احسان عابدی

مدتی است جریان خاصی که کارنامه مشخصی در حوزه فرهنگ و سیاست دارند، به نبش قبر یکی از نویسندگان متقدم در حوزه اندیشه‌ای خود به نام «صادق هدایت» پرداخته و در تلاشند تا بار دیگر نام و آثار وی را در جامعه زنده کنند. این اقدام آنها را به چیزی جز «فقر سوژه» و رسیدن به بن بست فکری و شخصیتی نمی‌توان تعبیر کرد، چرا که اگر این جریان ظرفیت تازه و جذابی برای سرمایه گذاری و پرداختن در دست داشت، هرگز سراغ نویسنده‌ای نمی‌رفت که بیش از 50 سال از مرگ او گذشته و البته همین طیف فکری در گذشته به اندازه کافی درباره او صحبت کرده‌است.

علی رغم میل باطنی برای پرداختن به نویسنده معلوم الحالی چون صادق هدایت و احساس بی‌نیازی از پاسخ‌گویی به مطرح کنندگان وی، صرفاً برای تنویر افکار عمومی به طور مختصر مروری بر احوال و اندیشه های این نویسنده اسلام ستیز خواهیم داشت.

صادق هدایت در بهمن ماه سال 1281در تهران و در یک خانواده اشرافی و صاحب نام متولد شد. نسبت او به رضاقلی‌خان هدایت، نویسنده دوره قاجاریه می‌رسد که تالیفاتی از جمله «مجمع الفصحا»، « اجمل التواریخ »، « روضه الصفای ناصری » و ... از وی به جا مانده است.

خاندان هدایت یک خاندان قاجاری بود و با سقوط قاجارها، این خاندان نیز به تدریج رو به افول رفت. اما آنها املاک و اموال خود را حفظ کردند و در مجموع در زمره متمولین جامعه آن روزگار بوده‌اند.

صادق هدایت مانند برادران و خواهران دیگر خود به دست دایه، بزرگ شد و تربیت یافت. برادرش محمود هدایت درباره دایه صادق می‌گوید: « دایه او زنی زشت رو، بداخلاق، تندخو، عبوس و ناسازگار بود... همین دایه او را با خود به گشت و گذارهایی می‌برد که چشم کوچولوی ما به یک نعش می‌افتاد. نعش خونین و یا به تماشای جسد متعفن حیوانی که دورش یک زنبور پرواز می‌کرد... همه ما نسبت به شومی، وازدگی و نحسی دایه او متفق القول هستیم.»(خودکشی صادق هدایت، ص 42)

هدایت تحصیلات متوسطه خود را با چندسال تاخیر و عقب افتادن از هم‌سالان خود به پایان برد و برای تحصیل در رشته راه و ساختمان به اروپا (بلژیک) رفت. اما او که از تحصیل در این رشته ناراضی بود، پس از چندی به فرانسه رفت تا ادبیات بخواند. اولین اقدام به خودکشی هدایت هم در فرانسه صورت می‌گیرد.

از مهمترین آثار داستانی هدایت می‌توان مجموعه داستان های سگ ولگرد، سه قطره خون، زنده به گور و داستان های بوف کور، توپ مرواری، وغ وغ ساهاب، علویه خانم و نمایشنامه موهن افسانه آفرینش را نام برد.

شاید مهم‌ترین ویژگی داستان‌های هدایت، اسلام ستیزی و کینه جویی او از مسلمانان و اعراب باشد. شرح حال‌هایی که درباره او نوشته شده نشان می‌دهد که او فاقد تقیّد و پایبندی به هر دین و مذهبی بوده، اما برای اثبات لامذهب بودن هدایت نیازی نیست همه آثار و احوال او را مطالعه کرد یا به نقل قول‌های دیگران رجوع کرد، بلکه کافی است نمایشنامه موهن و کفرآمیز «افسانه آفرینش» او را مشاهده کرد که البته بحمدالله بسیار نایاب بوده و از شدت ابتذال و وهن و گستاخی، حتی سینه چاکان وی نیز جرات نام بردن از این اثر را ندارند.

نگارنده این سطور که سال‌های پیش، این نمایشنامه را اتفاقی و در دست فردی لائیک و بی‌دین مشاهده کرده و چند خط از آن را خوانده است، معتقد است این اثر هدایت دست کمی از «آیات شیطانی» سلمان رشدی نداشته و بلکه موهن تر و کفرآمیز تر از آن نیز باشد. درباره این نوشته هدایت به همین نکته بسنده می‌شود که موضوع آن، - نعوذبالله - خیمه شب بازی طنزآمیز خدا و جبرئیل و آدم است.

اثر بعدی هدایت که اوج دشمنی و عناد او را با دین مبین اسلام و ائمه اطهار(ع) می‌رساند، داستان «توپ مرواری» است. موضوع این داستان، به اصطلاح نقد اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران و به قول هواداران وی، «نقد خرافه پرستی» ایرانیان است. اما هدایت در سرتاسر این داستان به توهین به دین اسلام، پیامبر اکرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) و احکام و معتقدات دینی مسلمانان با زبان طنز پرداخته است.

ضمن عرض پوزش بخشی از این داستان به عنوان نمونه ذکر می‌شود:

« در مسجدمسلمانان اولین برخورد با بوی گند خلاست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا با اصول این مذهب خو بگیرند. بعد حوض کثیفی که دست و پای چرکین خودشان را در ‌آن می‌شویند و به آهنگ نعره موذن، روی زیلوی خاک آلود دولا و راست می‌شوند و برای – نعوذ باالله- خدای خون‌خوارشان مثل جادوگران ورد و افسون می‌خوانند...»

هدایت علاقه شدیدی به باستان‌گرایی و ایران باستان قبل از اسلام دارد و همواره سعی می‌کند ورود اسلام به ایران را موجب بدبختی و فلاکت و عقب ماندگی ایرانیان جلوه دهد و برای برتر نمایی فرهنگ ایران باستان و تحقیر اعراب و مسلمانان تقلای زیادی می‌کند.

کینه و نفرت هدایت از اعراب و اسلام به اندازه‌ای است که بطور مضحکی حتی زبان عربی را نیز «حرامزاده» می‌خواند:
« زبان حرامزاده و ثقیل عربی که ملل مقهور به عنوان زبان بین المللی برای تبادل افکار به شیوه زبان اسپرانتو جعل کردند و همین یگانه معجزه اسلام به شمار می‌رود. »

صادق هدایت از هیچ کوششی برای اهانت به مقدسات و اعتقادات اسلام دریغ نمی‌ورزد. وی اسلام را دست ساخته پیامبرش می‌داند و حتی در داستان «توپ مرواری» آن را ساخته دست یهودیان معرفی می‌کند که با هدف براندازی تمدن های بزرگی چون ایران بوجود آمده است!

وی همچنین اهانت‌های گستاخانه و دردآوری علیه ائمه اطهار(ع) مطرح می‌کند که این قلم از ذکر نمونه‌های آن شرم می‌کند.

اصرار دیگر هدایت بر تمسخر زیارت عتبات عالیات است که در داستان‌هایی مانند «طلب آمرزش»، «علویه خانم»، «توپ مرواری» و ... صورت می‌گیرد. زائرانی که در داستان های هدایت هستند همگی فقیر، فاسد، زشت و بدچهره، کثیف، دروغگو و دارای فساد جنسی تصویر می‌شوند. نمونه بارزی که هدایت از یک زائر ائمه(ع) ترسیم می‌کند، علویه خانم است که زنی است فاحشه و بدکار که حتی در زیارت مشهد هم به زنا و رابطه جنسی با مردان می‌پردازد. اصولاً هدف زائران نیز طلب آمرزش از خدا به خاطر کثافت‌کاری‌های خودشان است.

«زن» در داستان‌های هدایت نیز جایگاه قابل تاملی دارد. زن ایرانی در داستان‌های هدایت معمولاً کثیف، فاسد، هرزه، حشری و خیانت کار است. این ویژگی ها را می‌توان در «عزیزآقا» (نام زنی است) در طلب آمرزش گرفته تا «دایه» و « لکاته »‌ی بوف کور به وضوح دید. «علویه خانم» هم که خود نمونه کاملی از نگاه هدایت به یک زن ایرانی است، بسیار هرزه و فاسد و شهوتران است که حتی دختر کوچک خود را نیز سه بار به صیغه داده است به دنبال شوهر چهارمی برای اوست!

البته این نوع نگاه فقط درباره زنان ایرانی است، وگرنه زنان اروپایی در داستان‌های هدایت (آینه شکسته، اسیرفرانسوی، مادلن و...) همیشه زیبا، باوقار، وفادار و قابل احترام هستند و معلوم نیست دلیل نگاه تحقیرآمیز وی به زن ایرانی و نگاه تفاخرگونه او به زن اروپایی چیست؟ درواقع می‌توان گفت مجموع این افکار و دیدگاه های هدایت است که مورد توجه غربی‌ها و به خصوص انگلیسی‌ها قرار گرفته و درصدد بت سازی از وی بر می‌آیند.

نکته دیگر درباره صادق هدایت، نیست انگاری و پوچ‌گرا بودن اوست. افکار نیهیلیستی هدایت را دوستان و علاقمندان به او همچون پرویز ناتل خانلری، م.ف.فرزانه، احمد فردید و ... نیز انکار نکرده و بر آن مهر تایید می‌زنند. هدایت زندگی و هستی را بی‌هدف و احمقانه می‌داند و در بیشتر داستان‌های او صحبت از مرگ و خودکشی و بن بست در ادامه زندگی است.

شهرت هدایت
هدایت در دوران اولیه نویسندگی خود، فرد ناشناخته‌ای بوده که به قول خودش جلز و ولز می‌کرده تا رمضانی کتابفروش، کتاب‌هایش را پشت شیشه مغازه‌اش بگذارد، اما به یکباره رادیو بی.بی.سی در برنامه‌ای به معرفی او و داستان‌هایش پرداخته و هدایت را شهره‌ی شهر می‌کند. انگلیسی ها که افکار و آثار مخرب و ضدایرانی و ضداسلامی او را کشف می‌کنند، در یک اقدام هوشمندانه(!) در رادیوی خود بی.بی.سی مشغول مطرح کردن وی شدند و اجرای این نقشه را دوستان نزدیک هدایت، یعنی مجتبی مینوی و مسعود فرزاد به عهده داشتند.

نظر خود هدایت در این باره همه چیز را روشن می‌کند: « دست راستی و به خصوص چپی‌ها معلوم شد که گوش‌شان به رادیو لندن است. چرا که از فردای این سخن‌پراکنی، قد و نیم قد، همه جلوم عشوه آمدند و نگاه پرافتخار و اسرارآمیز بِهِم انداختند... من که جلز ولز می‌کردم رمضانی معلوماتم را پشت شیشه دکانش بگذارد، یک شبه شدم نویسنده شهیر مشهور آفاق!»(آشنایی با صادق هدایت،ص 24)

پس از رادیوی انگلیس، حزب توده نیز در مطرح کردن هدایت نقش موثری داشت. چرا که آثار هدایت با اندیشه‌های کمونیستی آنها همخوانیِ خوبی داشت و دین‌داری و مذهب‌گرایی را نفی می‌کرد. مخصوصاً داستان «حاجی آقا» که در همان زمان حتی در شوروی نیز به زبان روسی ترجمه و توزیع شد. حزب توده در کنگره نویسندگان ایران در سال 1325 از هدایت تقدیر کرد و او را یکی از نویسندگانی معرفی کرد که در راستای افکار و اهداف حزب قلم می‌زنند.

البته نقش خودکشی هدایت در مطرح و مشهور شدنش را نیز نباید نادیده گرفت. ترجمه بسیاری از داستان‌های هدایت از جمله بوف کور و نگارش مقالات و نقدها و تفسیرها و یادداشت‌های مربوط به هدایت عمدتاً بعد از خودکشی او انجام شده است. پرویز ناتل خانلری که از دوستان نزدیک هدایت است در این‌باره می‌گوید: «هدایت که تا زنده بود جز یک معرفی در کنگره نویسندگان از جانب من و یک نقد و بررسی درباره آثارش در مجله مردم از جانب طبری، چیزی پیرامون او گفته و نوشته نشده بود، به ناگهان پس از مرگش موج‌ها برخاست و در این میانه افراط آنقدر زیاد بود که حقیقت گم شد.»(یاد صادق هدایت،ص 241)

بنابراین آنچه که صادق هدایت را به عنوان یک نویسنده بزرگ در ادبیات ایران مشهور کرد، نه ویژگی‌های فنی و ادبی، بلکه عواملی خارجی و هدفمند بوده است. گرچه قصد انکار برخی توانایی‌های او را نداشته و داستان‌هایی مانند داش آکل او را را باید قابل تحسین دانست.

اما موج بزرگ‌نمایی هدایت تا سال‌ها فرونشسته بود تا اینکه در سال 1381، همان شبکه‌ رسانه‌ای که برای اولین بار او را مطرح کرده بود، این‌بار به بهانه یکصدمین سالگرد تولدش، ویژه‌برنامه‌ای روی آنتن برده و مجدداً نام و کتاب‌های صادق هدایت را بر سر زبان‌ها انداخت.صادق هدایت

فضای خاص فرهنگی آن سال‌ها و مسندنشینیِ اصلاح طلبان بر کرسی‌های فرهنگی کشور نیز به طرح مجدد کتاب‌های صادق هدایت کمک کرد تا بار دیگر این نویسنده اسلام ستیز مورد توجه جوانان ایران قرار گیرد. همان سال جایزه ادبی به نام هدایت نیز پایه‌گذاری شد تا اسم و رسم وی بیش از پیش جلب توجه کند و نویسندگان جوان کشور در سودای جایزه‌ای به نام صادق هدایت قلم بزنند.

صادق هدایت پس از دوره‌ای مجدداً از اذهان پاک شد تا اینکه در ماه‌های گذشته عده‌ای که فضا را مناسب حال خود دیده‌اند، از غفلت مسئولین فرهنگی سوءاستفاده کرده و بار دیگر برای مطرح کردن هدایت تلاش می‌کنند. آشکارا می‌توان به نیت کسانی که سعی در بزرگ جلوه دادن یک نویسنده اسلام ستیز دارند، پی برد. کسی که قطعاً نه فن و هنرش می‌تواند الگو باشد و نه می‌باید جایگاهی در ادب و فرهنگ جمهوری اسلامی ایران داشته باشد. به قول نیما یوشیج که گفت:« بعد از مرگ هدایت، عده‌ای از او نردبام ساختند» امروز نیز عده‌‍ای درصدد رسیدن به اهداف خود از طریق هدایت و امثال هدایت هستند.

در این‌باره باید هشدار داد که چهره‌سازی از شخصیت‌هایی که کفر و عناد آنها با اسلام عزیز و اندیشه‌های انقلابی آشکار است، ضربات سنگینی به فضای فرهنگی جامعه وارد خواهد کرد که جبران آن به سادگی امکان پذیر نخواهد بود.

بهتر است مسئولین فرهنگی حساسیت خود را در این زمینه بیشتر کنند تا مبادا فرهنگ و هنر اصیل ایرانی-اسلامی مورد هجومی بیش از این قرار گرفته و آرزهای دشمنان برآورده شود.

** نشریه نقیب تبریز

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا