبح به خانه همکارانم که در این پرواز آنها را از دست دادهام رفتم و هنوز در شوک هستم.
او ادامه میدهد: مهندس صنایع هستم و ۱۰سالی میشود که در گروه سرمایهگذاری صنایع و معادن فلات ایرانیان مشغول بهکارم. من و ۳همکارم در چندین پروژه در شهرستان طبس کار میکردیم و زیاد طبس میرفتیم و معمولا یک هفته درمیان و درنهایت ماهی یکبار راهی طبس میشدیم و به تناسب کاری که داشتیم آنجا میماندیم.
پاکتی برای مناقصه
او ادامه میدهد: از هفته پیش هماهنگ شد تا برای شرکت در جلسهای با پیمانکار نصب پروژه کک طبس به این شهر برویم. ما ۴نفر برای ۹صبح یکشنبه ۱۹مرداد بلیت تهیه کردیم و قرار شد که با یک پرواز همه با هم برویم و من چون عضو اصلی کمیسیون بودم باید حتما در این جلسه حاضر میشدم. قرار بود ما ۳روز در شهرستان طبس بمانیم و روز سهشنبه ۲۱مرداد به تهران برگردیم که همه برنامهها بههم ریخت. شب قبل از مناقصه پاکت مناقصات که از سوی پیمانکاران فرستاده شده بود بهدست ما رسید و ما را متعجب کرد.
مهندس جوان هرگز تصور نمیکرد که این پاکت مناقصه سرنوشت او را عوض کند و در مسیری قرار دهد که چیزی شبیه به معجزه باشد؛ چراکه به محض رسیدن این پاکت از مهندس جوان خواسته شد که مسافرتش را کنسل کند و در تهران بماند.
مهرجو میگوید: همکارم با من تماس گرفت و گفت شما فردا به شهرستان طبس نیا و در تهران بمان تا به شرکتکنندگان در مناقصه امتیاز فنی بدهی.
برای من خیلی عجیب بود که مهندس از من این تقاضا را کرد، چراکه کمیسیون مناقصه حدود ۵عضو داشت و حضور من در این مناقصه آنچنان ضروری نبود و بدون من هم برنامهها انجام میشد. خیلی تعجب کردم، اما از طرفی ته دلم خوشحال بودم چرا که دخترم تازه به دنیا آمده است و با کنسل شدن این برنامه میتوانستم بیشتر کنار دخترم بمانم. دخترم ۷ماهه است و واقعا من برای دیدنش بیقرار هستم و این مسئله هر چند تعجبآور بود اما برای من خوشحالکننده بود.
مهندس مهرجو میگوید: طبق قرار ۳همکارم ساعت ۷صبح روز یکشنبه ۱۹مرداد راهی فرودگاه شدند تا به شهرستان طبس بروند. من هم به جای فرودگاه راهی شرکت شدم که با فرودگاه فاصله چندان دوری نداشت. اما چند دقیقه بعد از طریق دوستانم باخبر شدم که هواپیما سقوط کرده است. با عجله خودم را به فرودگاه رساندم. وقتی وارد فرودگاه شدم و فهمیدم که هواپیمایی که قرار بوده سوار آن شوم با زمین برخورد کرده است، لیست پرواز را دیدم. در لیست پرواز اسم ۴۰مسافر خط خورده بود و من تنها مسافری بودم که سوار هواپیمای ۱۴۰ نشده بودم.
تنها کسانی که میدانستند مهندس جوان مسافرتش را کنسل کرده است همسر و دختر ۷ماهه او بودند، اما افراد خانواده، دوستان و آشنایان تصور میکردند که مهرجو سوار هواپیما شده و حادثهای دلخراش برای او رخ داده است. او میگوید: پس از حادثه تماسها شروع شد. دوستان و آشنایان که گمان میکردند در این پرواز باشم با تلفن همراهم تماس میگرفتند و وقتی صدایم را میشنیدند تعجب میکردند که من زنده هستم و با آنها حرف میزنم. زمانی که مادرم از ماجرای سقوط هواپیما باخبر شده بود، با من تماس گرفت، وقتی صدایم را شنید هیچ نگفت جز گریه.
مهندس جوان مدام به حادثهای فکر میکرد که برای او رخ داده بود. حادثهای که هنوز نمیداند چطور رخ داده است و چرا همکارش از او خواست تا در این سفر آنها را همراهی نکند. او میگوید: در یکی از سایتها اسم خودم را در لیست قربانیان این حادثه دیدم، اسم من چهارمین نفر در لیست بود؛ محمد ابراهیم مهرجو. من هم میتوانستم یکی از آنها باشم، یکی از آن ۳۹نفر. اما خدا به من عمری دوباره داد. وقتی این اتفاق افتاد پیگیر ماجرا شدم و تمامی عکسها و فیلمهایی را که از این حادثه گرفته شده بود، دیدم. حس اینکه میتوانستم در آن پرواز باشم خیلی تلخ است. شاید خداوند به دختر و همسر و مادرم رحم کرد که من آن روز سوار هواپیما نشدم و مسافرتم کنسل شد.
مرد جوان ادامه میدهد: از دست دادن همکارهایم شوک بزرگی برای من بود. من با آنها ۱۰سال کار کردم و برایم از همکار نزدیکتر بودند. نمیتوانم بگویم خوشحالم یا ناراحت؟ خوشحالم چون زنده هستم و خداوند به من فرصتی دوباره داده است، اما ناراحتم چون همکاران و دوستان عزیزی را از دست دادهام. از زمانی که این اتفاق افتاده نگاهم به دنیا عوض شده است. دنیا و مسائل آن بیارزش است و عمر آدمی و لحظههای آن غیرقابل بازگشت و دستنیافتنی هستند.
این خبر را با دوستان خود به اشتراک بگذارید | |||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
value="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer" /> مخاطبان آن لاین یزدفردا -فرداییان همیشه همراه یزدفردا در سراسر جهان |
> مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید |
||||||||
|
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 29,مارس,2024