محمدی کویر

غربت هنوز دامنه دارد در این دیار

غربت هنوز زخمه به جان می زند مرا

این خاکِ تشنه ،تشنه تر از پیش ،بی شکیب

در بهتِ خویش می طلبد یار رفته را

نه! او نرفته است پدر را گرفته بر

او با پدر دوباره مرا یار می شود

گلدسته ها غزل غزل از او به نغمه اند

او با اذانِ ماذنه، تکرار می شود

نه! او نرفته است که دلسوز شهر ماست

در شور وشادمانی واندوه ما سهیم

از او هنوز خیلِ خزان می برد حساب

از او هنوز طرحِ طرب می برد نسیم

کاریزها روانه از او تا کرانه ها

چون شیرکوه لطف حضورش همیشه سبز

از کوثر ولایت خوبان زلال داشت

چون روحِ نو بهار ،عبورش همیشه سبز

او وارث قبیله ی خون وپیام وعشق

آیینه دارِ عزتِ دارالعباده بود

او ریشه در شرافت شیخ صدوق داشت

 گنجینه دار حکمت این خانواده بود

او ساده چون کویر وصمیمی چو آفتاب

لبریز مهر و تشنه ی طوفان وموج بود

تدبیر او همیشه به ترفیع می نشست

همت بلندِ عرصه ی میدانِ اوج بود

در هر حماسه ،در دلِ هر آزمون عشق

سربازِ سرفرازِ امامِ زمانه بود

با کهکشانِ راهِ شهیدان، سلوک داشت

دلبسته ی همیشه ی این بی کرانه بود

او چون پرندگانِ مهاجر پرید و رفت

آنقدر ناگهان، که ندید التماسها

مجروح بود خاطرش از دردها که داشت

زخم زبانِ خیلِ نمک ناشناسها

تقدیر دوست بود ،ندانم چه قصه بود

این داغِ جانگداز که بر جان ما نشست

یارب قضا چه بودکه سرو مرا گرفت

یارب بلا چه بود که صبر مرا شکست

غربت چشیده را به نویدی جلا دهید

ای رستگانِ عشق ،شهیدان راهِ دوست

هجران کشیده ایم وصبوری نمانده است

دیریست در محاق، نهان است ماهِ دوست

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا