مصطفی ملکیان

غمگین شدن، احساس نومیدی و حسرت و... نیاز به «تنهایی » دارد.
اگر زندگی طوری شد که تنهایی را از ما گرفت آن امور احساس نمی شود. وقتی شما مثلاً به کوه می روید و ساعتی را با خود خلوت می کنید، یا پای یک جوی آبی تنها می نشینید چرا در این هنگام غم و حسرت و پشیمانی حاصل می شود؟
زیرا حاصل شدن این حالات و به سطح آگاهی رسیدن فرع بر آن است که من تنها باشم؛

چگونه زندگی جدید تنهایی را از ما گرفته است؟ آنقدر برای ما «مشغله»به وجود آورده که دیگر تنهایی را نمی دانیم که چیست.
 احساس تنهایی کردن، فراغت می خواهد، اگر در زندگی برایمان فراغت حاصل نیاید هیچ گاه تنهایی را احساس نمی کنیم.

زندگی جدید برای ما وقت به درون خود وارد شدن را باقی نگذشته است و به درون خود وارد شدن یعنی تنهایی.
وقتی به درون خود وارد نمی شویم احساس غم و حسرت و پشیمانی نمی کنیم. این تنها نشستنها و خلوت گزینی ها سبب می شود که انسان در خودش فرو رود و به دنبال آن، غم و حسرت و... عارض شود. وقتی اینها عارض شد انسان از خود می پرسد که با این که کمبودی ندارد، چرا این حالات بر او عارض شده است؟
 از عارض شدن این حالات بر انسان معلوم می شود که گمشده ای دارد. این که آن گمشده چیست پاسخش هم برای متفکر قدیم مشکل بود و هم برای متفکر جدید.

اندیشمندان و انسان شناسان و عرفا و عالمان اخلاق در قدیم و جدید در باب این که آن گمشده ما چیست؟ اختلاف نظر داشته و دارند. » آن چیزی که گمشده ماست چیست؟ آن چیز«خواسته های روح» است. این که امام علی(ع) میفرمایند خود را ارزان میفروشید به این معناست که از خواسته های روحتان دست بر داشته اید و به خواسته های مادی و جسمانی خود میرسید. لذا تقابلی که بین روح و ماده وجود دارد، تقابل فلسفی نیست، بلکه تقابل اخلاقی است، یعنی ماده اقتضائاتی دارد و روح هم اقتضائات دیگری و دائما در این دعوا ما به خواسته های مادی خود بها می دهیم و خواسته های روحی خود را فرو می نهیم. اما به قول آن عارف مسیحی :« نمی ارزد که جهانی از آن تو باشد اما روحت از آن تو نباشد».

  • نویسنده : یزدفردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا