آزاد معلّم دانشجو معلم و نویسنده

یزدفردا:آزاد معلّم:دانشجو معلم و نویسنده:پسرك باید مثل هر روز، اوّل آتش و منقل برای پدرش آماده كند، بعد به مدرسه برود، امّا امروز که دیر از خواب بیدار شده بود، خیلی زود كتاب‌ها و دفتر‌هایش را برداشت، سراغ پدر رفت و گفت: «بابا! امروز دیرم شده، اجازه می‌دی برم مدرسه و خودتون آتش و منقل را آماده كنید؟»

پدر آرام گفت: «پسرم! آتش و منقل را آماده كن، خودم با موتور می‌رسونمت.»

پسرك سرخ شد و گفت: «نه...! نه...! آتش و منقل را آماده می‌كنم و خودم می‌رم، آخه اگه بچّه‌ها شما را ببینن مسخره‌ام می‌كنن، می‌گن بابات معتاده!»

پدر از پسر سرخ‌تر شد و مات ایستاد!

***

وقتی آتش گل انداخت، پدر ظرف آبی روی آن ریخت و منقل و وافور را خُرد كرد!

***

پسرك كه به موقع به مدرسه رسید، نفس راحتی كشید.

 

مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا